• غزل  541

پديد آمد رسومِ بى‌وفايى         نماند از كس نشانِ آشنايى

بَرَند از فاقه پيش هر خسيسى         كنون اهل هنر دست گدايى

كسى كو فاضل است، امروز در دهر         نمى‌بيند ز غم يك دم رهايى

كسى كو جاهل است اندر تنعّم         متاع او بود هر دم بهايى

اگر شاعر بخواند شعر چون آب         كه دل را زو فزايد روشنايى

نبخشندش جوى از بخل و امساك         اگر خود فى المثل باشد سنايى

خرد در گوش هوشم دوش مى‌گفت :         برو صبرى بكن در بى‌نوايى

بيا حافظ ! به جان اين پند بنيوش         كه گر از پا بيفتى بر سر آيى

بيت هفتم اين غزل حكايت از ابتلاى خواجه به فقر ظاهرى‌اش مى‌نمايد. گويا تمام آن را در اين راستا سروده و از بى‌عنايتى اهل زمان خويش نسبت به تهيدستان شكوه مى‌نمايد. با اينكه اين گفتار محتاج به شرح نبود، احاديث مناسب هر بيت را در ذيل آن متذكّر شديم تا اين گفتار بى‌بيان نماند.

پديد آمد رسومِ بى‌وفايى         نماند از كس نشانِ آشنايى

كه: «ألصَّدَقَةُ أفْضَلُ القُرَبِ.»[1]  : (صدقه دادن با فضيلت‌ترين كارهايى است كه با آنها

مى‌توان ] به خدا [ نزديكى جست.) و نيز: «ألصَّدَقَةُ أفْضَلُ الحَسَناتِ.»[2] : (صدقه دادن، برترين نيكيهاست.) و همچنين: «عَلَيْکَ بِالصَّدَقَةِ، تَنجُ مِنْ دَنآئَةِ الشُّحِّ.»[3] : (بر تو باد به

صدقه دادن و بخشش، تا از پستىِ بخل ] آميخته با حرص [ برهى.) و يا اينكه: «أخُوکَ مُواسيکَ فِى الشِّدَّةِ.»[4] : (برادر تو كسى است كه هنگام سختى به تو يارى رساند.) و نيز :

«ألمُواساةُ أفْضَلُ الأعْمالِ.»[5] : (يارى رساندن، برترين كارهاست.) و همچنين: «لاتَعُدَّنَّ صَديقآ مَنْ لايُواسى بِمالِهِ.»[6] : (هرگز كسى را كه با مال خويش يارى نمى‌رساند، دوست مشمار.) و يا اينكه: «حَسَبُ الخَلائِقِ ألَْوفآءُ.»[7] : (شرافت و بزرگى خلايق، ] به [ وفا و

پيماندارى است.) و نيز: «سَبَبُ الإيتِلافِ ألْوَفآءُ.»[8] : (وفا، سبب انس و الفت و همدمى

است.) و همچنين: «ما أحْسَنَ الوَفآءَ وَأقْبَحَ الجَفآءَ!»[9] : (وفا و پيماندارى چقدر زيبا، و

جفاكارى و بدى نمودن و طرد كردن چه اندازه زشت مى‌باشد!)

بَرَند از فاقه، پيشِ هر خسيسى         كنون اهل هنر، دستِ گدايى

كه: «أللَّئيمُ لايُرْجى خَيْرُهُ، وَلايُسْلَمُ مِنْ شَرِّهِ، وَلايُؤْمَنُ مِنْ غَوآئِلهِ.»[10] : (فرومايه، ] كسى

است كه [ به خير او اميدى نيست، و نمى‌توان از شرّش آسوده و از بديها و گزندش در امان بود.) و نيز: «إذا حَلَلْتَ بِالِّلئآمِ، فَاعْتَلِلْ بِالصِّيامِ.»[11] : (هنگامى كه بر فرومايگان فرود آمدى، خود را به روزه‌دارى بزن.) و همچنين: «بَذْلُ الوَجْهِ إلَىَ اللِّئآمِ ألْمَوْتُ الاَْكْبَرُ.»[12]  : (بزرگترين و سخت‌ترين مرگها، روانداختن به فرومايگان و خواستن چيزى از آنان مى‌باشد.) و يا اينكه: «طالِبُ الخَيْرِ مِنَ اللِّئآمِ مَحْرُومٌ.»[13] : (هر كس خير و خوبى از

فرومايگان بطلبد، محروم مى‌ماند.) و نيز: «أشَدُّ مِنَ المَوْتِ طَلَبُ الحاجَةِ مِنْ غَيْرِ أهْلِها.»[14]  :

