شماره 7

1- صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. آينه صافي است جام را: آينه جام صافي است، به طوري که مي تواند مي زلال و صاف درون خود را به خوبي نمايان سازد، «را» در اين ترکيب فکّ اضافه است. صفا: صاف و زلال. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. لعل فام: لعل گونه، سرخ رنگ. بين صوفي و صافي جناس لاحق و بين صاف در «صافي» با صفا صنعت قلب بعض و بين صوفي، صافي و صفا صنعت شبه اشتقاق و يا به تعبيري اشتقاق و بين مي و لعل تناسب است.

اي صوفي، بيا و زلالي آينه ي جام شفّاف و بي زنگار را ببين تا پاکي مي سرخ رنگ و ناپاکي خويش را آشکارا مشاهده نمايي.

2- رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. مست: بي خويش و عاشق. حال: واردي است غيبي که بر دل سالک فرودآيد و زودگذر است، خوشي و سرمستي. زاهد: پارسا، بي ميل به دنيا – زهد در فرهنگ. مقام: در لغت به معني منزلت و مرتبه و در اصطلاح تصوّف، به يکي از مراحل سير و سلوک گفته مي شود که سالک با آداب خاص و تحمّل سختي و مشقّت بدآن مي رسد. عالي مقام: به طعنه صفت زاهد آمده است و مراد اينکه او خود را چنين مي پندارد و اين تصوّر با حال داشتن تناسبي ندارد؛ زيرا حال عارفان جدا از مقام و منزلت است. بين حال و مقام (در معني اصطلاح عرفاني) و بين پرده و مقام (در معني اصطلاح موسيقي) ايهام تناسب است.

خواجه مستي را کليد گشايش اسرار نهان مي داند و در باور اوست که رندان مست به اين رازهاي دروني واقفند؛ به همين سبب مي فرمايد: اسرار پنهاني را از رندان مست بپرس، زيرا زاهدانِ به ظاهر عالي مقام که حال و ذوق مستي ندارند، از اين رازها بي خبرند.

3- عنقا: سيمرغ، استعاره از ذات حق و محبوب عرفاني – 6 / 274. باد به دست بودن: کنايه از بي حاصل و تهي دست بودن، کار بيهوده و بي ثمر کردن. بين عنقا، شکار و دام تناسب است.

اي زاهد و صوفي رياکار، کسي نمي تواند با تزوير و ريا عنقا را شکار کند؛ پس تو نيز کار بيهوده مکن، زيرا تهي دست و بي حاصل خواهي بود.

برو اين دام بر مرغي دگر نِه

که عنقا را بلند است آشيانه

(غزل 6 / 428)

4- بزم: مجلس شراب و جشن و مهماني. دور: ايهام دارد: 1- دايره و حلقه و مجلس شرابي که در آن جام شراب دايره وار دست به دست مي گردد. 2- دَوران و روزگار است. يک دو: کنايه از هر چيز اندک. قدح: جام و پياله ي شراب. درکشيدن: نوشيدن. وصال: پيوند با محبوب – فرهنگ.

در بزم روزگار که عشرت و سرخوشي به نوبت است، بيش از يک دو جام به تو نمي رسد، بنوش و از ميخانه ي زندگي خارج شو؛ يعني وصال هميشگي را آرزو مکن.

5- شباب: جواني. عيش: زندگي و خوش گذراني. گل از عيش چيدن: کنايه است از زندگي لذّت و فايده بردن. پيرانه سر: سر پيري، در دوران پيري. هنري: با ياي وحدت، يک هنر. ننگ و نام: شهرت و آبرو، اعتبار. بين شباب و پيرانه سر تضادّ است.

اي دل، جواني را که بهار عمر و فصل عشرت است، سپري کردي بي آنکه گلي از عيش بچيني؛ حال در اين پيري مرا به خوش گذراني فرامي خواني؟! آبرو را پاس دار و از اين هنرنمايي درگذر و مرا رسوا مساز.

«مکن هنري يا بکن هنري؟: ضبط قزويني «مکن هنري» است. ضبط سودي، انجوي، جلالي نائيني- نذير احمد، پژمان، عيوضي- بهروز «بکن هنري» است. حال که طرفداران «بکن هنري» بسيارند، شرح بيت را از قلم يکي از طرفداران آن قراءت يعني سودي نقل مي کنيم: «اي دل، جواني گذشت، در حالي که از عمر گل نچيدي؛ يعني هيچ فايده و نتيجه از عمرت نبردي. حاصل سخن، در جواني به وصال جانان نرسيدي؛ پس حالا در زمان پيري هنري از خود نشان بده تا بلکه يک نام و ننگ عاشقانه به دست آوري؛ يعني در جواني نتوانستي هيچ وسيله اي براي رسيدن به وصال جانان به دست آوري. باري سعي کن در پيري حالتي پيدا کني. (شرح سودي بر حافظ، 62)

بايد اذعان کرد، بيتي که بيش از هر بيت ديگري در ديوان حافظ مؤيّد قراءت «بکن هنري» است، اين است:

کام خود آخِرِ عمر از مي و معشوق بگير

حيفِ اوقات که يک سر به بطالت برود

(غزل 4 / 222)

سيّد محمّد فرزان همان قراءت و ضبط قزويني را درست مي داند. (مقالات فرزان، 200- 196) «حافظ نامه، 144 و 143)

6- نقد: حاضر و آماده. عيش نقد: خوش گذراني دنيا، زندگي کنوني. آبخور: آبشخور، محلّ آب خوردن، قسمت و نصيب. بهشت: از مصدر هشتن، ترک و رهاکرد، بهشت به معني جنّت که در اينجا مراد نيست، با دارالسّلام ايهام دارد. روضه: باغ. دارالسّلام: سراي سلامت و آرامش، يکي از نام هاي بهشت – 6 / 419. بيت اشاره است به ماجراي آدم و رانده شدن او از بهشت – 4 / 57.

تا عيش و عشرت نقد فراهم است، امروز را درياب و به آنچه هست قناعت کن؛ چه آدم هم تا قسمت و نصيبتش به پايان رسيد، ناگزير بهشت را ترک گفت.

7- آستان: درگاه، پيشگاه. خواجه: سرور، بزرگ – 5 / 63. بازديدن: توجّه و عنايت کردن. غلام: استعاره از خود شاعر. بين خواجه و غلام تضادّ است.

اي خواجه، به اين غلام ترحّم و عنايتي کن، زيرا بر درگاه تو حقّ بسيار دارد و خدمت فراوان کرده است.

8- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. بندگي رساندن: اظهار بندگي و ارادت رساندن. شيخ جام: اضافه ي تشبيهي، خواجه به خاطر ارادتي که به مَي دارد، جام را شيخ و پير خود گفته؛ چنان که در مصراع اوّل، خود را مريد جام مَي دانسته است. اين تعبير حافظ تعريضي است به شيخ الاسلام احمد نامقي جامي معروف به ژنده پيل است (441- 536 هـ .ق.) وي صوفي سخت گير و جاري کننده ي حد و خم شکن و طرفدار امر به معروف و نهي از منکر بوده است.

حافظ مريد جام شراب است و سر ارادت بدآن سپرده است. اي صبا، برو به شيخ جام اظهار بندگي و ارادت ما را برسان.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا