- غزل 548
بُتا! با ما مَوَرْز اين كينه دارى كه حَقِّ صحبتِ ديرينه دارى
نصيحت گوش كن، كاين دُرْ بسى بِهْ از آن گوهر، كه در گنجينه دارى
به فريادِ خُمارِ مُفْلسان رس خدا را، گر مِىِ دوشينه دارى
و ليكن كى نمايى رُخ به رندان تو كز خورشيد و مَهْ آئينه دارى؟!
بَدِ رندان مگو، اى شيخ! هُشْدار! كه با حكمِ خدايى كينه دارى
نمىترسى ز آهِ آتشينم؟ تو دانى خرقه پشمينه دارى
نديدم خوشتر از شعرِ تو حافظ به قرآنى كه اندر سينه دارى
خطاب خواجه در چهار بيت اوّل اين غزل با حضرت دوست، به طريقى كه با معشوقههاى ظاهرى سخن گفته مىشود؛ بوده، و در دو بيت با زاهد؛ و در بيت ختم هم از برترى اشعار خود بر ديگران گفتگو مىكند. مىگويد :
بُتا! با ما مَوَرْز اين كينه دارى كه حَقِّ صحبتِ ديرينه دارى
اى دوست! اين همه با ما بىمهر مباش، حال كه به لباس بشريّت خاكى مبتلايمان ساختهاى و ديدار ازلى فراموشمان گشته، باز توفيق شهودمان ده، تا تو «وَأشْهَدَهُمْ عَلى أنْفُسِهِمْ: ألَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟!»[1] : (و آنها را بر خودشان گواه گرفت: آيا من
پروردگار شما نيستم؟) گو باشى، و ما «بَلى، شَهِدْنا.»[2] : (بله گواهى مىدهيم.) گو. در جايى مىگويد :
اى كه مجهورى عشّاق روا مىدارى! بندگان را زبَرِ خويش جدا مىدارى
تشنه باديه را هم به زلالى درياب به اميدى كه در اين ره به خدا مىدارى
دل ربودى و به حل كردمت اى جان ليكن به از اين دار نگاهش كه مرا مىدارى[3]
لذا باز مىگويد :
نصيحت گوش كن،كاين دُرْ بسى بِهْ از آن گوهر، كه در گنجينه دارى
به فريادِ خُمارِ مُفْلسان رس خدا را، گر مِىِ دوشينه دارى
محبوبا! ما خماران مِىِ اَلَستى و بيچارگان و مفلسان عالم فراق را از شراب ديدار سابقه ازلى بهرهمند ساز و پاسخ تقاضايمان را بده؛ زيرا رحمت آوردن بر ناتوانان و ضعيفان از غضب برايشان بهتر است. معشوقا! گرچه صفت رحمتت دُرّى، وغضب گوهرى مىباشند و هر دو از صفات جمال وجلال تواند و به آن آراستهاى و هرآنچه كنى نيكوست، ولى ما را صفت جمالت آرامش مىدهد؛ كه: «إلهى! لاتُغْلِقْ عَلى مُوَحِّديکَ أبْوابَ رَحْمَتِکَ، وَلا تَحْجُبْ مُشْتاقيکَ عَنِ النَّظَرِ إلى جَميلِ رُؤْيَتِکَ. إلهى! نَفْسٌ أعْزَزْتَها بِتَوْحيدِکَ، كَيْفَ تُذِلُّها بِمَهانَةِ هِجْرانِکَ؟! وَضَميرٌ انْعَقَدَ عَلى مَوَدَّتِکَ، كَيْفَ تُحْرِقُهُ بِحَرارَةِ نيرانِکَ ] نارِکَ [؟!»[4] و به گفته خواجه در جايى :
اى خسروِ خوبان! نظرى سوى گدا كن رحمى به من سوخته بىسر و پا كن
درد دلِ درويش و تمنّاى نگاهى ز آن چشمِسَيْه،مَسْتْ بهيك غمزه دوا كن
اى سروِ چمان! از چمن و باغ زمانى بخرام در اين بزم و دو صد جامه، قبا كن
با دلشدگان، جور و جفا تا به كى آخر؟ آهنگِ وفا، تركِ جفا، بَهْرِ خدا كن[5]
و ليكن كى نمايى رُخ به رندان تو كز خورشيد و مَهْ آئينه دارى؟!
معشوقا! تا ماه خورشيد و بندگان برگزيدهات، انبياء و اولياء : و متابعت كنندگان واقعى ايشان، آينهدار جمال تواند، كى به ما رندان و از تعلّقات گسستگان و ضعيفان، جمال خويش مىنمايى. «إلهى! فَاسْلُکْ بِنا سُبُلَ الوُصُولِ إلَيْکَ، وَسَيِّرْنا فى أقْرَبِ الطُّرُقِ لِلْوُفُودِ عَلَيْکَ، قَرِّبْ عَلَيْنَا البَعيدَ، وَسَهِّلْ عَلَيْنَا العَسيرَ الشَّديدَ، وَألْحِقْنا بِالعِبادِ ] بِعبادِکَ [
الَّذينَ هُمْ بِالبِدارِ إلَيْکَ يُسارِعُونَ، وَبابَکَ عَلَى الدَّوامِ يَطْرُقُونَ، وَإيّاکَ فِى اللّيْلِ يَعْبُدُونَ، وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِکَ مُشْفِقُونَ.»[6] : (معبودا! پس ما را در راههاى وصول و رسيدن به درگاهت رهسپار
ساز، و در بهترين راههاى باريافتن بر خويش راهى گردان. دور را بر ما نزديك، و ] كار [ دشوار و سخت را بر ما آسان گردان و به آن گروه از بندگانت كه به پيشى گرفتن به درگاهت شتاب مىنمايند و پيوسته درِ خانه تو را مىكوبند، و در حالى كه از خشيت و ترس ] عظمت [ات هراس دارند، در شب تنها به پرستش تو مشغول هستند ملحق نما.) و به گفته خواجه در جايى :
گر دولت وصالت، خواهد درى گشودن سرها بر اين تخيّل، بر آستان توان زد
از شرم در حجابم، ساقى! تلطّفى كن باشد كه بوسهاى چند، بر آندهان توان زد
عشق و شباب و رِنْدى، مجموعه مراد است ساقى! بيا كه جامى،در اينزمانتوان زد[7]
بَدِ رندان مگو، اى شيخ! هُشْدار! كه با حكمِ خدايى كينه دارى
نمىترسى ز آهِ آتشينم؟ تو دانى خرقه پشمينه دارى
اى شيخ ! و اى آنان كه با رندان و اختيار كنندگان طريقه فطرت الهى سر جدال و اعتراض داريد! بدانيد كه با حكم خدا دشمنى مىورزيد؛ زيرا او فرموده: «فَأقِمْ وَجْهِکَ لِلدّينِ حَنيفآ، فِطْرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها، لاتَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ، ذلِکَ الدّين القَيِّمُ »[8] :
(پس استوار و مستقيم رويت را به سوى دين نما، همان سرشت خدايى كه مردم را بر آن آفريد، دگرگونى براى آفرينش خدا نيست، اين همان دين استوار است.) هشداريد و آنان را مورد طعن خود قرار ندهيد، از آه آتشين من و عاشقان حضرت محبوب
بترسيد كه خرقه پشمينهاى كه بدان مىباليد آتش گيرد، و انحرافتان از طريقه فطرت و آنچه ما اختيار نمودهايم، به آتش دوزخ گرفتار سازد. در جايى مىگويد :
زاهدِ ظاهرْپرست از حال ما آگاه نيست در حَقِ ما هرچه گويد،جاىِ هيچ اكراه نيست
هرچه هست از قامتِناسازِ بىاندامماست ورنه تشريفِ تو، بر بالاى كس كوتاهنيست[9]
و نيز در جايى مىگويد :
مرا به رندى و عشق آن فُضول عيب كند كه اعتراض، بر اسرارِ علم غيب كند
كمالِ صدق و محبّت ببين، نه نقصِ گناه كه هر كه بىهنر اُفْتَد، نظر به عيب كند[10]
و در جايى هم مىگويد :
من تركِ عشقبازى و ساغر نمىكنم صد بار توبه كردم و ديگر نمىكنم
شيخم به طنز گفت: حرام است مِىْ، مخور گفتم كه چشم،و گوش به هر خر نمىكنم
زاهد به طعنه گفت: برو تركِ عشق كن محتاجِ جنگ نيست، برادر! نمىكنم[11]
نديدم خوشتر از شعرِ تو حافظ به قرآنى كه اندر سينه دارى
حقّآ چنين است. اى خواجه! اگر تو اين كلام را نمىگفتى، عارفان و اهل ادب و
شعر و فلاسفه اين حقيقت را نسبت به اشعارت اذعان كردهاند و اگر آن روز لازم مىدانستى قسم به قرآن بخورى تا از تو بپذيرند، امروز جمله جمله ابياتت را عارفان بر عمق معنى، و اهل ادب بر لطافت بيان، و اهل شعر بر زيبايى سجع و قافيه و لطائف شعرگويى، و فلاسفه بر عمق فكر و عقلت حمل مىكنند و شعرت را بهتر از هر شعر ديگر در فصاحت و بيان حقائق قرآن و روائى و موافق با بيانات فطرى مىدانند: سَلامُ اللّهِ عَلَيْکَ، وَطَيَّبَ اللهُ أنْفاسَکَ المَلَكُوتِيَّةَ!! (درود خداوند بر تو، و خداوند نَفَسها و دَمهاى ملكوتىات را خوش بوتر و معطّرتر گرداند!)
[1] و 2 . اعراف : 172.
[3] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 536، ص385.
[4] . بحار الانوار، ج94، ص144.
[5] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 462، ص339.
[6] . بحارالانوار، ج94، ص147.
[7] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 197، ص166.
[8] . روم : 30.
[9] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 35، ص61.
[10] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 242، ص197.
[11] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 449، ص328.