(سخت‌تر از مرگ، خواستن حاجتى از غير اهل آن است.) و همچنين: «فَوْتُ الحاجَةِ خَيْرٌ مِنْ طَلَبِها مِنْ غَيْرِ أهْلِها.»[15] : (از دست رفتن حاجت، بهتر از خواستن آن از غير اهلش مى‌باشد.) و نيز «إنَّما النُّبْلُ ألتَّبَرّى عَنِ المَخازى.»[16] : (فضيلت و برترى ] به [ دورى جستن

از رسواييهاست.) و بالاخره: «مَنْ تَذَلَّلَ لاِبْنآءِ الدُّنْيا، تَعَرّى مِنْ لِباسِ التَّقْوى.»[17] : (هركس

براى اهل دنيا اظهار خوارى و سرافكندگى نمايد، از لباس تقوى برهنه مى‌شود.)

كسى كو فاضل است، امروز در دهر         نمى‌بيند زغم يك دم رهايى

كه: «إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءآ، ألاْنْبِيآءُ ثُمَّ الَّذينَ يَلُونَهُمْ، ثُمّ الأمْثَلُ فَالأمْثَلُ.»[18] : (براستى كه بلاء

و گرفتارى پيامبران و سپس كسانى كه ] از جهت مقام معنوى [ بعد از ايشانند و سپس همانندترين ] اشخاص به ايشان [ و سپس همانندترين ] پايين‌تر از آنها، تا به آخر [ از همه مردم سخت‌تر است.) و نيز: «إنَّ للهِِ ـعَزَّوَجَلَّ ـ عِبادآ فِى الأرْضِ مِنْ خالِصِ عِبادِهِ ما يُنْزِلُ مِنَ السَّمآءِ تُحْفَةً إلَى الأرْضِ إلّا صَرَفَها عَنْهُمْ إلى غَيْرِهِمْ، وَلابَلِيّةً إلّا صَرَفَها إلَيْهِمْ.»[19] : (بدرستى كه

خداوند ـعزّ وجلّ ـ را بندگانى از برگزيدگان بندگانش، در ] روى [ زمين است كه هيچ هديه و تُحفه‌اى را از آسمان به زمين فرو نمى‌فرستد مگر اينكه از آنان بازمى‌دارد و به ديگران عطا مى‌فرمايد، و هيچ بلا و گرفتاريى را ] از آسمان به زمين فرو نمى‌فرستد [ مگر آنكه ] از ديگران بازداشته و [ به آنان مى‌رساند.) و همچنين: «إنَّ اللهَ إذا أحَبَّ عَبْدآ، غَتَّهُ بِالبَلاءِ غَتّآ.»[20] : (براستى كه هرگاه خداوند بنده‌اى را دوست داشت، سخت در بلا و

گرفتارى غوطه‌ور مى‌سازد.)

كسى كو جاهل است اندر تنعّم         متاع او بود هر دم بهايى

اگر شاعر بخواند شعرِ چون آب         كه دل را زو فزايد روشنايى

نبخشندش جوى از بخل و امساك         اگر خود فى المثل باشد سنايى

در حديث آمده كه: «أبْعَدُ الخَلائِقِ مِنَ اللهِ تَعالى، ألْبَخيلُ الغَنِىُّ.»[21] : (دورترين مردمان از

خداوند متعال، تنگ‌چشم توانگر مى‌باشد.) و نيز: «أقْبَحُ البُخْلِ مَنْعُ الأمْوالِ مِنْ مُسْتَحِقِّها.»[22] : (زشت‌ترين بخل، بازداشتن اموال از مستحقّ آن مى‌باشد.) و همچنين : «مَنْ بَخِلَ عَلَى المُحْتاجِ بِمالَدَيْهِ، كَثُرَ سَخَطُ اللهِ عَلَيْهِ.»[23] : (هر كس به آنچه در نزد اوست بر

نيازمند بخل ورزد، خشم و سخط خداوند بر او افزون مى‌گردد.) در جاى ديگر مى‌گويد :

ابلهان را، همه شربت ز گلاب و قند است         قوتِ دانا، همه از خون جگر مى‌بينم

اسب تازى، شده مجروح به زير پالان         طوق زرّين، همه در گردن خر مى‌بينم[24]

خرد در گوشِ هوشم دوش مى‌گفت :         برو صبرى بكن در بينوايى

كه: «إطْرَحْ عَنْکَ وارِداتِ الهُمُومِ بِعَزآئِمِ الصَّبْرِ وَحُسْنِ اليَقينِ.»[25] : (با اراده‌هاى آهنين

شكيبايى و يقين نيكو، غم و غصّه و انديشه‌هايى را كه ] بر اذهانتان [ خطور مى‌كند، از خود دور كنيد.) و نيز «إنَّکَ لَنْ تُدْرِکَ ما تُحِبُّ مِنْ رَبِّکَ، إلّا بِالصَّبْرِ عَمّا تَشْتَهى.»[26] : (هرگز به

آنچه از پروردگارت دوست مى‌دارى نخواهى رسيد، مگر به شكيبايى و صبر از آنچه خواهان آن هستى.) و همچنين: «بِالصَّبْرِ تُدْرَکُ الرَّغآئِبُ.»[27] : (تنها با صبر و شكيبايى

مى‌توان به امور ارزشمند و پسنديده نايل گشت.) و يا اينكه: «مَنِ ادَّرَعَ جُنَّةَ الصَّبْرِ، هانَتْ عَلَيْهِ النَّوآئِبُ.»[28] : (هر كس زره آهنينِ صبر و شكيبايى را به تن كند، مصايب و گرفتاريها

بر او آسان مى‌گردد.) و نيز: مَنْ لَمْ يَصْبِر عَلى كَدِّهِ، صَبَرَ عَلَى الإفْلاسِ.»[29] : (هر كس بر تلاش

و كوشش شكيبايى نورزد، بر ورشكستگى صبر خواهد نمود.) و همچنين: «مِنْ أفْضَلِ الحَزْمِ، الصَّبْرُ عَلَى النَّوآئِبِ.»[30] : (از برترين دورانديشى] ها [، صبر بر مصائب و

گرفتاريهاست.)

بيا حافظ ! به جان اين پند بنيوش         كه گر از پا بيافتى بر سرآيى

كه: «ألْمَواعِظُ كَهْفٌ لِمَنْ وَعاها.»[31] : (اندرزها، غار و پناهگاهى است براى هركس كه به

آنها ] گوش فرا داده و [ حفظ نمايد.) و نيز: «ألْعاقِلُ مَنِ اتَّعَظَ بِغَيْرِهِ.»[32] : (خردمند كسى

است كه از ديگران پند گيرد.) و همچنين: «نِعْمَ الهَدِيَّةُ ألْمَوْعِظَةُ!»[33] : (چه هديه خوبى

است پند و اندرز دادن!) مراد از «پند» همان «عقل» است كه در گوش هوش خواجه او را به صبر بر بينوايى دعوت نموده بوده؛ كه: «كَفاک مِنْ عَقْلِکَ ما أبانَ لَکَ رُشْدَکَ عَنْ غَيِّکَ.»[34] : (از عقل تو همين تو را بس كه رُشد و براه بودنت را از گمراهى‌ات مشخّص و

جدا كند.)

[1] و 2 . غرر و درر موضوعى، باب الصّدقة، ص202.

[2]

[3] . غرر و درر موضوعى، باب الصّدقة، ص203.

[4] و 5 و 6 . غرر و درر موضوعى، باب المواساة، ص404.

[5]

[6]

[7] . غرر و درر موضوعى، باب الوفاء، ص410.

[8] . غرر و درر موضوعى، باب الوفاء، ص410.

[9] . غرر و درر موضوعى، باب الوفاء، ص411.

[10] و 4 و 5 . غرر و درر موضوعى، باب اللّؤم، ص354.

[11]

[12]

[13] . غرر و درر موضوعى، باب اللّؤم، ص355.

[14] و 8 . غرر و درر موضوعى، باب الحاجة، ص85.

[15]

[16] . غرر و درر موضوعى، باب الذّلّة، ص125.

[17] . غرر و درر موضوعى، باب الذّلّة، ص126.

[18] . اصول كافى، ج2، ص252، حديث 1.

[19] . اصول كافى، ج2، ص253، حديث 5.

[20] . اصول كافى، ج2، ص253، حديث 6.

[21] و 2 . غرر و درر موضوعى، باب البخل، ص29.

[22]

[23] . غرر و درر موضوعى، باب البخل، ص30.

[24] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 456، ص333.

[25] . غرر و درر موضوعى، باب الصبر، 191.

[26] . غرر و درر موضوعى، باب الصبر، ص192.

[27] . غرر و درر موضوعى، باب الصبر، ص192.

[28] . غرر و درر موضوعى، باب الصبر، ص194.

[29] . غرر و درر موضوعى، باب الصبر، 194.

[30] . غرر و درر موضوعى، باب الصبر، ص194.

[31] . غرر و درر موضوعى، باب الموعظة، ص407.

[32] . غرر و درر موضوعى، باب الموعظة، ص407.

[33] . غرر و درر موضوعى، باب الموعظة، ص408.

[34] . غرر و درر موضوعى، باب العقل، ص260.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا