• غزل  526

اى در رُخ تو پيدا، انوار پادشاهى         در فكرت تو پنهان، صد حكمت الهى

كلك تو بارك‌الله، بر ملك ودين گشاده         صد چشمه آب حيوان، از قطره سياهى

بر اهرمن نتابد، انوارِ اسم اعظم         ملك‌آنِ توست‌وخاتم، فرما هرآنچه خواهى

در حشمتِ سليمان، هر كس كه شك نمايد         بر عقل ودانش او، خندند مرغ وماهى

تيغى كه آسمانش، از فيض خود دهد آب         تنها جهان بگيرد، بى‌منّتِ سپاهى

گر پرتوى زتيغت، بر كان ومعدن افتد         ياقوتِ سُرخ رُو را، بخشند رنگِ كاهى

دانم دلت ببخشد، بر اشك شب نشينان         گر حال ما بپرسى، از باد صبحگاهى

ساقى! بيار آبى، از چشمه خرابات         تا خرقه‌ها بشوييم، ازعُجب خانقاهى

باز، ار چه گاهگاهى بر سر نهد كُلاهى         مرغانِ قاف دانند، آيين پادشاهى

در دودمانِ آدم، تا وضع سلطنت هست         مثل تو كس نديده است، اين علم را كماهى

كلك تو خوش نويسد، در شأن يار واغيار         تعويذ جان فزايى، افسونِ عمر كاهى

عمرى‌است پادشاها، كز مِىْ تهى‌است جامم         اينك زبنده دعوى، وز محتسب گواهى

اى عنصرِ تو مخلوق، از كيمياى عزّت         وى دولتِ تو ايمن، از صَدْمَتِ تباهى

جايى كه برقِ عصيان، بر آدمِ صفى زد         ما را چگونه زيبد، دعوىِّ بى‌گناهى

يامَلْجَأَ البَرايا! يا واهِبَ العَطايا!         عَطْفآ عَلى مُقِلٍّ حَلَّتْ بِهِ الدَّواهى

جور از فلك نيايد، تا تو مَلَك صفاتى         ظلم از جهان برون شد، تا تو جهان پناهى

حافظ! چو دوست از تو، گه‌گاه مى‌برد نام         رنجش زبخت منما، بازآ به عذر خواهى

در ابتدا بنظر مى‌رسد كه اين غزل را خواجه در مدح رسول‌الله 9، ويا يكى از پادشان زمانش سروده باشد؛ ولى به نظر عميق ورسيدگى همه ابيات معلوم مى‌شود، آن را در توصيف حضرت دوست وانبياء واولياء وخاتم انبياء : به زيور قلم درآورده، مى‌گويد :

اى در رُخ تو پيدا، انوار پادشاهى         در فكرت تو پنهان، صد حكمت الهى

معشوقا! چون در مظاهر كه رخ تواند مى‌نگرم، نور جمال وسلطه‌ات را بر چهره آنان از ملكوتشان هويدا ونمايان مى‌بينم؛ كه: (إنَّ فِى اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ وَما خَلَقَ اللهُ فِى السَّمواتِ وَالأرْضِ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ )[1] : (براستى كه در پى در پى آمدن شب وروز و تمام

آنچه كه خداوند در آسمانها وزمين آفريده، نشانه‌هاى روشنى است براى گروهى كه تقوا پيشه‌اند.) وهمچنين: (إنَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ لاَياتٍ لاُِولِى الألْبابِ )[2] : (براستى كه در آفرينش آسمانها وزمين وپى در پى آمدن شب وروز،نشانه‌هاى

روشنى براى خردمنداى واقعى مى‌باشد.) ونيز: (أللهُ نُورُ السَّمواتِ وَالأرْضِ )[3] : (خداوند نور

آسمانها وزمين است.) وهمچنين: «وَبِسُلْطانِكَ الَّذى عَلا كُلِّ شَىْءٍ»[4] : (و]از تو مسئلت دارم[

به سلطنت وپادشاهى‌ات كه بر هر چيزى برترى دارد.) ونيز: «وَبِنُورِ وَجْهِكَ الَّذى أضآءَ لَهُ كُلُّ شَىْءٍ.»[5] : (و]از تو مسئلت دارم[ به نور روى واسماء وصفاتت كه هر چيزى بدان روشن است.)

ودر اين مشاهده‌ام صدها حكمت كه در ايجاد موجودات نهفته، وفرموده‌اى، مى‌نگرم، كه: (وَهُوَ القاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ، وَهُوَ الحَكيمُ الخَبيرُ)[6] : (واوست قاهر وچيره برفراز

بندگانش، واوست حكيم وفرزانه وخبير وكاردان.) ونيز: (وَللهِِ جُنُودُ السَّمواتِ وَالأرْضِ، وَكانَ اللهُ عَليمآ حَكيمآ)[7] : (ولشگرهاى آسمانها وزمين تنها براى خداست، وخداوند آگاه وحكيم

وفرزانه مى‌باشد.).

ويا بخواهد به مقام ومنزلت رسول‌الله 9 اشاره نموده وبگويد: اى رسول گرامى! در چهره‌ات انوار بزرگى وعظمت آشكار، ودر افكار وگفتار وكردارت صدها حكمت الهى نهفته؛ كه: (هُوَ الَّذى أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدينِ الحَقِّ، لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ )[8] : (اوست خدايى كه رسول خويش را همراه با هدايت ودين حق گسيل داشت، تا او را

بر تمام اديان چيرگى وبرترى بخشد.) ونيز: (وَهُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الاُمِّيّينَ رَسُولا مِنْهُمْ، يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكْمَةَ )[9] : (واوست خداوندى كه در ميان ناخوانان

پيامبرى را از ايشان برانگيخت، تا آيات الهى را بر ايشان خوانده، و]از بديها [پاكيزه شان نموده، وبه آنان كتاب ]=قرآن شريف[ وحكمت بيآموزد.).

كلك تو بارك‌الله، بر ملك ودين گشاده         صد چشمه آب حيوان، از قطره سياهى

محبوبا! آفرين بر قلم قدرتت كه خلقت دنيا وآخرت را به تجلّيات اسماء وصفاتى‌ات ظهور دادى، وهر كدام را از حياتت بهره‌مند ساختى؛ كه: (ن وَالقَلَمِ، وَمايَسْطُرُونَ )[10] : (ن، سوگند به قلم وآنچه ]با آن[ مى‌نويسند.) ونيز: (إقْرَءْ، وَرَبُّكَ الأكْرَمُ

الَّذى عَلَّمَ بِالقَلَمِ )[11] : (بخوان، كه پروردگارت بزرگوارتر مى‌باشد، هم او كه با قلم بياموخت.).

وممكن است منظور خواجه از بيت، خلقت انسان به تنهايى باشد، واشاره به صورت ملكى وملكوتى، وظاهر وباطن او بنمايد؛ و: (فَتَبارَكَ اللهُ أحْسَنُ الخالِقينَ )[12] : (پس بلندمرتبه ومنزه است خداوندى كه بهترين آفرينندگان مى‌باشد.) بگويد،

ويا به خلقت انسان كامل انبياء واولياء : به خصوص نبىّ اكرم واوصيايش(صلوات‌الله عليهم اجمعين) واثرات حياتى آنان در عالم اشاره كند كه اين همه، از (إنّى جاعِلٌ فِى الأرْضِ خَليفَةً )[13]  : (براستى كه جانشينى براى خود در زمين

قرار مى دهم.) ونيز: (وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمآءَ كُلَّها)[14] : (وهمه نامها وكمالات خود را به آدم

آموخت.) و(وَنَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى )[15] : (واز روح خويش در او دميدم.) وهمچنين: (ثُمَّ

أنْشَأْناهُ خَلْقآ آخَرَ)[16]  :(سپس او را به آفرينش ديگرى پديد آورديم.) ظهور يافته است.

بر اهرمن نتابد، انوارِ اسم اعظم         ملك آنِتوست وخاتم،فرما هرآنچه خواهى

معشوقا! كجا اهرمن وبدسرشتان، به كمالى كه توراست وبه انبياء واوليايت : به انوار اسم اعظمت عنايت فرموده‌اى وصدها چشمه آب حيوان از آنها ظهور
يافته، نايل خواهد شد؟! اين انوار مخصوص تو وخاتم واكمل انبياء 9 مى‌باشد «ملك آنِ توست وخاتم، فرما هر آنچه خواهى».

ويا منظور از بيت اين باشد كه: اى معشوق حقيقى! تو مالك على الاطلاقى، بندگان خاصّت واهرمنان (شيطان وبدسرشتان) را تو مالكى، انوارت را بر اهرمن نخواهى تابيد، در عين حال هر چه مى‌خواهى بنما، حكم، حكم توست وبس.

ويا بخواهد بگويد: اى انسان كامل(نبىّ اكرم صلوات‌الله وسلامه عليك!) خالقت، انوار اسم اعظم را بر تو تابيده وخاتميّت را به تو داده ومالك على الاطلاق شده‌اى، هر چه مى‌خواهى بكن.

وممكن است بخواهد اشاره به مقام حضرت سليمان 7 وملك وسلطه وانگشترش نموده وبگويد: اى سليمان!(سلام‌الله عليك) حضرت داور، تو را اسم اعظم وانگشتر خاصّ عنايت فرموده، هر چه مى‌خواهى در سلطنت باذن‌الله بكن؛ كه: (قالَ: رَبِّ! اغْفِرْلى، وَهَبْ لى مُلْكآ لايَنْبَغى لاِحَدٍ مِنْ بَعْدى؛ إنَّكَ أنْتَ الوَهّابُ، فَسَخَّرْنا لَهُ الرّيحَ تَجْرى بِأمْرِهِ رُخآءً حَيْثُ أصابَ، وَالشَّياطينَ كُلَّ بَنّآءٍ وَغَوّاصٍ وَآخَرينَ مُقَرَّنينَ فِى الأصْفادِ، هذا عَطآؤُنا، فَامْنُنْ أوْ أمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ، وَإنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَحُسْنَ مَآبٍ )[17] : (عرض كرد :

پروردگارا! مرا بيامرز وبه من سلطنت وپادشاهى‌اى ]اختصاصى[ عطا بفرما كه براى اَحَدى بعد از من شايسته نباشد. براستى كه تو بسيار بخشنده‌اى. آنگاه باد را رام ومسخّر او گردانيديم به گونه‌اى كه به آرامى به هر جا كه مى‌خواست مى‌وزيد، و]نيز [شيطانها]را رام ومسخّر او نموديم[ همه بنّاها وسازندگان وغوّاصان وشناگران وديگرانى را كه در زنجيرها به هم بسته شده‌اند. اين عطا وبخشش بى‌شمار ماست، پس]اگر خواستى [ببخش يا نگاه‌دار، وبراستى كه اودر پيشگاه ما منزلت وجايگاهى نيكو دارد.)؛ لذا مى‌گويد :

تيغى كه آسمانش، از فيض خود دهد آب         تنها جهان بگيرد، بى‌منّتِ سپاهى

اين عجب نيست كه سليمان 7 چنان حشمتى را دارد، ويا انبياء واولياء : چنين‌اند؟ زيرا ايشان مدد از حقّ ومعشوق حقيقى خويش گرفته‌اند، وفيض خاصّ او به هر كس شامل آيد، بى‌منّت لشگر جهان بگيرد وتصرّف در عالم كند؛ كه : (وَاذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَالاْيْدِ، إنَّهُ أوّابٌ، إنّا سَخَّرْنَا الجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالعَشِىِّ وَالإشْراقِ وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أوّابٌ، وَشَدَدْنا مُلْكَهُ، وَآتَيْناهُ الحِكْمَةَ وَفَصْلَ الخِطابِ )[18] : (وبنده ما داود] 7 [را

كه داراى نيرو]ى فراوان در تسبيح الهى[ بود، به ياد آر، براستى كه او بسيار بازگشت كننده]به سوى پروردگار خويش[ بود. همانا ما كوهها را رام ومسخّر او گردانيده بوديم، به گونه‌اى كه هنگام شام وصبح همدم با او ]خدا را[ به پاكى ياد مى‌كردند، و]نيز [پرندگان را ]رام كرده و[ براى اوگرد آورده بوديم]وهمراه با او تسبيح مى‌گفتند.[، همه به سوى او بسيار بازگشت مى‌نمودند. وسلطنت او را استوار نموده واز حكمت وفرزانگى وفصل خصومت ]وداورى[ به او آموخته بوديم.).

گر پرتوى زتيغت، بر كان ومعدن افتد         ياقوتِ سُرخ رُو را، بخشند رنگِ كاهى

اى برجستگان عالم! ويا اى رسول گرامىّ(صلواتُاللهِ وسلامه عليك) نه تنها تيغ وبرندگى گفتار ورفتار شما جهان را بى‌سپاه گرفته، كه پرتو تيغ ونظر كيمياگر شما اگر به معدن ياقوت افتد، آن را مبدّل به طلا خواهد كرد.

وممكن است مراد از بيت، حضرت محبوب باشد وبخواهد بگويد: معشوقا! اين عجب نيست كه انبياء واوليائت : را آن گونه نموده‌اى، چنانچه نظر لطف وعنايت خاصّت به هر يك از بندگانت شامل گردد، آنان را از حالى به حالى ديگر مبدّل، واز
نقص به كمال نايل خواهى ساخت؛ امّا :

دانم دلت ببخشد، بر اشك شب نشينان         گر حال ما بپرسى، از باد صبحگاهى

محبوبا! مى‌دانم اگر نسيمهاى صبحگاهى تو را از گريه‌هاى نيمه شب من در فراقت خبر دهند، باز عنايتى به من خواهى فرمود، واز پستى به كمال نايلم مى‌سازى.(شايد علّت عدم عنايتت، خود من باشم كه هنوز از گناهان وجودى نرسته، تمنّاى ديدارت را مى‌نمايم.) بخواهد بگويد: «أسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ، وَمِنْ كُلِّ راحةٍ بِغَيْرِ أُنْسِكَ، وَمِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكَ، وَمِنْ كُلِّ شُغْلٍ بِغَيْرِ طاعَتِكَ.»[19] : (از هر لذّتى

بجز ياد وذكر تو، واز هر راحتى وآسودگى بجز اُنس با تو، واز هر خوشى وشادمانى به غير قرب ونزديكى‌ات، واز هر اشتغالى جز به طاعت وعبادتت، آمرزش مى‌طلبم.)

در جايى مى‌گويد :

چشم آلوده، نظر از رُخِ جانان دور است         بر رُخ او، نظر از آينه پاك انداز

چون گُل از نكهت‌او، جامه قبا كن حافظ!         وين قبا،در رَهِ آن قامتِ چالاك انداز[20]

لذا مى‌گويد :

ساقى! بيار آبى، از چشمه خرابات         تا خرقه‌ها بشوييم، ازعُجب خانقاهى

معشوقا! از شرابى كه خرابان را آباد به مشاهدات، وبهره‌مند از تجلّياتت مى‌سازد، عنايتم فرما تا از خود بينى ريا وعجب وشرك وگناهان وجودى درآيم وبه خويش راهم دهى. در جايى مى‌گويد :

باز آى ودل تنگ مرا، مونس جان باش         وين سوخته را، محرم اسرارِ نهان باش

زآن باده، كه در مصطبه عشق فروشند         ما را دو سه ساغر بده وگو: رمضان باش

خون شد دلم ازحسرت آن‌لعلِروانْ بخش         اى‌دُرج محبّت!به‌همان مهر ونشان باش[21]

باز، ار چه گاهگاهى بر سر نهد كُلاهى         مرغانِ قاف دانند، آيين پادشاهى

گرچه اهل كمال وآنان كه به تبعيّت انبياء واوصياء : به مقامات معنوى راه يافته‌اند، گاهگاهى به اذن محبوب خويش كلاه شاهى به سر مى‌نهند، وسلطنت معنوى بر عالم مى‌كنند، وامور خارق عادت از آنها سر مى‌زند؛ ولى آنان كه به مقام نيستى خويش راه يافته(انبياء واوصياء 🙂 وخود را فراموش نموده وتمكّن در اين امر داشته‌اند، تاج خلافة‌اللّهى را بر سر نهاده وهمواره عالم در زير تصرّفشان است، وآيين پادشاهى را بهتر مى‌دانند، وبه مقتضاىِ «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذى يَبْصُرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ، وَيَدَهُ الَّتى يَبْطِشُ بِها.»[22] : (گوش او مى‌شوم كه بدان مى‌شنود

وچشم او كه به آن مى‌بيند وزبانش كه به آن سخن مى‌گويد ودست او كه با آن مى‌گيرد.) در جهان به اذن‌الله حكومت مى‌كنند بى‌آنكه خود را ببينند، كنايه از اينكه: محبوبا! ما را از عنايات بندگان خاصّت بى‌بهره منما.

