- غزل 443
ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيمجامه كس سيه و دلق خود ازرق نكنيم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نكشيم سرّ حق با ورق شعبده ملحق نكنيم
عيبدرويش وتوانگر بهكموبيش بداست كار بد مصلحت آن است كه مطلق نكنيم
خوش برانيم جهان در نظر راهروان فكر اسبِ سيه و زينِ مغرّق نكنيم
آسمان، كشتىِ ارباب هنر مىشكند تكيه آن به كه بر اين بحر معلّق نكنيم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشَد التفاتش به مى صاف مروّق نكنيم
گر بدى گفت حسودى و رفيقى رنجيد گو تو خوشباشكهما گوشبهاحمقنكنيم
حافظ! ار خصم خطا گفت، نگيريم بر او ور به حق گفت، جدل با سخن حق نكنيم
از دو بيت پايانى اين غزل معلوم مىشود كه خواجه گرفتار گفتار بدگويان زمانش بوده، خود و دوستانش را به آرامش و نديده گرفتن اعمال و كردار آنان دعوت مىكند و مىگويد :
ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيم جامه كس سِيَهْ و دلقِ خود ازرق نكنيم
اى دوستان! دشمن هرچه نسبت به ما مىگويد، بگويد، ما را چه كار با گفتار ايشان؟ از آنان بدگويى نخواهيم نمود و جامهْ سياه و گناه كارشان نمىشماريم، طريقه آنان را هم نمىپذيريم و لباس زهد به تن نخواهيم كرد؛ كه: «إنَّکَ إنْ أسَأْتَ، فَنَفْسَکَ تَمْتَهِنُ وإيّاها تَغْبَنُ.»[1] : (به درستى كه اگر بدى كنى، نَفْس خود را خوار ساخته و
آن را فريب مىدهى.) و نيز: «حُسْنُ السّيرَةِ عُنوانُ حُسْنِ السَّريرَةِ.»[2] : (نيكويى روش ] و
عمل انسان [، نشانه نيكويى و زيبايى باطن اوست.)
رقم مغلطه بر دفتر دانش نكشيم سِرِّ حق با ورق شعبده ملحق نكنيم
عيب درويش و توانگر به كم و بيش بد است كار بد مصلحت آن است كه مطلق نكنيم
نه تنها تحمّل بدگوييهاى بد گويان را مىكنيم؛ كه: «ألْحازِمُ مَنْ دارى زَمانَهُ.»[3] : (دور
انديش كسى است كه با زمانش، سازگار باشد.)و نيز :«إنَّمَا الحَزْمُ طاعَةُ اللهِ وَمَعْصِيَةُ النَّفْسِ.»[4] : (حزم و دور انديشى تنها طاعت و عبادت خدا و نافرمانى نفس است.) و همچنين: «لِلْحازِمِ فى كُلِّ فِعْلٍ فَضْلٌ.»[5] : (براى دور انديش در هر كارى، فضيلتى است.)
بلكه مانند ايشان، بىاعتنا به كلام حقّ و گفتار پسنديده نخواهيم بود؛ كه: «أصْدَقُ القَولِ ما طابَقَ الحَقَّ.»[6] : (راست و درستترين گفتار، سخنى است كه مطابق حقّ باشد.)
و نيز: «أفْضَلُ الأعْمالِ لُزُومُ الحَقِ.»[7] : (برترين اعمال، پيوسته ملازم حق بودن مىباشد.) و همچنين: «فى لُزُومِ الحَقِّ تَكُونُ السَّعادَةُ.»[8] : (سعادت و خوشبختى، تنها درهمواره ملازم
و همراه حقّ بودن ميسّر مىشود.)
و از طرفى ديگر، سرّ الهى را هم به آنان نخواهيم گفت؛ كه: «كُنْ بِأسْرارِکَ بَخيلاً، وَلا تُذِعْ سِرّاً اُودِعْتَهُ، فَإنَّ الإذاعَةَ خِيانَةٌ.»[9] : (نسبت به رازهايت بخيل باش و هرگز رازى را كه
در نزد تو به وديعه گذاردهاند فاش مكن؛ كه فاش كردن راز، خيانت است.) ونيز: «لا تُودِعَنَّ سِرَّکَ مَنْ لا أمانَةَ لَهُ.»[10] : (هرگز رازت را نزد كسى كه امانت را رعايت نمىكند به
وديعه مگذار.)
عيب گويى چه از درويشان و چه از توانگران به هر اندازه كه باشد بد است، كه : «أمْقَتُ النّاسِ، ألْعَيّابُ.»[11] : (مبغوضترين مردم ] در نزد خدا و خلق [ بسيار عيب جو
مىباشد.) و شايسته است كار بد را به هيچ طريق انجام ندهيم، اگرچه بدگويان ناسزايمان گويند؛ كه: «مَنْ فَعَلَ الشَّرَّ، فَعَلى نَفْسِهِ اعْتَدى.»[12] : (آن كه كار بد انجام داد، بر
نَفْس خويش ستم كرد.) و نيز: «مَنْ تَرَكَ الشَّرَّ، فُتِحَتْ عَلَيْهِ أبْوابُ الخَيْرِ.»[13] : (هركس كار بد را ترك كند، درهاى خير و خوبى بر او گشوده مىگردد.)
