شماره 6
1- ملازمان: همراهان، خدمت کاران. دعا: درخواست و خواهش. نظر: نگاه، توجّه و عنايت. بين سلطان و گدا تضادّ است.
خواجه ي شيراز به سبب احترام و ادب از ملازمان سلطان که واسطه ي بين او و سلطانند، مي خواهد که پيام او را به سلطان برسانند که به شکر اينکه پادشاهي، با بيچارگان بي مهري مکن و آنان را از درِ خويش مران.
2- رقيب: نگهبان و محافظ – 5 / 88. مگر: شايد که، باشد که. شهاب ثاقب: شعله ي افروخته ي تيرمانند که شب ها در آسمان ديده مي شود، استعاره از معشوق. مضمون ديو و شهاب مأخوذ است از آيه ي 10، سوره ي صافّات (37) – 8 / 263.
خواجه از دست رقيب شيطان صفت خود به خدا پناه مي برد تا شايد شهاب ثاقب که دورکننده ي شيطان است، رقيب را هم براند.
3- اشاره کردن: فرمان دادن، با حرکت چشم (در اينجا مژه) مطلبي را فهماندن. انديشيدن: ترسيدن. غلط کردن: اشتباه کردن. نگار: – 6 / 15.
اي معشوق زيبا، اگر مژگان سياه تو به ريختن خون ما فرمان داد، از فريب و نيرنگ او بترس و بر حذر باش و ما را مکش.
4- عالم: مجازاً مردم جهان مخصوصاً مردم شيراز و فارس. عذار: رخسار، صورت. عذار برفروختن: کنايه از چهره ي خود را نماياندن و آشکار ساختن.
اي يار، وقتي چهره ي زيبايت را نمايان مي سازي، دل بسياري را در عشق مي سوزاني. از اينکه مدارا نمي کني، چه سودي نصيب تو مي شود؟
5- همه شب: هر شب، تمام و سراسر شب. نسيم صبحگاهي: باد صبا که پيک ميان عاشق و معشوق است. آشنايان: معشوقان، کساني که آشناي دل اند. آشنا: در اينجا به معني عاشق يا خود خواجه است. بين شب و صبح تضادّ است.
تمام شب در اين آرزويم که صبح شود و باد صبا بوزد تا با آوردن پيام معشوقان، دل اين عاشق را نيز نوازش دهد و به مراد برساند.
6- قيامت نمودن: شور و غوغا به پاکردن، استعاره از قد و قامت خود را نشان دادن. جانا: اي معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. عذار: رخسار، صورت.
شاعر قامت فتنه انگيز معشوق را ديده، از او مي خواهد، همان گونه که معشوق قامت خود را نمايانده است، چهره ي خويش را نيز بنماياند؛ به همين سبب مي فرمايد: اي معشوق، اين چه شور و غوغايي است که با نشان دادن قد و قامت خود برپا کرده اي؟ دل و جان فداي تو باد، چهره ي زيبايت را نيز نمايان کن.
به خدا قَسمت مي دهم که به حافظ سحرخيز جرعه اي از شراب ديدارت بنوشان، زيرا دعاي سحرگاهي او در حقّ شما مؤثّر خواهد بود.