- شماره 21
1- شدن: از دست رفتن. دل و دين شدن: کنايه از عاشق شدن. به ملامت برخاستن: ملامت و سرزنش کردن. سلامت از کسي برخاستن: از ميان رفتن و زايل شدن سلامت، کنايه از عاشق و ديوانه شدن. بين دو «برخاست» جناس تامّ است.
دل و دينم در راه عشق فنا شد و کارم به جنون و ديوانگي کشيد و معشوق سرزنش آغاز کرد و گفت: از من دور شو که ديگر سلامت و عافيت از تو رفته است.
2- که (اوّل): چه کسي. اين بزم: اين مجلس، استعاره از جهان مادّي. آخر صحبت: پايان مصاحبت و هم نشيني، کنايه از آخر عمر. ندامت: پشيماني. بيت داراي استفهام انکاري است.
هيچ کس را نشنيدي که در بزم دنيا لحظه اي خوش باشد و به عيش پردازد و در پايان با پشيماني اين مجلس را ترک نکند.
3- لاف زدن: خودستايي کردن، ادّعاي بي جا کردن. به غرامت برخاستن: خسارت و تاوان دادن و در اصطلاح صوفيه نوعي تنبيه است که اگر صوفي در مراحل سير و سلوک مرتکب لغزش و خطا مي شد، به فرمان پير و مرشد خود مي بايست به عنوان مجازات نزديک در بر يک پا بايستد تا اينکه مرشد از خطاي او درگذرد و او را عفو کند. بين لب و زبان تناسب است.
اگر شمع با شعله ي خود خنديد و لاف برابري با لب خندان معشوق زد، به تاوان اين بيهوده گويي تا صبح در محفل عاشفان تو روي يک پا ايستاد و سوخت.
4- چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. گل: گل سرخ. سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. هواداري: جانب داري، عشق و اشتياق. عارض: چهره، دو طرف گونه و صورت. بين چمن، گل و سرو و بي عارض و قامت تناسب و هوا در «هواداري» به معني نسيم، با باد ايهام تناسب است و نيز بيت داراي صنعت لفّ و نشر مرتّب مي باشد.
خواجه به طريق تشبيه تفضيل، عارض و قامت معشوق را از گل و سرو بالاتر دانسته است و مي فرمايد: نسيم بهاري وقتي چهره ي زيبا و قامت رعناي يار را ديد، آغوش گل و سرو را در چمن رها کرد و به سوي معشوق شتافت.
5- مست: بي خويش و عاشق. خلوتيان ملکوت: گوشه نشينان عالم بالا و غيب، کنايه از فرشتگان. آشوب قيامت: شور و غوغايي که در قيامت با دميدن در صور اسرافيل برپا مي شود.
مستانه خراميدي و جلوه گري کردي که فرشتگان که خود سمبل زيبايي و جمال اند، براي تماشاي تو آشوب قيامت به پا کردند.
6- رفتار: روش و طرز حرکت. پا برنگرفتن: قادر به حرکت نبودن، اظهار وجود نکردن. سرو سرکش: سرو مغرور و گردن فراز و نيز ايهامي به بلندي و سرکشيدن سرو است. ناز: عشوه.
سرو خرامان و مغرور که به قد و قامت خويش مي نازيد، در برابر رفتار دل پذير تو چنان شرمنده شد که از حرکت بازايستاد و پايش در گِل فروشد.
7- خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. خرقه انداختن: کنايه از ترک تعلّقات گفتن و دست از ريا کشيدن. مگر: باشد که، اميد است که. سالوس: مکر و فريب. کرامت: بزرگواري و بخشندگي، کار خارق العاده – فرهنگ.
اي حافظ، خرقه ي ريا و فريب را از تن بيرون کن، باشد که جان سالم به درببري، زيرا آتش از خرقه ي سالوسان رياکار و کرامت دروغين آنها برخاسته است.