خوش برانيم جهان در نظر راهروان نگر اسبِ سِيَه و زينِ مُغَرَّق نكنيم
ما دانستهايم كه مقصد از آمدن در اين جهان، توشه معنوى برداشتن و بدن عنصرى را مركب اين راه قرار دادن و رفتن است؛ لذا به زينت آن نظر نداريم؛ كه: «إنَّ لَكُمْ نِهايَةً، فَانْتَهُوا إلى نِهايَتِكُمْ؛ وَإنَّ لَكُمْ عَلَماً، فَانْتَهُوا بِعَلَمِكُمْ.»[14] : (بدرستى كه براى شما
نهايت و غايتى است، پس به سوى آن ] رهسپار شده وبدان [ برسيد، و همانا شما را نشانه و پرچمى است، پس به آن برسيد.) و نيز: «إنَّكُمْ إلى عِمارَةِ دارِ البَقاءِ أحْوَجُ مِنْكُمْ إلى عِمارَةِ دارِ الفَنآءِ.»[15] : (براستى كه شما به آبادانى خانه بقا ] آخرت [ نيازمندتريد تا به آبادانى و عمارت خانه فنا ] دنيا [.) و همچنين: «إنَّكُمْ إنْ رَغِبْتُمْ إلَى اللهِ، غَنِمْتُمْ وَنَجَوْتُمْ…»[16] : (براستى كه اگر به خدا دل ببنديد، غنيمت برده و نجات مىيابيد…)
آسمان، كشتىِ اربابِ هنر مىشكند تكيه آن بِهْ كه بر اين بحرِ مُعَلَّق نكنيم
آرى، طريقه عالم و اهل آن بر اين است كه هنرِ هنرمندان را به حساب نياورد و به نابودى ايشان همّت بگمارد، پس بهتر آن است كه سالكين، از اوّل به عالم و گفتار جهانيان بىاعتنا باشند و خود را آلوده نسازند؛ كه: «إنَّ الدَّهْرَ لَخَصْمٌ غَيْرُ مَخْصُومٍ، وَمُحْتِكمٌ غَيْرُ ظَلُومٍ، وَ مُحارِبٌ غَيْرُ مَحْرُوبٍ.»[17] : (بدرستى كه روزگار دشمن شكست ناپذير،
و فرمانفرمايى است كه هرگز ظلم و ستم نمىكند، و جنگجويى است كه مغلوب نمىشود.) و نيز: «رَدْعُ النَّفْسِ عَنْ زَخارِفِ الدُّنْيا، ثمَرَةُ العَقْلِ.»[18] : (باز داشتن نَفْس از زينتها و
پيرايههاى دنيا، ثمره عقل مىباشد.) و همچنين: «لا تُنافِسْ فى مَواهِبِ الدُّنْيا، فَإنَّ مَواهِبَها حَقيرَةٌ.»[19] : (در مواهب ودادههاى دنيا پيشى مگير، كه دادههاى آن كوچك و حقير
است.) خواجه هم مىگويد: «آسمان، كشتى…
شاه اگر جرعه رندان نه بهحرمت نوشَد التفاتش به مىِ صافِ مروَّق نكنيم
چنانچه شاه زمان به گفتار و كردار ما عنايت نداشته باشد و متعرّض ما نگردد، بدو كارى نداريم؛ ولى از عنايات و مشاهدات و كمالات و اسرار نهانى خود هم وى را بهرهمند نخواهيم ساخت.
و يا بخواهد بگويد: چنانچه شاه زمانى كه در مرام با ما موافقت دارد، حاضر باشد از جرعهاى كه ما نوشيدهايم بنوشد و به گوشهاى از كمالات انسانى راه يابد، مانع او نخواهيم شد؛ ولى او را توجّه به تمام مقامات معنوى نخواهيم داد.
گر بدى گفت حسودىّ و رفيقى رنجيد گو: تو خوشباش، كهما گوش به احمقنكنيم
حافظ! ار خصم خطا گفت، نگيريم بر او ور به حق گفت، جدل با سخن حق نكنيم
اى دوستان! اگر حسودان به بدگويى ما پردازند و رفيقان برنجند كه چرا جواب آنها را نمىدهيد، مىگوييم: نرنجيد و ناراحت نشويد، كه ما به گفتار نادانان وحسودان بىاعتناييم؛ كه: «ألْحَسَدُ دَأْبُ السُّفَّل وَأعْدآءِ الدُّوَلِ.» [20] : (رشك بردن
و حسودى كردن، روش فرومايگان و دشمنان دولت و گردش زمانه به بهروزى و كامكارى است.) و نيز: «أسْوَءُ النّاسِ عَيْشاً، ألْحَسُودُ.»[21] : (حسود، بدترين مردم
از جهت عيش و زندگانى است) و رنجيده نخواهيم شد و حتّى با سخنان راستشان هم مجادله نخواهيم نمود؛ زيرا: «ألْجَدَلُ فِى الدّينِ يُفِسِدُ اليَقينَ.»[22] : (ستيزه نمودن در
دين، يقين ] انسان [ را تباه مىكند.)
[1] ـ غرر و درر موضوعى، باب الاساءة، ص168.
[2] ـ غرر و درر موضوعى، باب السّيرة، ص170.
[3] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب الحزم، ص64.
[5] ـ غرر و درر موضوعى، باب الحزم، ص65.
[6] و 5 ـ غرر و درر موضوعى، باب الحقّ، ص74.
[8] ـ غرر و درر موضوعى، باب الحقّ، ص75.
[9] ـ غرر و درر موضوعى، باب الحقّ، ص158.
[10] ـ غرر و درر موضوعى، باب السر، ص159.
[11] ـ غرر و درر موضوعى، العيوب، ص286.
[12] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب الشر، ص173.
[14] و 4 و 5 ـ غرر و درر موضوعى، باب الترغيب الى الآخرة والعمل الصالح، ص140.
[17] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدهر، ص119.
[18] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدنيا، ص111.
[19] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدنيا، ص116.
[20] ـ غرر و درر موضوعى، باب الحسد، ص67.
[21] ـ غرر و درر موضوعى، باب الحسد، ص67.
[22] ـ غرر و درر موضوعى، باب الجدل، ص41.