شماره 11

1- نور باده: فروغ و تلألؤ مي. افروختن: روشن کردن. در نگاه شاعر نور شراب، روشن کننده ي جام تاريک است. مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. گفتن: «در اصطلاح موسيقي، مرادف قول و به معناي آواز خواندن است.» (حافظ و موسيقي، 177). کام: ميل و آرزو.

اي ساقي، به نور شراب، پياله ي ما را روشن کن و اي مطرب، بنواز و بخوان که کار جهان به مراد ما باشد.

2- پياله: جام شراب که اهل نظر اسرار را در آن مي بينند – جام جهان نما در فرهنگ. عکس رخ يار: پرتو رخسار محبوب. شراب: نوشيدن. مدام: ايهام دارد: 1- پيوسته 2- شراب.

اي که از لذّت شرب هميشگي ما ناآگاهي، بدان که ما پرتو رخسار محبوب را در پياله ي شراب ديده ايم و در سايه ي سکر و مستي به لقاي يار رسيده ايم.

آن روز، شوقِ ساغرِ مَي خرمنم بسوخت

کآتش ز عکسِ عارضِ ساقي در آن گرفت

(غزل 6 / 87)

3- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد- فرهنگ. جريده: دفتر. جريده ي عالم: اضافه ي تشبيهي، عالم به دفتر مانند شده است که مخلوقات نوشته هاي آن است. دوام: ثبات، بقا.

آن کس که به نيروي عشق دلش زنده شد، هرگز نمي ميرد؛ به همين سبب است که دوام و جاودانگي عاشقان بر دفتر عالم ثبت است.

هر آن کس که در اين حلقه نيست زنده به عشق

بر او نمرده به فتويِّ من نماز کنيد

(غزل 7 / 244)

4- چندان: تا وقتي. کرشمه: – 8 / 249. ناز: عشوه، عدم التفات معشوق به عاشق. سهي: صفت قد و قامت، راست و کشيده – 5 / 76. به جلوه آمدن: زيبايي خود را نشان ددن. سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. صنوبر: درختي است زينتي و هميشه سبز با برگ هاي سوزني و شکل مخروطي که قامت يار را بدآن تشبيه کنند. (گل و گياه در ادبيات منظوم فارسي). سرو صنوبرخرام: سروي که چون درخت صنوبر مي خرامد. مراد از خراميدن سرو، حرکت نرم شاخه ها و برگ هاي آن بر اثر وزش نسيم است، در اينجا استعاره از معشوق زيباي خوش حرکات.

ناز و شوه گري دلبران سروقامت تا زماني است که معشوق بلندبالاي ما جلوه گري آغاز نکرده باشد

ننگرد ديگر به سرو اندر چمن

هر که ديد آن سروِ سيم اندام را

(غزل 8 / 8)

هر سروقد که بر مَه و خور حُسن مي فروخت

چون تو درآمدي پيِ کاري دگر گرفت

(غزل 6 / 86)

حُسن فروشيِ گُلم نيست تحمّل اي صبا

دست زدم به خونِ دل، بهرِ خدا نگار کو؟

(غزل 4 / 414)

5- باد: کنايه از باد صبا که پيک عاشقان است. احباب: جمعِ حبيب، ياران و دوستان. گلشن احباب: مجلس با شور و نشاط دوستان. زنهار: شبه جمله است، آگاه باش. عرضه دادن: عرض کردن، رساندن. جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز.

اي صبا، اگر به محفل ياران عاشق گذر کردي، به ياد داشته باش که سلام و پيغام ما را به معشوق برساني،

6- به عمدا: از روي عمد و قصد. خود آيد آنکه: آن زمان فرا مي رسد که.

به او بگو که چرا از روي قصد، سعي داري که نام ما را از ياد ببري؟ زماني فراخواهد رسيد که ديگر از ما ياد نخواهي کرد.

7- مستي: خماري. شاهد: «در لغت به معني بيننده و گواه است و در استعمال صوفيه، به معني مطلق خوب و خوب روي به کار رفته است؛ به اين تعبير که او شاهد صنع خداي است.» (فرهنگ اشعار حافظ)، معشوق زيبا. دل بند: عاشق کش و دلکش، معشوقي که با کمند گيسوي خود، دل عاشق را به خود بسته است. زمام: عنان و اختيار.

مصراع اوّل را به دو گونه مي توان معنا کرد: 1- در نظر شاهد دل بند ما، مستي خوش و پسنديده است. 2- حالت مستي براي چشم مست شاهد دل بند ما خوش و پسنديده است.

مصراع دوم با توجّه با «ياي» مستي که مصدري باشد يا وحدت- نکره محتمل دو معني است: از نظر شاهد زيبارو، مستي خوش و مقبول است؛ از اين رو، اختيار ما را به مستي (با ياي مصدري) و يا معشوقي که داراي چشم مست است، سپرده اند.

8- ترسيدن: يقين داشتن و مطمئن بودن. صرفه بردن: پيشي گرفتن. روز بازخواست: روز قيامت. شيخ: پير و مرشد صوفيه که از نگاه حافظ بار منفي دارد. نان حلال شيخ: تعبير طنزآميزي است از آنچه که شيخ رياکار با تظاهر به صلاح و تقوا از راه زهدفروشي به دست مي آورد. آب حرام: شراب.

يقين دارم که روز قيامت نان حلال شيخ بر شراب نوشي ما پيشي نخواهد گرفت.

9- دانه ي اشک و مرغ وصل: اضافه ي تشبيهي، هم چنان که با دانه مرغ را به دام مي آورند، با اشک نيز مي تون به وصال نايل شد. همي: براي استمرار و دوام فعل است؛ يعني پيوسته اشک بريز. باشد که: اميد است که.

اي حافظ، پيوسته از ديده اشک بريز، باشد که روزي به وصال يار برسي.

10- اخضر: سبز. درياي اخضر فلک: اضافه ي تشبيهي، فلک به دريا مانند شده است. کشتي هلال: اضافه ي تشبيهي، هلال ماه به کشتي ماه تشبيه شده است. حاجي قوام: حاجي قوام الدّين حن تمغاجي، رييس وصول ماليات هاي دولتي بود و در عهد شاه شيخ ابواسحاق مشاور و وزير او شد. وي به نيکوکاري شهرت داشت. مرحوم دکتر قاسم غني مي نويسد: «خواجه حاجي قوام الدّين حسن در پنج مورد در ديوان خواجه حافظ صريحاً مورد مدح واقع شده است که سه مورد آن، غزل هايي است که در حيات حاجي قوام الدّين حسن در مدح او گفته شده است. چون حاجي قوام الدّين حسن در هفت صد و پنجاه و چهار وفات کرده است و خواجه در هفت صد و نود و دو، بنابراين اين سه غزل لااقل سي و هشت سال قبل از وفات خواجه حافظ سروده شده است و از غزل هاي دوره ي جواني اوست … .

1- همين غزل حاضر.

2- عشق بازي و جوانيّ و شرابِ لعل فام

مجلسِ اُنس و حريفِ هم دَم و شُربِ مُدام

(غزل 1 / 309)

3- مرا عهدي است با جانان که تا جان در بدن دارم

هوادارانِ کويَش را چو جانِ خويشتن دارم»

(غزل 1 / 327)

(بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل، 147)

درياي سبز آسمان همراه با هلال ماه غرق درياي کَرَم و بخشش حاجي قوام هستند. نکته اي که در اينجا بايد متذکّر شد، آن است که همه چيز در دريا غرق مي شوند،

ولي اين بار خود دريا غرق کرم و بخشش حاجي قوام شده است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا