• غزل  454

هرچند پير و خسته دل و ناتوان شدمهرگه كه يادِ روى تو كردم، جوان شدم

شكر خدا كه هرچه طلب كردم از خدا         بر منتهاى مطلب خود كامران شدم

در شاهراهِ دولت سرمد به تخت بخت         با جام مى به كام دلِ دوستان شدم

از آن زمان كه فتنه چشمت به من رسيد         ايمن ز شرِّ فتنه آخر زمان شدم

اى گلبُن جوان! بَرِ دولت بخور كه من         در سايه تو بلبل باغ جنان شدم

اوّل ز حرف لوح وجودم خبر نبود         در مكتب غم تو چنين نكته دان شدم

قسمت حوالتم به خرابات مى‌كند         چندانكه اينچنين زدم و آنچنان شدم

من پيرِ سال و ماه نِيَم، يار بى وفاست         بر من چو عمر مى‌گذرد، پير از آن شدم

آن روز بر دلم دَرِ معنى گشاده شد         كز ساكنان درگهِ پير مغان شدم

دوشم نويد داد و بشارت كه حافظا!         بازآ كه من به عفو گناهت ضمان شدم

از تمام اين غزل ظاهر مى‌شود كه خواجه به كمال و حالى ناپايدار نايل شده، خبر از آن مى‌دهد و تقاضاى تكرار و ملكه شدن آن را مى‌نمايد. و در ضمن به خيال و توجّه آن پرداخته تا شايد باز آن مشاهده پيش آيد و حالش ملكه گردد. مى‌گويد :

هرچند پير و خسته دل و ناتوان شدم         هرگه كه يادِ روى تو كردم، جوان شدم

گرچه از نظر ظاهرى، ناتوانى و پيرى به من چيره گشته و نمى‌توانم به وصال دائمى‌ات راه يابم، خيال رُويت جانى تازه به من مى‌دهد و به جوانى روحى و قلبى مى‌گرايم؛ كه : «ثَمَرَةُ الذِّكْرِ إسْتِنارَةُ القُلُوبِ.»[1] : (ثمره ياد ] خدا [ روشنايى دلهاست.) و نيز :

«ذِكْرُ اللهِ نُورُ الإيمانِ.»[2] : (ياد خدا، نور ايمان مى‌باشد.) و همچنين : «ذِكْرُاللهِ قُوتُ النُّفُوسِ وَمُجالَسَةُ المَحْبُوبِ.»[3] : (ياد خدا، خوراك نَفْسها و همنشينى با محبوب است.) و نيز : «فِى الذِّكْرِ حَياةُ القلْبِ.»[4] : (زندگانى قلب در ياد]  خدا [ مى‌باشد.)

لذا مى‌گويد :

شكر خدا كه هرچه طلب كردم از خدا         بر منتهاىِ مطلب خود كامران شدم

در شاهراه دولت سرمد به تختِ بخت         با جام مى به كام دلِ دوستان شدم

منتهى آرزوى من آن بود كه به وصال دوست نايل گردم، بحمدالله! بدين آرزو رسيده و به شاهراه مقصود و دولت سرمدى از نظر حال راه يافتم و به جام مى مراقبه جمال محبوب واصل گشتم. به گفته خواجه در جايى :

عيشم مدام است از لعلِ دلخواه         كارم به كام است الحمدلله!

اى بخت سركش! تنگش به بركش         گه جام زركش، گه لعل دلخواه

رو بر نتابم، از راه خدمت         سر بر ندارم، از خاك درگاه

شوق رُخَت برد، از ياد حافظ         ورد شبانه، درس سحرگاه[5]

دوستان و همراهانم چنين امرى را از من انتظار داشتند، تا بتوانند بيشتر از راهنماييهايم بهره‌مند گردند. خدا را شكر! كه آنان هم به آرمان خود رسيدند.

از آن زمان كه فتنه چشمت به من رسيد         ايمن ز شرِّ فتنه آخر زمان شدم

فتنه‌هاى آخر زمانى هركس را به سويى مى‌كشد و از طريق حقّ و حقيقت جدا مى‌سازد؛ كه رسول‌الله 9 فرمود: «تَكُونُ لَهُ غَيْبَةٌ وَحَيْرَةٌ تَضِلُّ فيهاَ الاُمَمُ.»[6] : (غيبت و

سرگشتگى‌اى براى او ]امام زمان 7[ خواهد بود كه اُمّتها در آن گمراه خواهند شد.) و حضرت رضا(ع) فرمود: «لا بُدَّ مِنْ فِتْنَهٍ صَمّآءَ صَيْلَمٍ يَسْقُطُ فيها كُلُّ وَليجَةٍ وَبِطانَةٍ.»[7]  :

(بناچار و قطعاً فتنه و آشوبى سخت و بنيان كَن كه تمام بستگان و خواصّ فرو افتاده]  و از دين خود دست مى‌كشند [ روى خواهد داد.)؛ امّا از آن زمان كه جذبات جمالت مرا توجّه به تو داد گرفتار انحرافات و اغوائات شيطانى و هواهاى نفسانى، كه مرا از راه مستقيم عبوديّت جدا سازد، نگرديدم؛ كه: (ألا بِذِكْرِاللهِ تَطْمَئِنَّ القُلُوبُ.)[8] : (آگاه

باشيد! كه دلها تنها به ياد خدا آرام مى‌گيرد.) و نيز: (فَاذْكُرُونى، أذْكُرْكُمْ )[9] : (پس مرا ياد

كنيد، تا به ياد شما باشم.) و همچنين علىّ بن الحسين 8 فرمود: «… فَيَطُولُ أمَدُها، حَتّى يَرْجَع عَنْ هذَا الأمْرِ كَثيرٌ مِمَّنْ يَقُولُ بِهِ؛ فَلا يَثْبُتُ إلّا مَنْ قَوِىَ يَقينُهُ، وَصَحَّتْ مَعْرِفَتُهُ، وَلَمْ يَجِدْ فى نَفْسِهِ حَرَجاً مِمّا قَضَيْنا، وَسَلَّمَ لَنا أهْلَ البَيْتِ.»[10] : (سپس زمان غيبت آنچنان طولانى مى‌شود

كه بسيارى از كسانى كه به اين امر ] = ولايت [ اعتقاد دارند از آن برگردند، و در نتيجه پايدار نمى‌ماند مگر كسى كه يقينش قوىّ، و معرفت و شناختش درست باشد، و از آنچه حكم نموده و گفته‌ايم هيچ حرج و تنگى در نفس خويش احساس نكند، و تسليم ما اهل بيت باشد.)

اى گلبن جوان! بَرِ دولت بخور كه من         در سايه تو بلبل باغ جنان شدم

ممكن است اين بيت دعاى به محبوب باشد و بخواهد بگويد: اى محبوب حقيقى كه همواره در جوانى و طراوت هستى! من در سايه عنايتهاى تو بود كه به منزلتهاى معنوى خويش نايل گشتم. چنانچه در بهشت هم با (دَعْواهُمْ فيها: سُبْحانَکَ! أللّهُمَّ! وَتَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ، وَآخِرُ دَعْواهُمْ أنِ الْحَمْدُللهِِ رَبِّ العالَمينَ )[11] : (دعا و خواسته آنان

در بهشت اين است: خداوندا! تو پاك و منزّهى! و درودشان در آنجا سلام و امنيّت مى‌باشد. و آخرين دعا و خواندنشان اين است كه همه ستايش‌ها مختّص خداوند، پروردگار عالميان مى‌باشد.)

و ممكن است خطابش به رسول الله 9 و يا اولياى الهى : و يا استادش باشد و بخواهد بگويد: اى اوليا و راهنمايان من كه در طراوت وصول به كمالات بسر مى‌بريد! همواره برخوردار از كمالات باشيد كه من در سايه شما بهره‌مند از كمال شدم.

