• غزل  565

زان مِىِ صاف كز او پخته شود هر خامى         گرچه ماهِ رمضان است، بياور جامى

روزها رفت كه دستِ من مسكين نگرفت         ساقِ شمشادْ قدى، ساعدِ سيمْ اندامى

روزه هرچند كه مهمانِ عزيز است دلا!         رفتنش موهبتى دان و شُدن اِنعامى

مرغِ زيرك به درِ صومعه اكنون نَپَرَد         كه نهاده است به هر مجلسِ وعظى دامى

گله از زاهد بدخو چه‌كنم؟ رسم اين‌است         كه چو صبحى بدمد، در پى‌اش افتد شامى

يارِ من چون بخرامد به‌تماشاىِ چمن         برسانش زمن اى پيك صبا! پيغامى

گو: حريفى كه شب و روزِ مِى صاف كشد         بود آيا كه كند ياد ز دُرد آشامى؟

حافظا! گر ندهد دادِ دلت خسروِ عهد         كام، دشوار به‌دست آورى از خودْ كامى

معلوم مى‌شود خواجه اين غزل را در ماه صيام سروده، و تقاضاى دوام ديدار محبوب را در آن ايّام داشته مى‌گويد :

ز آن مِىِ صاف كز او پخته شود هر خامى         گرچه ماه رمضان است، بياور جامى

معشوقا! اگرچه ماه رمضان است و بايد امساك از طعام و شراب نمود؛ ولى آشاميدن شراب صاف مشاهداتت، نه تنها روزه‌داران را از صيام باز نمى‌دارد، كه خامان و اهل قشر را هم پخته مى‌سازد و دعوت به لبّ مى‌نمايد؛ لذا بندگانت را دعوت به ضيافت نموده‌اى؛ كه: «شَهْرٌ دُعيتُم فيهِ إلى ضِيافَةِ اللهِ، وَجُعِلْتُمْ فيهِ مِنْ أهْلِ كَرامَةِ اللهِ.»[1] : (] ماه مبارك رمضان [ ماهى است كه در آن به ميهمانى خداوند خوانده شده، و

از كسانى كه مورد كرامت الهى قرار مى‌گيرند، گرديده‌ايد.) و مى‌خواهى آنان را از تجلّياتت برخوردار نمايى، كه فرموده‌اى: «لَيْلَةُ القَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ»[2] : (شب قدر،

از هزار ماه بهتر است.) و نظر دارى كه بى‌حجابت ببينند، كه «سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الفَجْرِ»[3] : (آن شب تا دميدن سپيده دم، سلامتى است.) مرا هم از آن عناياتت بهره‌مند

ساز و مگذار به هجران و ناكامى بسر برم. به گفته خواجه در جايى :

باز آى ساقيا! كه هواخواهِ خدمتم         مشتاقِ بندگىّ و دعاگوىِ دولتم

زآنجا كه فيضِ جامِ سعادت فروغِ توست         بيرون شد نماى زِظلماتِ حيرتم

دريا و كوه در رَهْ و من خسته و ضعيف         اى خضرِ پى خجسته! مدد كن به همّتم

دورم به صورت از دَرِ دولتسراىِ دوست         ليكن به جان و دل، زمقيمان حضرتم[4]

روزها رفت كه دست منِ مسكين نگرفت         ساقِ شمشادْ قدى، ساعدِ سيمْ اندامى

روزهايى از عمرم سپرى گشته كه حضرت محبوب مرا محروم از عنايات و تجلّيات اسمايى و صفاتى‌اش داشته و نظر عنايتى به من نفرموده و از اين مسكين و همه چيز از دست داده و چشم دوخته به خود دستگيرى ننموده. در جايى مى‌گويد :

روزگارى است كه ما را نگران مى‌دارى         مُخْلِصان را نه به وضعِ دگران مى‌دارى

گوشه چشمِ رضايى به مَنَت باز نشد         اين چنين عزّتِ صاحب‌نظران مى‌دارى؟

چون تويى نرگسِ باغِ نظر اى چشم و چراغ!         سر چرا بر منِ دلخسته، گران مى‌دارى؟[5]

روزه هرچند كه مهمانِ عزيز است دلا!         رفتنش موهبتى دان و شُدن[6]  اِنعامى

آرى، به يك نظر بندگان الهى مهمان روزه مى‌باشند؛ و به نظر ديگر، روزه مهمان آنان است. چنانچه ايشان از روزه پذيرايى كامل نمايند، و به وظائف آن عمل كنند، روزه آنها را مهمان ضيافتهاى خود و انعامهايش خواهد كرد؛ كه: «وَالحَمْدُللهِِ الَّذى… سَبَّلَنا فى سُبُلِ إحْسانِهِ، لِنَسْلُكَها بِمَنِّهِ إلى رِضوانِهِ… وَالحَمْدُللهِِ الَّذى جَعَلَ مِنْ تِلْکَ السُّبُلِ شَهْرَهُ شَهْرَ الصِّيامِ شَهْرَ رَمَضانَ وَشَهْرَ الطَّهُورَ وَشَهْرَ الإسْلامِ وَشَهْرَ التَّمحيصِ… وَأعِنّا عَلى صِيامِهِ بِكَفِّ الجَوارِحِ عَنْ مَعاصيکَ وَاسْتِعْمالِها فيهِ بِما يُرْضيکَ… أللّهُمَّ! أهِّلْنا فيهِ لِما وَعَدْتَ أوْلِيآئکَ مِنْ
كَرامَتِکَ، وَأوْجِبْ لَنا ما تُوجِبُ لاِهْلِ الإسْتِقْصآءِ لِطاعَتِکَ، وَاجْعَلْنا فى نَظْمِ مَنِ اسْتَحَقَّ الدَّرَجَةَ العُلْيا ] الرَّفيعَ الأعْلى [ مِنْ جَنَّتِکَ ] بِرَحْمَتِکَ [، وَاسْتَوْجَبَ مُرافَقَةَ الرَّفيعِ الأعْلى مِنْ أهْلِ كَرامَتِکَ، بِفَضْلِکَ وَجُودِکَ وَرَأفَتِکَ.»[7] : (و حمد و سپاس خدايى را كه… ما را در راههاى احسان و

نيكوكارى خويش روانه ساخته، تا به نيكى و نوازش او آن راهها را به رضا و خشنودى‌اش بپيماييم… و سپاس خدايى را كه ماه خويش، ماه روزه، ماه رمضان و ماه پاك كننده، و ماه اسلام و تسليم شدن، و ماه آزمايش را از اين راهها قرار داد… و ما را با بازداشتن اعضا و جوارح از نافرمانيها و بكار زدن آنها در آنچه تو را خشنود مى‌نمايد، بر روزه گرفتن در اين ماه يارى فرما… بار خدايا! ما را در اين ماه سزاوار آنچه كه از كرامت و بزرگوارى‌ات به اوليا و دوستان خويش وعده دادى، بفرما، و ما را مستوجب و برازنده آنچه كه به آنان كه تمام كوشش خود را در طاعت و عبادتت بكار مى‌بندند ] و يا: ريز ريز عبادتها را بجا مى‌آورند [ عنايت مى‌فرمايى، بگردان، و در رشته و رده كسانى كه ] به مهر و رحمت تو  [زيبنده پايه بلند از بهشتت گشته، و به فضل و بخشش و رأفتت شايسته همدمى با بلندپايگان از اهل كرامت و بزرگوارى‌ات شده‌اند، قرار ده.) خواجه هم مى‌خواهد با اين بيان تقاضاى وارد شدن به ضيافت الهى و عمل صالح نمودن را نموده باشد؛ لذا مى‌گويد :

مرغِ زيرك به درِ صومعه اكنون نَپَرَد         كه نهاده است به هر مجلسِ وعظى دامى

ماه صيامى كه حضرت معشوق مِىْ صاف به بندگانش مى‌دهد، به در صومعه عابد و زاهد رفتن و به سخن ايشان كه به قشر دعوت مى‌كنند گوش دادن، خطاست. بايد نظر به اعمال خالصانه داشت، و توجّه به صاحب خانه را اختيار نمود، و از نعمتهاى معنوى آن برخوردار گرديد. در جايى مى‌گويد :

ساقى بيار باده كه ماهِ صيام رفت         در دِهْ قَدَح كه موسمِ ناموس و نام رفت

وقتِ عزيز رفت بيا تا قضا كنيم         عمرى‌كه بى‌حضورِ صراحىّ و جام رفت

مستم كن آنچنان كه ندانم زبى خودى         در عرصه خيال، كه آمد كدام رفت

زاهد غرور داشت، سلامت نبُرد راه         رند از رَهِ نياز، به دار السّلام رفت[8]

با اين همه :

گله از زاهد بدخو چه كنم؟ رسم اين است         كه چو صبحى بدمد، در پى‌اش افتد شامى

چنانچه به طريقه فطرتم آشنا سازى و از مجالست با زاهد دست كشم و از من رنجيده گردد، با او خواهم ساخت، اگر چه آزارم نمايد. چرا چنين نكنم؟ كه رسم دنيا بر اين بوده كه با اضداد آميخته، و نور و ظلمت، و شب و روز، هر دو را داشته؛ لذا سخن من با او اين است كه :

زاهد! تو دان و خلوتِ تنهايى و نياز         عشّاق را حواله به عيشِ مدام رفت

نقدِ دلى كه بود مرا، صرفِ باده شد         قلبِ سياه بود و از آن در حرام رفت

ديگر مكن نصيحتِ حافظ كه رَهْ نيافت         گم‌گشته‌اى كه باده عشقش به‌كام رفت[9]

يارِ من چون بخرامد به‌تماشاىِ چمن         برسانش زمن اى پيك صبا! پيغامى

گو: حريفى كه شب و روزِ مِى صاف كشد         بود آيا كه كند ياد ز دُرد آشامى؟

سر سخن خواجه در اين دو بيت با استاد و مرشد طريق است. بخواهد بگويد : اى باد صبا! چون سحرگاهان راهنماى مرا در تماشاخانه مظاهر به مشاهده حضرت
محبوب ملاقات نمودى، بگويش: اى آن‌كه همواره از ديدار پر شور او در مستى به سر مى‌برى! يادى از خواجه و تلميذت، كه گاهگاهى او را بهره‌مند از جرعه‌اى از شراب صاف و ته نشين خود مى‌نمودى، بنما، و باز هم به وى عنايت داشته باش. به گفته خواجه در جايى :

اى صبا! نكهتى از خاكِ درِ يار بيار         ببر اندوهِ دل و مژده دلدار بيار

نكته روح فزا از دهِن يار بگوى         نافه خوش خبر از عالم اسرار بيار

تا معطّر كنم از لطفِ نسيمِ تو مشام         شمّه‌اى از نفحاتِ نَفَس يار بيار

شُكر آن را كه تو در عشرتى اى مرغ چمن!         به اسيرانِ قَفَس، مژده گُلزار بيار[10]

حافظا! گر ندهد دادِ دلت خسروِ عهد         كام، دشوار به‌دست آورى از خودْ كامى

اى خواجه! تو را خود كامى به هجران مبتلا ساخته، اگر استاد و مرشد طريقت نزد دوست دادخواهى ننمايد و دستگيرى‌ات نكند، مشكل است كه كام از مشاهدات او برگيرى. در جايى مى‌گويد :

مدد از خاطرِ رندان طلب اى دل! ورنه         كارِ صعبى است مبادا كه خطايى بكنيم

سايه طايرِ كَمْ حوصله كارى نكند         طلبِ سايه ميمونِ هُمايى بكنيم[11]

و در جايى نيز مى‌گويد :

كار از تو مى‌رود مددى اى دليلِ راه!         انصاف مى‌دهيم كه از رَهْ فتاده‌ايم[12]

[1] . اقبال الاعمال، ص2.

[2] . قدر : 3.

[3] . قدر : 5.

[4] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 385، ص287.

[5] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 564، ص403.

[6] . «شدن» در اينجا به معنى «آمدن» است.

[7] . اقبال الاعمال، ص43 ـ 44.

[8] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 73، ص86.

[9] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 73، ص86.

[10] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 292، ص228.

[11] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 438، ص322.

[12] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 439، ص322.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا