- غزل 591
نورِ خدا نمايدت آينه مُجَرَّدى از در ما درآ اگر طالب عشقِ سرمدى
باده بده كه دوزخ ار نامِ گناهِ ما برد آب زند بر آتشش معجزه محمّدى
شعبدهْ بازيى كنى هر دم و نيست اين روا قالَ رَسولُ رَبِّنا: ما اَنَا قَطُّ مِنْ اَدِىّ
از چه بعمد مىكِشى تيغِ جفا به كينِ من؟ فكر نمىكنى مگر مِنْ عَمَدٍ مُمَدَّدٍ؟
گر تو بدين جمال و فر سوى چمن گذر كنى سوسن و سرو و گُل بهتو جمله شوند مُقتدى
نقشِ خودى ز لوحِ دل پاك كنى تو در زمان گر ببرى به جان و دل راه به كوى بخردى
جان و دلِ تو حافظا! بسته دامِ آرزوست اى مُتَعلّقِ خَجِل! دم مزن از مُجرّدى
خواجه در اين غزل گاهى خطابش با محبوب، و گاهى با زاهد، و گاهى با خود مىباشد. مىگويد :
نورِ خدا نمايدت آينه مُجَرَّدى از در ما درآ اگر طالب عشقِ سرمدى
زاهدا! اگر مىخواهى مجرّد شوى و از تعلّقات برهى و قلبت جايگاه حضرت محبوب شود؛ كه: «ألْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ، فَلا تُسْكِنْ حَرَمَ اللهِ غَيْرَ اللهِ.»[1] : (قلب، حرم و سراپرده
خداوند است، پس در سراپرده خدا، غير خدا را جاى مده.) بايد تمنّاى انوار او را بنمايى و راهى را كه خواجه پيموده بروى تا عشق سرمدى در دلت جاى گيرد و زندگى تازهاى بيابى؛ كه: «يا أيُهَا الَّذينَ آمَنُوا! إسْتَجيبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ، وَاعْلَمُوا أنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرء وَقَلْبِهِ، وَأنَّهُ إلَيْهِ تُحْشَرُونَ »[2] : (اى كسانى كه ايمان آوردهايد!
هنگامى كه خدا و رسولش براى آنچه مايه حيات و زندگانىتان است، شما را مىخوانند، بپذيريد، و بدانيد كه همانا خداوند ميان هركس و دل او حايل است ] و از خود او به او نزديكتر مىباشد [، و تنها به سوى او محشور مىشويد.) و نيز: «يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا! إتَّقُوا اللهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ، يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ، وَيَجْعَلْ لَكُم نُورآ تَمْشُونَ بِهِ »[3] : (اى
كسانى كه ايمان آوردهايد! تقواى خدا را پيشه كنيد و به رسولش ايمان آوريد، تا خداوند
دو پيمانه از رحمت خويش را به شما عطا نموده، و نورى براى شما قرار دهد كه بدان رهنمون شويد.) و همچنين: «أوَ مَنْ كانَ مَيْتآ، فَأحْيَيْناهُ وَجَعَلْنا لَهُ نُورآ يَمْشى بِهِ فِى النّاسِ »[4] : (آيا كسى كه مرده بود و ما زندهاش گردانيده و براى او نورى قرار داديم كه به
آن درميان مردم سير مىكند).
ممكن است منظور خواجه از «نور خدا»، انوار الهى باشد؛ كه: «اللهُ نُورُ السَّمواتِ وَالأرْضِ… يَهْدِى اللهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشآءُ»[5] : (خداوند نور آسمانها و زمين مىباشد… خداوند
هركس را بخواهد به نور خويش رهنمون مىشود.)
و ممكن است مراد از «نور خدا»، رسول الله 9 باشد؛ كه: «يُريدُونُ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأفْواهِهِمْ، وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ.»[6] : (مىخواهند كه با دَهنها ] و سخن [شان نور خدا را
خاموش كنند، و خداوند نور خويش را به انجام خواهد رساند.) و نيز: «قَدْ جآئَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَكِتابٌ مُبينٌ »[7] : (بىگمان نور و كتاب روشنگر از جانب خداوند بهسوى شما آمده
است.)
و ممكن است منظور از «نور خدا» قرآن شريف باشد؛ كه: «فآمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذى أنْزَلْنا»[8] : (پس به خدا و رسولش و نورى كه فرو فرستاديم ايمان بياوريد.)