اوّل ز حرف لوح وجودم خبر نبود         در مكتب غم تو چنين نكته دان شدم

محبوبا! اگر در مكتب تو درس غم عشقت را نخوانده بودم، كجا مى‌توانستم بدانم خود كِيَم. اين تو بودى كه درس خود شناسى و معرفت نَفْس را به من آموختى و پرده از لوح وجودم برداشته و فرمودى: (يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا! عَلَيْكُمْ أنْفُسَكُمْ، لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إذَا اهْتَديْتُمْ )[12] : (اى كسانى‌كه ايمان آورده‌ايد! بر شما باد نَفْسهايتان ] و همواره

خود را بپاييد، كه [ وقتى هدايت يافتيد گمراهى هيچ كس آسيبى به شما نمى رساند.) و اين تو بودى كه به فطرتم آشنا ساختى و نكته‌هاى شناسايى خودت را به من آموختى تا آنكه آن را در ابيات خود ظاهر ساختم.

قسمت، حوالتم به خرابات مى‌كند         چندان كه اين چنين زدم و آنچنان شدم

معشوقا! قسمت‌ازلى بود كه مرا از زهد خشك و عبادات بى اخلاص نجات بخشيد و به خرابات كشيد، تا در محضر آنان كه خرابان را آباد مى‌سازند حاضر شوم و به كمالاتى‌كه مطلوب‌توست نايل‌شوم و به‌سرنوشت‌ازلى‌خويش‌راه‌يابم.درجاى‌مى‌گويد :

به كوى ميكده هر سالكى كه ره دانست         دَرِ دگر زدن انديشه تبه دانست

زمانه، افسر رندى نداد جز به كسى         كه سرفرازىِ عالم در اين كُلَه دانست

حديث حافظ و ساغر كشيدن پنهان         چه جاى محتسب و شحنه، پادشه دانست[13]

من، پيرِ سال و ماه نِيَم، يار بى وفاست         بر من چو عمر مى‌گذرد، پير از آن شدم

اى دوستان! من شكسته و پير و ناتوانِ گذشتن سال و ماه نيم، فراق يار و زودگذار بودن ديدار او (كه عمر من است) بدين روزگار نشانده. اميد آنكه به دوام ديدارش نايل آيم. به گفته خواجه درجايى :

عِمارىْ دارِ ليلى را، كه مهر و ماه در حكم است         خدايا! در دل اندازش كه بر مجنون گذار آرد

بهارِ عمر خواه اى دل! وگرنه اين چمن هرسال         چو نسرين، صد گل آرد بار وچون بلبل، هَزار آرد

در اين باغ ار خدا خواهد، در اين پيرانه سر حافظ         نشيند بر لب جويىّ و سروى در كنار آرد[14]

آن روز بر دلم دَرِ معنى گشاده شد         كز ساكنان درگهِ پير مغان شدم

اى دوستان! پيروى از رسول‌الله 6 و علىّ و اولادش : بود، كه دَرِ حقايق را بر من گشود و ملازم آستان آنان شدم؛ كه: «أللّهُمَّ! صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، ألْفُلْکِ الجارِيَةِ فِى اللُّجَجِ الغامِرَةِ، يَأْمَنُ مَنْ رَكِبَها. وَيَغْرَقُ مَنْ تَرَكَها، ألْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ، وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ. أللّهمَّ! صّلِّ على مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، ألْكَهْفِ الحَصينِ وَغِياثِ المُضْطَرّين وَالمَساكينِ ]المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ[، وَمَلْجَاِ الهارِبينَ وَ مُنْجِى الخآئفينَ وَعِصْمَةِ المُعْتَصمينَ.»[15] : (بار

خدايا! بر محمّد و آل محمّد درود و رحمت فرست، آنان كه كشتيان روان در درياهاى ژرف ] يا: امواج بلند [ هستند، به گونه‌اى كه هر كس بر آن سوار شد، ايمن گشت؛ و

هركس آن را ترك نمود، غرقه شد؛ هركس برايشان پيشى گرفت، به هلاكت مبتلا گرديد، و هركس از ايشان دورى جسته و عقب ماند ]از دين[ خارج شد، و آن كه ملازم و همدم آنان گشت به ايشان پيوست، بار خدايا! بر محمّد و آل محمّد درود و رحمت فرست، هم آنان كه غار استوار و محكم و ياور بيچارگان و درماندگان ]بيچاره درمانده[ و پناهگاه گريختگان و نجات دهنده هراسناكان و حافظ و نگاه دارنده چنگ زنندگان و پناه جويان مى‌باشند.)

و ممكن است منظور از «پير مغان» استادش باشد؛ در جايى مى‌گويد :

روضه خُلد برين، خلوت درويشان است         مايه محتشمى، خدمت درويشان است

كُنج عزلت، كه طلسمات عجائب دارد         فتح آن، در نظرِ همّت درويشان است

آنچه زَرْ مى‌شود از پرتو آن قلب سياه         كيميايى است كه در صحبت درويشان است[16]

دوشم نويد داد و بشارت كه حافظا!         بازآ، كه من به عفو گناهت ضمان شدم

آرى، آنچه سالك را از ديدار محبوب حقيقى جدا مى‌سازد و نمى‌تواند همواره به مشاهده او بهره‌مند شود، گناهان ظاهرى و سپس گناهان وجودى و خود بينى‌هاى اوست (كه منشأ گناهان ظاهرى هم از آن است.)؛ كه: «وَأعْلَمُ أنَّکَ لِلرّاجينِ ]لِلرّاجى  [بِمَوْضِعِ إجابَةٍ، وَلِلمَلْهُوفينَ ]لِلْمَلْهُوفِ [ بِمَرْصَدِ إعانَةٍ، وَأنَّ فِى اللَّهْفِ إلى جُودِکَ، والرِّضا بِقَضآئِکَ عِوَضاً مِنْ مَنْعِ الباخلينَ، وَمَنْدُوحَةً عَمّا فى أيْدِى المُسْتَأْثِرينَ، وَأنَّ الرّاحِلَ إلَيْکَ قَريبُ المَسافَةِ، وَأنَّکَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إلّا أنْ ]وَلكِنْ [ تَحْجُبُِهُمُ الأعْمالُ السَّيِّئَةُ ]الآمالُ [ دُونَکَ.»[17]  :

(و مى‌دانم كه تو براى اميدواران ] اميدوار [ در جايگاه اجابت و پذيرش قرار دارى، و براى پريشان خاطران ]پريشان خاطر[ در كمين و انتظار كمك رسانى هستى. و ]مى‌دانم[ كه افسوس و دريغ خوردن به جود و بخشش تو و رضا و خشنودى به قضا و اراده حتمى‌ات، خود ]بهترين [عوض در برابر ندادن بخيلان، و ]بهترين[ گشايش به جاى آنچه كه در دستهاى آنان كه خود را بر ]ديگران[ مى‌گزينند ]و به ديگران نمى‌دهند.[ مى‌باشد. و ]مى‌دانم[ كه همانا مسافت كسى كه به سوى تو كوچ مى‌كند، نزديك است، و بدرستى كه تو از مخلوقاتت در حجاب نيستى، جز آنكه ]يا: ولى[ اعمال زشت ]يا: آرزوها[، حجاب آنها مى‌شود.) و چون از گناهان ظاهرى و وجودى پاكيزه گردد، دوست را بى‌حجاب مشاهده خواهد نمود.

خواجه هم مى‌گويد: شب گذشته‌ام، معشوق نويد بخشش داد. اميد است كه اين، نويد و بشارتِ دوام ديدار باشد. به گفته خواجه در جايى :

گر مساعد شودم دايره چرخ كبود         هم بدست آورمش باز به پرگار دگر

يار اگر رفت و حقِ صحبت ديرين نشناخت         حاش لله! كه روم من ز پى يار دگر[18]

[1] و 2 و 3 و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب ذكرالله، ص124.

[2]

[3]

[4]

[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل515، ص370.

[6] ـ اثبات الهداة، ج3، ص460، روايت 103.

[7] ـ اثبات الهداة، ج3، ص477، ص171.

[8] ـ رعد : 28.

[9] ـ بقره : 152.

[10] ـ اثبات الهداة، ج3، ص460، روايت103.

[11] ـ يونس : 10.

[12] ـ مائده: 105.

[13] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل78، ص89.

[14] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل188، ص160.

[15] ـ اقبال الاعمال، ص687.

[16] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل27، ص55.

[17] ـ اقبال الاعمال، 67 ـ 68.

[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل303، ص236.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا