شماره 12
1- فروغ: پرتو و روشنايي. ماه حسن: اضافه ي تشبيهي، خوبي و حسن به ماه تشبيه شده است. رخشان: درخشان و تابان. آبرو: قد و اعتبار. خوبي: زيبايي. چاه: مقابل راه، گودي چانه ي معشوق که دل عاشقان در آن مي افتد و گرفتار مي شود و در عرفان اشاره است به دشواري ها و مشکلات طريقت عشق که بر سر راه طالبان وصل معشوق تعبيه شده است. چاه زنخدان: اضافه ي تشبيهي، در ادب فارسي، چانه ي معشوق به سبب فرورفتگي زير آن به چاه مانند شده است. بين روي در «آبروي» به معني صورت که در اينجا مراد نيست، با زنخدان ايهام تناسب و با «روي» در مصراع اوّل جناس تامّ است.
اي معشوقي که ماه زيبا، تابش خود را از چهره ي درخشان تو مي گيرد و حسن و نيکويي، آب و رنگ خود را از چاه زنخدان تو به دست مي آورد،
2- عزم: قصد. ديدار: ملاقات، ديدن.
جان از انتظار تو به لب رسيده است و آهنگ آمدن نزد تو را دارد. فرمان چيست جان به تن بازگردد يا بيرون آيد؟
3- نرگس: نام گلي است خوش بو که به آن شهلا نيز گويند، استعاره از چشم معشوق است که غالباً آن را خمار يا بيمار وصف کرده اند و از اين جهت در تقابل با عافيت قرار مي گيرد. (گل و گياه در ادبيات منظوم فارسي). طرف بستن: سود جستن که با «فروختن» تناسب است. عافيت: سلامت و رستگاري، صلاح. فروختن: کنايه از تظاهر و ادّعا کردن. مستان: کنايه از دو چشم مست و خمار معشوق. مستوري: تقوا و پاک دامني، نجابت و پارسايي. بين مستور و مست تضادّ است.
تا چشم مست تو دلربايي مي کند، هيچ کس از عافيت بهره اي نخواهد برد؛ پس بهتر است زاهدان ريايي در مقابل چشم مست تو زهد و تقوا نفروشند.
4- بخت: دولت و اقبال، عزّت و سعادت. مگر: قيد تأکيد، حتماً. معمولاً براي بيدار کردن آب بر چهره مي زنند؛ به همين سب خواجه صورت زيباي معشوق را هم چون چشمه ي باطراوتي مي داند که از آن، آب بر چهره مي زند و بدين ترتيب بخت خفته ي خويش را بيدار مي سازد.
5- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. گل دسته: دسته ي گل، خواجه صورت معشوق را به باغ گلي تشبيه کرده است که چون صبا از آن بگذرد، از هر گل رايحه اي برگيرد و گويي که دسته گلي براي عاشق به ارمغان مي آورد. بو که: باشد که، اميد است که. بستان: باغ و بوستان استعاره از خاک کوي معشوق.
اي يار، از چهره ي زيبايت گل دسته اي همراه صبا به سويم روانه کن. باشد که ما نيز از خاک گلستان تو بويي بشنويم و جاني تازه کنيم.
6- عمرتان باد و مراد: زندگي تان دراز و آرزويتان برآورده باد. جم: – 4 / 28. ساقيان بزم جم: ساقيان مجلس شراب شاه و اين ترکيب يادآور جام جم است. دوران: ايهام دارد: 1- گردش جام باده در مجلس شراب. 2- ايّام و روزگار. بين ساقي، مي و جام تناسب و بين جام و جم جناس زايد است.
اي ساقيان بزم شاه، هر چند جام شراب ما از باده ي شما پر نشد، ولي عمرتان طولاني و آرزويتان به کام باد.
7- خرابي کردن دل: کنايه از بي قراري و بدمستي کردن دل، فاش کردن راز عشق. زينهار: شبه جمله است، آگاه باش.
به معشوق که اختيار دل مرا دارد، خبر دهيد که دل بي قرار و بي تاب است. اي ياران، جان مرا چون جان خويش بدانيد و عزيز بداريد.
8- دست دادن: ميسّر شدن، حاصل شدن. غرض: مقصود و آرزو. هم دستان شدن: هم آهنگ و سازگار شدن. يارب: – 1 / 67. خاطر مجموع: فکر و خيال راحت، دل آرام. بيت داراي استفهام انکاري است. بين مجموع و پريشان تضادّ است.
يارب، اين غرض هرگز حاصل نخواهد شد که دل مجموع و آسوده ي ما با زلف پريشان معشوق هم آهنگ و سازگار شود.
9- دامن از خاک و خون دور داشتن: دامن خود را از خاک و خون دور داشتن و درچيدن. در قديم دامن ها را از سر ناز و کرشمه بلند مي گرفتند، آن چنان که بر روي زمين کشيده مي شد، کنايه از خود را کنار نگاه داشتن. قربان: قرباني.
وقتي که از کنار ما مي گذري، دامنت را از خاک و خون جمع کن تا آلوده نشود؛ زيرا کشتگان تو در اين راه بسيارند.
10- آمين: مستجاب کن، بپذير. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق. شکّرافشان: شيرين سخن.
حافظ رندانه براي خود دعا مي کند نه براي معشوق و از او مي خواهد که آمين بگويد تا لب شيرين او نصيب حافظ گردد.
11- مرحوم دکتر قاسم غني مي نويسد: «اگرچه نام شاه يحيي در اين غزل نيامده است، ولي به قراين مؤکّده ي موجود در غزل، به احتمال بسيار قوي و قريب به قط در مدح شاه يحيي است.» (بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل، 374) و نيز – مقدّمه ي غزل 212. صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. حق شناسان: ناسپاسان. گوي و چوگان: – 1 / 108.
اي صبا، به شهر يزد بگذر و به ساکنانش بگو که سر حق ناشناسان هم چون گوي در خم چوگان شما باد؛ يعني خدا کساني را که حقّ نعمت تو را به جا نمي آورند، نابود کند،
12- قرب: نزديکي. بساط قرب: کنايه از دربار شاه. همّت: در لغت به معني بلندنظري و در نزد صوفيان، قصد و کوشش دل است به جميع قواي روحاني به جانب حق براي حصول کمال خود و يا ديگري.
اگرچه از دربار شاه محروميم، ولي توجّه دل به سوي شماست. بنده و غلام شاه و دعاگوي شما هستيم.
13- بلنداختر: داراي اقبال بلند، خوشبخت. خدا را: به خاطر و براي خدا. همّت: – همين غزل بيت قبل. ايوان: قصر و کاخ.
اي پادشاه بلنداختر، به خاطر خدا لطفي کن تا هم چون ستاره ي آسماني خاک ايوان شما را ببوسم.