و ممكن است منظور، اسلام باشد؛ كه : «أفَمن شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلإسلامِ، فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبّهِ…»[9] : (پس آيا كسى كه خداوند سينهاش را براى ] پذيرش [ اسلام گشاده، پس او بر
نورى از جانب پروردگارش مىباشد…)
و ممكن است منظور، ايمان باشد؛ كه: «أللهُ وَلِىُّ الَّذينَ آمَنُوا، يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إلَى النُّورِ»[10] : (خداوند، ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آوردهاند، ايشان را از
تاريكيها به سوى نور خارج مىكند.) و نيز: «يَوْمَ تَرَى المُؤْمِنينَ وَالمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أيْديهِمْ وَبِأيْمانِهِمْ »[11] : (روزى كه مردان و زنان مؤمن را مىبينى كه نورشان از پيشرو و
سمت راست آنها مىشتابد.)
و ممكن است مراد همه آنچه از آيات استفاده شد، باشد؛ زيرا اين انوار است كه دل سالك عاشق را روشنىبخش مىباشد و اُنس با محبوب حقيقى مىدهد.
باده بده كه دوزخ ار نامِ گناهِ ما برد آب زند بر آتشش معجزه محمّدى
بخواهد بگويد: محبوبا! از باده تجلّياتت خواجهات را محروم مدار، اگر چه زاهد آنرا گناه و اهلش را دوزخى شمارد و چنانكه (بنا بر نظر زاهد) آتش دوزخ بخواهد نام گناه من برد و در خود جايم دهد، شفاعت رسول الله 9 دستگيرىام خواهد كرد. كنايه از اينكه: زاهدا! بادهاى كه آن را مىطلبم نه آن است كه تو مىپندارى تا آشاميدنش گناه باشد، و مورد مؤاخذه قرار گيرم، بلكه آن بر طريق فطرت قدم برداشتن است؛ كه: «فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنيفآ، فِطْرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها»[12] : (پس استوار و مستقيم، روى ] و تمام وجود [ خويش را به سوى دين نما،
همان سرشت خدايى كه مردم را بر آن آفريد.)
شعبدهْ بازيى كنى هر دم و نيست اين روا قالَ رَسولُ رَبِّنا: ما اَنَا قَطُّ مِنْ اَدِىّ
زاهدا! خود و مردم را به گفتار و كردار فريبندهات سرگرم نمودهاى و خويش و
ديگران را از حقيقت باز داشتهاى، و گمان مىكنى به آن رسيدهاى، و حال اينكه چنين نيست.
و ممكن است خطاب خواجه به سالكينى باشد كه به كشف و كرامات و خوارق خود را قانع كرده و از مقصود باز ماندهاند، خلاصه بخواهد بگويد: هر لحظهاى به كارى غير از دوست سرگرم بودن، عاقلان و زيركان را رويّه نباشد. كه: «ألْخَديَعةُ شَوْمٌ.»[13] : (فريب، بدشگون و نافرخنده است.) و نيز: «إيّاکَ وَالخديعَةَ! فَإنَّ الخَديعةَ مِنْ خُلُقِ
اللَّئيمِ.»[14] : (بپرهيز از فريب دادن، زيرا گول زدن از خوى شخص فرومايه و پست
مىباشد.) و همچنين: «رَأْسُ الحِكْمَةِ تَجَنُّبُ الخُدَعِ.»[15] : (ريشه و سرچشمه حكمت و فرزانگى، پرهيز و دورى نمودن از انواع فريب مىباشد.)
ار چه بعمد مىكِشى تيغِ جفا به كينِ من؟ فكر نمىكنى مگر مِنْ عَمَدٍ مُمَدَّدٍ؟[16]
زاهدا! چه شده و چرا رفتارت با من اينگونه است و همواره مىخواهى بيآزارىام؟ مگر از آتش برافروخته جهنّم نمىترسى؛ كه: «أفْضَلُ الشَرَفِ كَفُّ الأذى وَبَذْلُ الإحْسانِ.»[17] : (برترين شرافت و بزرگوارى، خوددارى از آزار و اذيّت ] ديگران [ و بذل و
بخشش نيكويى مىباشد.) و نيز: «عادَةُ اللِئآمِ وَالأغْمارِ أذِيَّةُ الكِرامِ وَالاحْرارِ.»[18] : (خوى و سرشت فرومايگان و كسانى كه كارآزما نيستند، آزار و اذيّت بزرگواران و آزادگان مىباشد.)
و ممكن است خطاب خواجه به محبوب باشد. بخواهد بگويد: معشوقا! مگر نمىبينى آتش عشقت در دلم شعلهور گشته، به كشتنم دست مىزنى و رحم بر من نمىنمايى
(سخنى است عاشقانه كه با آن فنا و نيستى خود را مىخواهد. در جايى مىگويد :
نيست كس را ز كمندِ سَرِ زلفِ تو خلاص مىكُشى عاشقِ مسكين و نترسى زقصاص
عاشق سوخته دل تا به بيابانِ فنا نرود، در حرم دل نشود خاص الخاص
آتشى در دل ديوانه ما در زدهاى كه چو دوديم هميشه به هوايت رقّاص
به هوادارىِ آن شمعِ چو پروانه، وجود تا نسوزى، نشوى از خطر عشق خلاص[19]
گر تو بدين جمال و فر سوى چمن گذر كنى سوسن و سرو و گُل به تو جمله شوند مُقتدى
دلبرا! اينگونه كه تو در نهايت جمال و كمال مىباشى، چنانچه براى صاحبان حسن و زيبايى در چمنزار مظاهر جلوه نمايى، چنان بىخود شوند كه جرئت آنكه از خود دم زنند ندارند. كنايه از اينكه: اگر از ميان مظاهر و كثرات براى من رخ بنمايى، همه آنها درنظر من جز سايهاى نمىنمايد و هرچه ببينم تو مىبينم و جمالت. به گفته خواجه در جايى :
بيا كه مىشنوم بوىِ جان از آن عارض كه يافتم دلِ خود را نشان از آن عارض
به گِل بمانده قدِ سروِ ناز از آن قامت خجل شده است گُلِ گُلستان از آن عارض
معانىايى كه ز حوران به شرح مىگويند زحُسن و لطف بپرس اينبيان از آن عارض
به شرم رفته تنِ ياسَمَن از آن اندام به خون نشسته دلِ ارغوان از آن عارض[20]
نقشِ خودى ز لوحِدل پاك كنى تو در زمان گر ببرى به جان و دل راه به كوى بخردى
اى خواجه! اگر به صورت و معنى به طريقه اولواالألباب قدمگذارى و از ايشان گردى، بىتأمّل از خوديّت و انيّت بركنار خواهى شد و جز دوست را در دل راه
ندهى و نبينى. و ممكن است منظور از لفظ «بِخردى»، بىخردى عشق و جنون باشد كنايه ازاينكه اگر ديوانه گردى، خوديت برايت نمىماند.
جان و دلِ تو حافظا! بسته دامِ آرزوست اى مُتَعلّقِ خَجِل! دم مزن از مُجرّدى
اى خواجه! آمال و آزروهايت پاىبندت نموده و از مقصود بازداشته. تا اينگونهاى از تجرّد و اُنس با مجرّد و حضرت محبوب دم مزن؛ كه: «وَأنَّ الرّاحِلَ إلَيْکَ قَريبُ المَسافَةِ وَأنَّکَ لاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ، إلّا أنْ ] وَلكِنْ [ تَحْجُبَهُمُ الأعْمالُ السَّيِّئَةُ ] الآمالُ [ دُونَکَ.»[21] : (و ] مىدانم [ مسافت آنكه بهسوى تو كوچ كند، كوتاه است، و تو از
مخلوقاتت در حجاب نيستى، جز آنكه ] ولى [ اعمال زشت ] يا: آرزوها [شان حجاب آنها مىشود.)
[1] . بحارالأنوار، ج70، ص25، روايت 27.
[2] . انفال : 24.
[3] . حديد : 28.
[4] . انعام : 122.
[5] . نور : 35.
[6] . صفّ : 8.
[7] . مائده : 15.
[8] . تغابن : 8.
[9] . زمر : 22.
[10] . بقره : 257.
[11] . حديد : 12.
[12] . روم : 30.
[13] . غرر و درر موضوعى، باب الخديعة، ص88.
[14] و 3 . غرر و درر موضوعى، باب الخديعة، ص89.
[16] . اشاره به آيه شريفه 9 سوره هُمزه است.
[17] و 6 . غرر و درر موضوعى، باب الأذى، ص13.
[19] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 353، ص267.
[20] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 354، ص267.
[21] . اقبال الاعمال، ص68.