- غزل 498
گفتا: برون شدى، به تماشاىِ ماهِ نو از ماهِ ابروانِ منت، شرم باد! رو
عمرى است، تا دلم زمقيمان زُلفِ توست غافل ز حفظِ جانبِ ياران خود مشو
مفروش عطر عقل به هندوىِ زلف يار كآنجا هزار نافه مشكين، به نيم جو
تخم وفا ومِهْر در اين كهنهْ كشت زار آنگه عيان شود، كه رسد موسم درو
ساقى! بيار باده، كه رمزى بگويمت از سيرِ اخترانِ كُهنسال وماه نو
شكل هلال هر سَرِ مَه مىدهد نشان از افسر سيامك وطَرْفِ كُلاهِ زَو
حافظ! جناب پير مغان، مأمن وفاست درس وفا ومِهْر بر او خوان و زو شنو
گويا خواجه در اين غزل با بيانات مختلف در صدد تقاضاى ديدار حضرت محبوب وبهرهمند شدن از روز عيد صيام ونتايج معنوى آن بوده، مىگويد :
گفتا: برون شدى به تماشاىِ ماه نو از ماهِ ابروانِ منت شرم باد! رو
بخواهد بگويد: ماه صيام كه ماه ضيافت الهى است؛ كه: «أيُّهَا النّاسُ! إنَّهُ قَدْ أقْبَلَ إلَيْكُمْ شَهْرُ اللهِ بِالبَرَكَةِ وَالرَّحْمَةِ وَالمَغْفِرَةِ… وَهُوَ شَهْرٌ دُعيتُمْ فيهِ إلى ضِيافَةِاللهِ.»[1] : (اى مردم!
براستى ماه خدا همراه با بركت ورحمت ومغفرت وآمرزش ]خداوند[ به سوى شما روى آورده… وآن ماهى است كه در آن به ميهمانى خداوند دعوت وخوانده شدهايد.)، وروز عيد كه روز جوايز وبهره بردارى از مشاهده جمالِ يار مىباشد؛ كه: «أسْأَلُكَ بِحَقِّ هذَا اليَوْمِ الَّذى جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيدآ، وَلِمُحَمَّدٍ 9 ذُخْرآ وَشَرَفآ ]وَكَرامَةً[ وَمزيدآ، أنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأنْ تُدْخِلَنى فى كُلِّ خَيْرٍ أدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّدآ وَآلَ مُحَمَّدٍ وَأنْ تُخْرِجَنى مِنْ كُلِّ سُوءٍ أخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّدآ وَآلَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ أجْمَعينَ.»[2] : (به حقّ اين روز كه براى
مسلمانان عيد، وبراى محمّد 9 مايه توشه بردارى وشرافت ]وكرامت وبزرگوارى [وافزونى قرار دادى، از درگاهت خواستارم كه بر محمّد وآل محمّد درود ورحمت فرستاده ومرا در هر خير وخوبى كه محمّد وآل محمّد را داخل نمودى، وارد گردانى، واز هر شرّ وبدى كه محمّد وآل محمد ـ كه درودها ورحمتهاى تو بر او وايشان همگى باد! ـ را از آن بيرون آوردى، خارجم سازى.) فرا رسيد، ومن در شب عيد به فكر رؤيت هلال اوّل ماه (براى آنكه روز عيد افطار نمايم) بودم، غافل از اينكه بايد به فكر مشاهده وجوايز ماه روزه باشم، اينجا بود كه حضرت محبوب به من فرمود: باز به فكر رؤيت ماه نو مىباشى واز ديدن من غفلت دارى، شرمت باد! مرا با اين سخن به خود آورد. با او گفتم :
عمرى است تا دلم زمقيمان زُلف توست غافل زحفظِ جانبِ ياران خود مشو
اى دوست! عمرى است در انتظار ديدارت نشستهام، تا شايد جمالت را از ملكوت خود ومظاهرت جلوهگر ببينم؛ كه: «إلهى! عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآثارِ وَتَنَقُّلاتِ الأطْوارِ، أنَّ مُرادَكَ مِنّى أنْ تَتَعَرَّفَ إلَىَّ فى كُلِّ شَىْءٍ، حَتّى لاأجْهَلَكَ فى كُلِّ شَىْءٍ.»[3] : (بارالها! با پى در پى
درآمدن آثار ومظاهر ودگرگون شدن تحوّلات دانستم كه مقصودت از من اين است كه خود را در هر چيز به من بشناسانى، تا در هيچ چيز به تو جاهل نباشم.) وبه مشاهدهات در روز عيد نايلم سازى؛ كه: «ألصَّوْمُ لى، وَأنَا اُجْزى بِهِ.»[4] : (روزه براى من است، ومن خود جزا وپاداش
آن هستم.) «غافل زحفظ جانب ياران خود مشو.» به گفته خواجه درجايى :
ساقيا! آمدنِ عيد مبارك بادت! وآن مواعيد كه كردى، مَرُواد از يادت
شادىِ مجلسيان، در قدم ومقدم توست جاىغمباد،هر آن دلكهنخواهد شادت![5]
و نيز در جايى مىگويد :
ساقيا! بيار باده، كه ماه صيام رفت در دِهْ قدح، كه موسمِ ناموس ونام رفت
وقتِ عزيز رفت، بيا تا قضا كنيم عمرىكه بىحضورِ صُراحىّ وجام رفت[6]
مفروش عطر عقل، به هِنْدُوىِ زُلف يار كآنجا هزار نافه مُشكين، به نيم جو
آرى، عطر عقل بشر را راهنماى به حقايق وراستيهاست؛ كه: «ألْعَقْلُ فَضيلَةُ الإنْسانِ.»[7] : (عقل، ]مايه[ فضيلت وبرترى انسان مىباشد.) وهمچنين: «ألْعَقْلُ رَسُولُ
الحَقِّ.»[8] : (عقل، پيك حقّ مىباشد.) ونيز: «ألْعَقْلُ أحْسَنُ حِلْيَةً.»[9] : (عقل، نيكوترين زيور است.)؛ امّا عطر او كجا وعطر مظاهر وملكوت عالم وجود؟ «كآنجا هزار نافه مشكين به نيم جو» عقل هم يكى از مخلوقات حضرت محبوب است كه به عطر او زينت دارد.
خواجه هم مىخواهد بگويد: اى خواجه! ويا اى آن كه به عقل زينت داده شدهاى! به آن فخر مكن؛ زيرا كثرات عالم وجود نافههايى از اسماء وصفات وجمال الهى در خميره وفطرتشان نهفته، چون بر تو آشكار شود ومشاهده نمايى، خواهى دانست كه عقل هم از آن اسماء وصفات فضيلت يافته، به گفته خواجه در جايى :
گُل، بىرُخ يار خوش نباشد بىباده، بهار خوش نباشد
باغ گُل ومُل خوش است، ليكن بىصُحبتِ يار، خوش نباشد
هر نقش، كه دستِ عقل بندد جز نقشِ نگار، خوش نباشد[10]
تخم وفا ومِهْر، در اين كهنه كشتزار آنگه عيان شود، كه رسد موسمِ درو
اى سالك! ويا اى خواجه! در اين كهنه كشتزار دنيا، وفاى به عهد عبوديّتت؛ كه : (وَأوْفُوا بِعَهْدى )[11] : (به عهد با من وفا كنيد.)، ومِهرورزىات به محبوب؛ كه: (ألَّذينَ
آمَنُوا أشَدُّ حُبّآ للهِِ)[12] : (وآنان كه ايمان آوردهاند، بيشترين محبت را به خدا دارند.) وبالاخره،
بندگيهاى خالصانهات هنگام نتيجهگيرى در اين عالم، ويا پس از اين عالم ثمرهاش ظاهر خواهد شد؛ كه: (مَنْ عَمِلَ صالِحآ مِنْ ذَكَرٍ أوْ اُنْثى، وَهُوَ مُؤْمِنٌ، فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً، وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أجْرَهُمْ بِأحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ )[13] : (هر كس از مرد وزن عمل شايسته انجام دهد،
در حالى كه مؤمن باشد، مسلّمآ او را به زندگانى پاكيزه زنده نموده، وحتمآ آنان را به نيكوتر از آنچه انجام مىدهند، پاداش خواهيم داد.) بخواهد بگويد :
اىدل!آن بِهْ كه خراب از مِىِ گُلگون باشى بىزَرْ وگنج، به صد حشمتِ قارون باشى
در مقامى كه صدارت به فقيران بخشند چشم دارم كه به جاه، از همه افزون باشى
تاجِ شاهىطلبى؟ گوهر ذاتى بنما ور خود از گوهر جمشيد وفريدون باشى
نقطه عشق نمودم به تو، هان! سهو مكن ورنه چون بنگرى از دايره بيرون باشى
ساغرى نوش كن وجرعه بر افلاكفشان تا به چند از غم ايّام، جگر خون باشى؟[14]
وبگويد :
گُل عزيزاست،غنيمت شمريدش صُحبت كه به باغ آمد از اين راه واز آن خواهد شد
اى دل! ار عشرت امروز به فردا فكنى مايه نقدِ بقا را،كه ضمان خواهد شد؟[15]
ساقى! بيار باده، كه رمزى بگويمت از سيرِ اخترانِ كُهنسال وماه نو
بخواهد بگويد: اى دوست! مرا به مشاهده جمالت نايل ساز، تا با ديدارت از راز حركت ستارگان وماه نو آگاهت سازم. كنايه از اينكه: محبوبا! اگر مرا از باده جمالت بهرهمند سازى، به سرّ جهان هستى آگاه خواهم شد؛ كه: «فَمَنْ عَمِلَ بِرِضاىَ، اُلْزِمُهُ ثَلاثَ خِصالٍ:… وَمَحَبَّةً لايُؤْثِرُ عَلى مَحَبَّتى حُبَّ المَخْلُوقينَ… وَأفْتَحُ عَيْنَ قَلْبِهِ إلى جَلالى وَعَظَمَتى، فَلااُخْفى عَلَيْهِ عِلْمَ خاصَّةِ خَلْقى… وَاُعَرِّفُهُ سِرِّىَ الَّذى سَتَرْتُهُ عَنْ خَلْقى… وَأجْعَلُ قَلْبَهُ واعِيآ وَبَصيرآ ]قَلْبَهُ وِعآءَ مَعْرِفَتى خ ل، وخ ل: وِعآءَ أسْرارى[، وَلا اُخْفى عَلَيْهِ شَيْئآ مِنْ جَنَّةٍ وَلانارٍ….»[16] :
(پس هر كس به رضا وخشنودى من عمل نمايد، او را با سه خصلت همراه مىگردانم… ومحبّتى كه دوستى آفريدگان ومخلوقات را بر محبّت من برنمى گزيند… وچشم دل او را به جلال وعظمت خويش مىگشايم، ودر نتيجه دانش وآگاهى مخلوقات ويژه وخاصّ خويش را بر او نمىپوشانم… واو را به سرّ ورازى كه از خلايق پنهان داشتهام، آشنا مىگردانم… وقلبش را نگاهدار وفهميده وبينا ]ويا: دلش را جايگاه وظرف معرفت خويش ويا: ظرف اسرار خويش[قرار مىدهم، وهيچ چيز از ]امور[ بهشت وجهنّم را بر او مخفى نمىدارم….)
وممكن است منظورش از «ساقى»، استادش باشد.
شكلِ هلالِ هر سَرِ مَهْ مىدهد نشان از افسرِ سيامك وطَرْفِ كُلاهِ زَو[17]
بخواهد بگويد: همان طور كه ماه نو به آشكار شدن وزود غروب كردنش، طلوع وغروب سلطنت پادشاهان را نمايش مىدهد، مرا هم آگاه مىسازد كه براى تجلّيات محبوبت دوامى نيست، چون به ديدارش مفتخر شدى بهره كامل خود را از او بگير. به گفته خواجه در جايى :
بوسيدنِ لب يار، اوّل زدست مگذار كآخر ملول گردى، از دست ولب گَزيدن
فرصت شمار صُحبت، كز اين دو راهِ منزل چون بگذريم، ديگر نتوان بههم رسيدن[18]
ودر جايى ديگر مىگويد :
مزرعِ سبزِ فَلَك ديدم وداسِ مَهِ نو يادم از كِشته خويش آمد وهنگام دِرُو
گفتم:اىبخت! بخسبيدى وخورشيد دميد گفت: با اين همه، از سابقه نوميد مشو
تكيه بر اخترِ شبگرد مكن، كاين عيّار تاجِ كاووس ربود وكَمَرِ كيخسرو[19]
حافظ! جنابِ پير مغان، مأمن وفاست درسِ وفا ومِهْر بر او خوان وزو شنو
اگر مىخواهى طريقه عبوديّت وبندگى ووفاى به آن را بياموزى، از رسولالله 9 ويا علىّ 7 كه به عهد عبوديّت عمل نمودهاند، بياموز، وبه طريقه آنان باش، تا بتوانى به كمالِ (قُلْ: إنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ، فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللهُ)[20] : (بگو: اگر خدا را
دوست داريد، از من پيروى نماييد، تا خداوند شما را مورد محبّت خويش قرار دهد.) برسى، ودر نتيجه به مقامِ «فَإذا أحْبَبْتُهُ، كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرُهُ الَّذى يَبْصُرُ بِهِ، وَلِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ، وَيَدَهُ الَّتى يَبْطِشُ بِها….»[21] : (آنگاه كه دوستدارِ او شدم، گوش او مىشوم كه بدان
مىشنود وچشم او كه به آن مىبيند وزبانش كه به آن سخن مىگويد ودست او كه با آن مىگيرد…) نايل آيى.
[1] ـ اقبال الاعمال، ص 2.
[2] ـ اقبال الاعمال، ص 289.
[3] ـ اقبال الاعمال، ص 348.
[4] ـ بحارالانوار، ج96، ص255، روايت 31.
[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 72، ص 85.
[6] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 73، ص 86.
[7] و 2 و 3 ـ غرر ودرر موضوعى، باب العقل، ص 255.
[10] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 235، ص 192.
[11] ـ بقره: 40.
[12] ـ بقره: 165.
[13] ـ نحل: 97.
[14] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 527، ص 379.
[15] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 259، ص 207.
[16] ـ وافى، ج 3، ابواب المواعظ، باب مواعظ الله سبحانه، ص40.
[17] ـ نام پادشاهى است.
[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 472، ص 344.
[19] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 501، ص 361.
[20] ـ آل عمران: 31.
[21] ـ اصول كافى، ج 2، ص 352، از روايت 7.