وممكن است بخواهد با مصرع اوّل اشاره به مَثَلى كند كه گفته‌اند «باز بر سر هر كس بنشيند، پادشاه مى‌شود» وبگويد: اگرچه سلاطينى در جهان مى‌آيند وحكومت‌بر جمعيّتى مى‌كنند، امّا سلطنت اينان كجا، وسلطنت انبياء واولياء : كجا؟ لذا مى‌گويد :

در دودمانِ آدم، تا وضع سلطنت هست         مثل تو كس نديده‌است،اين علم را كماهى

كجا سلاطين ظاهرى چون انبياء : حكومت بر عالم مى‌توانند كنند؟ آنان خليفه مردم، واينان خليفة‌الله مى‌باشند.

وممكن است بخواهد بگويد: درست است، اى رسول گرامى!(صلوات‌الله وسلامه عليك) مرغان قاف(انبياء واولياء 🙂 آيين پادشاهى را مى‌دانند،ولى تو در ميان ايشان بى‌نظيرى «مثل تو كس نديده است، اين علم را كماهى»؛ كه: «وَاصْطَفى سُبْحانَهُ مِنْ وُلْدِهِ أنْبِياءَ أخَذَ عَلَى الوَحْىِ ميثاقَهُمْ، وَعَلى تَبْليغِ الرِّسالَةِ أمانَتَهُمْ… إلى أنْ بَعَثَ اللهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّدآ رَسُولَاللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ لاِنْجازِ عِدَتِهِ وَإتْمامِ نُبُوَّتِهِ، وَمَأْخُوذآ عَلَى النَّبِيّينَ ميثاقُهُ، مَشْهُورَةً سِماتُهُ.»[23] : (وخداوند سبحان از فرزندان او]آدم 7 [پيامبرانى را

برگزيد واز ايشان پيمان ]حفظ ونگاهدارى از[ وحى، وراستى ودرستكارى در تبليغ ورساندن رسالت وپيام خويش را گرفت… تا اينكه خداوند سبحان محمّد 9 را براى وفاى به وعده وبه تمام رساندن نبوّت وپيامبرى برانگيخت، در حالى كه پيمان وميثاق او از پيامبران گرفته شده، ونشانه‌هاى وى مشهور ومعروف بود.) به گفته خواجه در جايى :

آن سيه چَرده، كه شيرينىِ عالم با اوست         چشمِميگون،لبِخندان،دلِخُرّم با اوست

گر چه شيرين دهنان، پادشهانند؛ ولى         آن سليمانِ زمان است، كه خاتَم با اوست

روى خوب است وكمالِ هنر ودامنِ پاك         لاجرم، همّتِ پاكانِ دو عالم با اوست[24]

كلك تو خوش نويسد، در شأن يار واغيار         تعويذ جان فزايى، افسونِ عمر كاهى

محبوبا! قلم قدرت واراده تو گاه به دوستان وگاه به دشمنانت عمر طولانى عطا مى‌فرمايد وگاه به هر دو عمر كوتاه، كنايه از اينكه: چه شده كه در كار خواجه‌ات كوتاهى مى‌كنى ودوام ديدارت را براى او مقرر نمى‌فرمايى. در جايى مى‌گويد :

اى كه انگشتْ نمايى به كَرَم در همه شهر!         وه! كه در كارِ غريبان، عجبت اهمالى است

كوهِ اندوهِ فراقت، به چه طاقت بكشد؟         حافظِ خسته، كه از ناله، تنش چون نالى است[25]

لذا مى‌گويد :

عمرى‌است پادشاها،كز مِىْ تهى‌است جامم         اينك زبنده دعوى، وز محتسب گواهى

معشوقا! دير زمانى است كه از مشاهده جمالت محرومم، ودعوى محبّت وديدار دوباره‌ات را مى‌نمايم، وزاهد هم گواهى بر هشيارى ومحروميّتم از ديدارت ودعوى مودّتم مى‌دهد. در جايى مى‌گويد :

عمرى است تا به راه غمت، رُو نهاده‌ايم         روى ورياىِ خلق، به يكسو نهاده‌ايم

در گوشه اميد، چو نظّارِگان ماه         چشم طلب بر آن خمِ ابرو نهاده‌ايم

تا سِحْرِ چشمِ يار،چه بازى كند، كه باز         بنياد، بر كرشمه جادو نهاده‌ايم

عمرى گذشت وما به اميدِ اشارتى         چشمى بر آن‌دو گوشه ابرو نهاده‌ايم[26]

اى عنصرِ تو مخلوق، از كيمياى عزّت         وى دولتِ تو ايمن، از صَدْمَتِ تباهى

اى محبوبى كه مقام عزّت توراست ونمى خواهى با بود خود، مخلوقى سخن از خويش گويد كه: (مامِنْ إلهٍ إلّا اللهُ، وَإنَّ اللهَ لَهُوَ العَزيزُ الحَكيمُ )[27] : (معبودى جز خداوند

نيست، وبراستى كه تنها او سرافراز وفرزانه است.) و: «وَبِعَزَّتِكَ الَّتى لايَقُومُ لَها شَىْءٌ.»[28] : (و]از

تو مسئلت دارم…[ به عزّت وبزرگى‌ات كه هيچ چيزى در برابر آنها ]توان[ پابرجايى ندارد.) بخواهد بگويد: مرا از عصيان وجودى‌ام بگير وبه وصالت رهنمون شو.

ويا اى رسول گرامى!(صلوات‌الله وسلام عليك) كه به مقام عزّت حضرت محبوب راه يافته‌اى ودولت وصالت پايدار است؛ كه: «إلهى! هَبْ لى كَمالَ الإنْقِطاعِ إلَيْكَ… فَتَصِلَ إلى مَعْدِنِ العَظَمَةِ، وَتَصيرَ أرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ»[29]  :(معبودا! گسستن كامل از

غير به سوى خويش را به من عطا نما… ]تا چشمان دل ما[ به معدن عظمتت واصل گشته، وارواحمان به مقام پاك عزّتت بپيوندد.) ونيز: «إلهى! وَألْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الأبْهَجِ، فَأكُونَ لَكَ عارِفآ، وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفآ.»[30] : (پروردگارا! ومرا به درخشانترين نورِ مقام عزّتت بپيوند، تا عارف وشناساى تو گردم، واز غير تو روگرداندم.).

ويا اى معشوقى كه دولت وسلطنت وحكومتت زوال‌ناپذير است! كه: «خَلَقَ جَميعَ ما خَلَقَ، وَلازَوالَ لِمُلْكِهِ، وَلاَانْقِطاعَ لِمُدَّتِهِ.»[31] : (همه مخلوقات را بيافريد، در حالى كه

زوال ونابوديى براى سلطنت او نبوده، وپايانى براى مدّت ]وهستى[ او نيست.)

جايى كه برقِ عصيان، بر آدمِ صفى زد         ما را چگونه زيبد، دعوىِّ بى‌گناهى

محبوبا! چگونه دعوى بى‌گناهى در پيشگاهت مى‌توانيم بنماييم، آنجايى كه آدم برگزيده ومخلَصت(به فتح لام) 7 را، برق عصيان وترك اولى گرفتار نمود؟! كه : (وَقُلْنا: يا آدَمُ! اسْكُنْ أنْتَ وَزَوْجُكَ الجَنَّةَ، وَكُلا مِنْها رَغَدآ حَيْثُ شِئْتُما، وَلاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ، فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ. فَأزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها، فَأخْرَجَهُما مِمّا كانا فيهِ )[32] : (و]به ياد آور هنگامى

را كه[ گفتيم: اى آدم! تو وهمسرت در بهشت سكنى گزينيد. واز آن به هر صورت كه بخواهيد گوارا بخوريد. و]لى[ به اين درخت نزديك نشويد، تا مبادا از ستمكاران گرديد. آنگاه شيطان ايشان را از آن بلغزانيد پس از آنچه در آن بودند، بيرون آورد.) ونيز: (فَقُلْنا: ياآدَمُ! إنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ، فَلايُخْرِجَنَّكُما مِنَ الجَنَّةِ فَتَشْقى، إنَّ لَكَ ألّا تَجُوعَ فيها وَلاتَعْرى، وَأنَّكَ لاتَظْمَؤُ فيها
وَلاتَضْحى. فَوَسْوَسَ إلَيْهِ الشَّيْطانُ، قالَ: يا آدَمُ! هَلْ أدُلُّكَ عَلى شَجْرةِ الخُلْدِ وَمُلْكٍ لايَبْلى؟ فَأكلا مِنْها، فَبَدَتْ لَهُما سَؤْآتُهُما، وَطَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الجَنَّةِ، وَعصى آدَمُ رَبَّهُ، فَغَوى )[33]  :

(پس گفتيم: اى آدم! اين ]شيطان[ دشمن تو وهمسرت مى‌باشد، پس مبادا شما را از بهشت بيرون نمايد، تا به رنج وگرفتارى دچار گرديد. براستى كه تو در بهشت نه گرسنه مى‌شوى ونه برهنه، ودر آنجا نه تشنه مى‌شوى ونه در آفتاب مى‌مانى. آنگاه شيطان او را وسوسه نمود وگفت: اى آدم! آيا مى‌خواهى تو را بر درخت جاودانگى وپادشاهى وسلطنتى كه هرگز كهنه نمى‌گردد، راهنمايى كنم؟ پس ايشان از آن خوردند، وعورتهايشان پديدار گشت،وشروع نمودند به پوشاندن خويش با برگهاى بهشت. وآدم پروردگارش را نافرمانى نمود ودر نتيجه گمراه گشت.).

كنايه از اينكه: از غفلت وعصيان وجودى ما درگذر، همان‌طورى كه از آدم ابوالبشر 7 درگذشتى؛ وبه مقام كمال ومنزلت والايمان نايل ساز، همان‌گونه كه او را كمال بخشيدى؛ كه: (ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ، فَتابَ عَلَيْهِ وَهَدى )[34] : (سپس پروردگارش او را

برگزيد، وتوبه‌اش را پذيرفت وهدايتش نمود.)؛ لذا مى‌گويد :

يامَلْجَأَ البَرايا! يا واهِبَ العَطايا!         عَطْفآ عَلى مُقِلٍّ حَلَّتْ بِهِ الدَّواهى[35]

اى محبوبى كه همه خلايق در كنف لطف تو پناهنده، واز عطايا ومواهب ونعمتهايت بهره‌مندند! بر بنده فقير وخواجه تهيدستت كه درد وبلاى هجرت به او رو آورده، عنايتى بفرما؛ كه: «إلهى! إنْ كانَ قَلَّ زادى فِى المَسيرِ إلَيْكَ، فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنّى بِالتَّوَكُّلِ عَلَيْكَ… أسْأَلُكَ… أنْ تُحَقِّقَ ظَنّى بِما اُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزيلِ إكْرامِكَ وَجَميلِ إنْعامِكَ فِى القُرْبى
مِنْكَ وَالزُّلْفى لَدَيْكَ وَالتَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إلَيْكَ.»[36] : (معبودا! اگر در سير به درگاهت زاد وتوشه‌ام

اندك است، بى‌گمان با توكّل وواگذار نمودن كارهايم بر تو، حسن ظنّ وگمان نيك به تو دارم… از تو مسئلت دارم… كه گمان مرا به آنچه از بخشش فراوان وانعام نيكويت، در قرب به تو ونزديكى ومنزلت يافتن در نزدت وبهره‌مندى از مشاهده‌ات آرزومندم، تحقّق بخشى.) وبه گفته خواجه در جايى :

بازآى ساقيا! كه هوا خواهِ خدمتم         مشتاقِ بندگىّ ودعاگوى دولتم

زآنجا كه فيض جام سعادت، فروغ توست         بيرون شدن نماى، زظلمات حيرتم

هر چند غرقِ بحرِ گناهم زشش جهت         تا آشناىِ عشق شدم، زاهل رحمتم

دريا وكوه در رَهْ ومن، خسته وضعيف         اى خضر پى خجسته! مدد كن به همّتم[37]

جور از فلك نيايد، تا تو مَلَك صفاتى         ظلم از جهان برون شد، تا تو جهان پناهى

كنايه از اينكه: معشوقا! دوران فلك وزمان وايّام چه كاره‌اند كه جور به من بنمايند وجهان چيست كه به من ظلم كند. بيا ونظر لطفى به خواجه‌ات بنما تا تمام ناراحتى هايم با ديدار وتجلّيات جمالى وپناه دادنم در كنف عنايتت، از ميان برود؛ زيرا دانسته‌ام آنچه بر من مى‌رسد، از جانب توست وتو جز خوبى به بندگانت روا نمى‌دارى. در جايى مى‌گويد :

جمال كعبه مگر عُذرِ رهروان خواهد         كه جانِ زنده دلان سوخت در بيابانش

بدين شكسته بيت الحَزَن كه مى‌آرَد         نشان يوسفِ دل، از چَهِ زنخدانش[38]

ونيز در جايى مى‌گويد :

به عنايت نظرى كن، كه من دلشده را         نرود بى‌مددِ لُطفِ تو كارى از پيش

پرسشِ حال دلِ سوخته كن بهرِ خدا         نيست از شاه عجب، گر بنوازد درويش[39]

حافظ! چو دوست از تو،گه‌گاه مى‌برد نام         رنجش زبخت منما، بازآ به عذر خواهى

اى خواجه! حال كه دانستى معشوق به تو لطف دارد وفراموشت نمى‌كند، رنجيدن از بخت ومقدّرات وگله گذارى از آن خلاف رويّه عاشقان مى‌باشد. از گذشته‌ات در پيشگاهش به عذر خواهى شو وبگو :

گر من از باغ تو يك ميوه بچينم، چه شود؟         پيش پايى، به چراغ تو ببينم چه شود؟

يارب! اندر كنفِسايه آن سَرْوِ بلند         گر من سوخته يك دم بنشينم چه شود؟

آخر اى خاتم جمشيدِ سليمانْ آثار!         گر فُتد عكس‌تو بر لعلِنگينم چه شود؟[40]

باشد كه بپذيردت ودر كنف عنايتش قرار دهد.

[1] ـ يونس: 6.

[2] ـ آل عمران: 190.

[3] ـ نور: 35.

[4] ـ اقبال الاعمال، ص 706.

[5] ـ اقبال الاعمال، ص 707.

[6] ـ انعام: 18.

[7] ـ فتح: 4.

[8] ـ توبه: 33.

[9] ـ جمعه: 2.

[10] ـ قلم: 1.

[11] ـ علق: 4 – 3.

[12] ـ مؤمنون: 14.

[13] ـ بقره: 30.

[14] ـ بقره: 31.

[15] ـ حجر: 29.

[16] ـ مؤمنون: 14.

[17] ـ ص: 40 – 35.

[18] ـ ص: 20 – 17.

[19] ـ بحارالانوار، ج 94، ص 151.

[20] ـ  ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 315، ص  244.

[21] ـ  ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 329، ص  252.

[22] ـ اصول كافى، ج 3، ص 352، از روايت 7.

[23] ـ نهج البلاغة، خطبه 1.

[24] ـ  ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 31، ص  58.

[25] ـ  ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 53، ص  73.

[26] ـ  ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل  427، ص  314.

[27] ـ آل عمران: 62.

[28] ـ اقبال الاعمال: ص 706.

[29] و 2 ـ اقبال الاعمال: ص 687.

[30]

[31] ـ بحارالانوار، ج 43، ص363، از روايت 6.

[32] ـ بقره: 36 – 35.

[33] ـ طه: 121 – 117.

[34] ـ طه: 122.

[35] ـ اى پناهگاه خلايق! و اى بخشنده عطايا! عطوفت ومهربانى بنما بر فقير ونادارى كه امور بزرگ]وسختيها وگرفتاريها[ به او فرود آمده است.

[36] ـ بحارالانوار، ج 94، ص 145.

[37] ـ  ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 385، ص  287.

[38] ـ  ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 335، ص  256.

[39] ـ  ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 334، ص  255.

[40] ـ  ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 232، ص 191.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا