شماره 15
1- شاهد: – 7 / 11. قدسي: ملکوتي و بهشتي. کشيدن بند نقاب: کنايه از برداشتن نقاب و روبند. مرغ بهشتي: پرنده ي بهشتي، استعاره از معشوق زيبا. دانه و آب دادن: کنايه از پذيرايي و مراقبت کردن.
اي زيباروي بهشتي، چه کسي نقاب از چهره ات برمي دارد و به وصال تو مي رسد و اي مرغ بهشتي، چه کسي به تو آب و دانه مي دهد و تو را مي پروراند؟
2- بي خواب شدن: بي خوابي کشيدن، کنايه از مضطرب و بي قرار شدن. فکر جگرسوز: فکري که جگر را مي سوزاند و آرام و قرار را مي برد.
در اين فکر اندوه بار که آغوش چه کسي جايگاه خواب و آرامش توست، آتش به جانم مي زند و بي خوابم مي کند.
3- درويش: فقير و تهي دست، در اينجا ممکن است تعاره از خود شاعر باشد * فرهنگ، خواجه خود را چندين بار در ديوان درويش خوانده است؛ از جمله:
گرچه از کبر، سخن با منِ درويش نگفت
جان فدايِ شکرين پسته ي خاموشش باد
(غزل 5 / 105)
پرسيدن: تفقّد و دل جويي کردن. پروا: توجّه، اعتنا. آمرزش: عفو و بخشش. ثواب: عمل خير، پاداش اخروي.
حال درويش و عاشقان خود را نمي پرسي و از او دل جويي نمي کني و از آن مي ترسم که توجّهي به ثواب و آمرزش اخروي نداشته باشي.
4- راه زدن: راه بستن به قصد دزدي، غارت کردن، راه در معني پرده ي موسيقي که در اينجا مراد نيست، با عشّاق ايهام تناسب است. راه دل کسي را زدن: کنايه از عاشق و بي قرار کردن. عشّاق: عاشقان، در معني پرده ي موسيقي که در اينجا مراد نيست، با راه ايهام تناسب است. شيوه: ايهام دارد: 1- راه و روش، 2- کرشمه و ناز (لغت نامه). مست بودن شراب: اشاره به قوي بودن شراب و سکرآوري آن است. مست در اين ترکيب صفت شراب است. شاعر مي خواهد بگويد که خود شراب نيز مست است و شراب در اينجا مي تواند استعاره از چشم مست معشوق باشد.
آن چشم خمار و زيباي تو دل هاي عاشقان را غارت کرد و اين شيوه و ناز نشان مي دهد که نه تنها شراب نگاهت سکرآور است، بلکه خود عين مستي است.
5- غمزه: – 8 / 249. راي صواب: فکر درست که در اينجا طنزي نهفته است. بين خطا و صواب تضاد و بين تير و غمزه تناسب است.
تيري که با ناز و غمزه به قصد کشتن دلم رها کردي، به خطا رفت تا بار ديگر انديشه ي درست تو چه تدبيري براي صيد دل ما بکند.
6- نگار: معشوق، يار زيباروي، از آن جهت که معشوق خود را آرايش مي کند و زينت مي دهد، به او نگار گرفته اند. جناب: آستان، درگاه. بلند بودن جناب: کنايه از بلند بودن مقام و مرتبه.
اي معشوق زيبا، هر قدر ناله و فرياد کردم، نشنيدي. پيداست که مقام و منزلت تو بسيار بلند و رفيع است.
7- سر آب: سرچشمه. باديه: بيابان و صحرا. غول: موجود خيالي که در بيابان ها مسکن دارد و راهزن کاروانيان مي باشد. غول بيابان: غول بياباني و در قصّه ها آمده است که گم شدگان را فريب مي دهد و آبي موهوم را در نظرشان جلوه گر مي سازد که در اينجا استعاره از راهزن راه سلوک و حقيقت است. سراب: زميني که بر اثر تابش خورشيد به نظر آب بيايد. بين سر آب و سراب جناس مرکبب و بين غول، بيابان و باديه تناسب است.
سرچشمه ي حقيقت از اين باديه بسيار دور است، مراقب باش که رهزنان تو را به سرابي نفريبند.
8- آيين: شيوه و روش. باري: به هر حال، به هر صورت. صرف شدن: سپري شدن. شباب: جواني. بين پري و شباب تضادّ است.
اي دل، روزگار جواني را به نادرستي سپري کردي، ببينيم که دوران پيري را چگونه طي خواهي کرد.
9- دل افروز: مايه شادي و نشاط دل. منزل گه انس: جاي دوستي و عشق. مکناد: فعل دعايي است.
اي کاخ دل افروز که جايگاه انس و محبّتي، از خدا مي خواهم که آسيب روزگار هرگز ويران و نابودت نکند.
10- خواجه: آقا و سرور – 5 / 63. عتاب: خشم و ملامت، قهر آميخته به ناز.
حافظ غلامي نيست که از سرور و آقاي خويش روي برتابد و او را ترک گويد. لطفي کن و به سوي من بازگرد که از عتاب و سرزنش تو تباه و آشفته ام.
مگر به تيغِ اَجَل خيمه برکَنم، ورني
رميدن از درِ دولت، نه رسم و راهِ من است
(غزل 5 / 53)