• غزل  441

ما بدين در، نه پىِ حشمت و جاه آمده‌ايماز بدِ حادثه اينجا به پناه آمده‌ايم

رهرو منزل عشقيم و ز سرحدّ عدم         تا به اقليم وجود اين همه راه آمده‌ايم

سبزه خطّ تو ديديم و ز بستان بهشت         به طلبكارى اين مِهر گياه آمده‌ايم

با چنين گنج كه شد خازن او روح امين         به گدايى، به در خانه شاه آمده‌ايم

لنگر حلم تو اى كشتى توفيق كجاست؟         كه در اين بحرِ كَرَم غرقه گناه آمده‌ايم

آبرو مى‌رود اى ابر خطا پوش ببار         كه به ديوان عمل نامه سياه آمده‌ايم

حافظ! اين خرقه پشمينه بينداز، كه ما         از پى قافله با آتش و آه آمده‌ايم

سابق الايّام به نظر سطحى بدين غزل مى‌نگريستم و آن را غزلى ساده مى‌پنداشتم، هنگام شرحش آن را در غايت پر مغزى يافتم. گويا خواجه مى‌خواهد اشاره به توبه آدم ابوالبشر 7 و فرزندانش كند و بگويد: آن رانده شدن از بهشت، اختصاصى نبوده، همه اولاد آدم 7 گرفتار آنند، و بايد با توبه، باز رجوع به عالم اصلى خود، كه عالم روح و ريحان است، بنمايند؛ علاوه، ابيات اشاره به سير نزولى و صعودى بشر مى‌نمايد. مى‌گويد :

ما بدين در، نه پى حشمت و جاه آمده‌ايم         از بَدِ حادثه، اينجا به پناه آمده‌ايم

محبوبا! اگر دست نياز به دَرِ خانه‌ات آورده و مى‌خوانيم‌ات، نه براى رسيدن به حشمت و جاهِ در اين جهان است، بلكه منظور از اين توجّه به تو و توبه نمودن آن است كه فهميده‌ايم عالم بشريّت، زنجير و زندانى براى ما شده، و نمى‌گذارد به عالم اوليّه خود صعود بنماييم؛ لذا مى‌گويد :

رَهْروِ منزل عشقيم و، ز سرحدّ عدم         تا به اقليم وجود، اين همه راه آمده‌ايم

ما رهروان منزل عشقيم و با سرمايه دوست از نيستى به هستى مجازى و اعتبارى و مادّى ـكه جز جهل از آن برخاسته نمى‌شود؛ كه: «بَناهُمْ بِنيَةً عَلىَ الجَهْلِ »[1]  :

(خداوند، اساس خلقت و آفرينش خلق را بر جهل و نادانى بنا نهاد.)ـ راهى بس دراز را پيموده‌ايم، و در تمام عوالم و خلقتهاى نزولى، جدا از عشق و محبّت او نبوده‌ايم، امّا توجّه به عالم مادّى، ما را از توجّه به عشق و محبّت و فطرت توحيديمان جدا نمود، و از سرّ حقيقى خلقتِ «فَأحْبَبْتُ أنْ اُعْرَفَ، فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِكَىْ اُعْرَفَ »[2]  (پس

دوستدار آن شدم كه شناخته شوم، لذا مخلوقات را آفريدم تا شناخته شوم.) باز داشت.

حال چنانچه پس از سير نزولى در اين عالم، با مجاهدات خود، بازگشت و صعود به عالم اوّل خويش نكنيم، از كمال محروم خواهيم ماند.

و ممكن است منظور خواجه از «رهروِ منزل عشق»، سير صعودى پس از نزول به عالم طبع باشد، به اعتبار جمله «تا به اقليم وجود»؛ امّا معناى اوّل بابيت آتى مناسبتر است، كه مى‌گويد:

سبزه خطّ تو ديديم و ز بُستانِ بهشت         به طلبكارى اين مهر گياه آمده‌ايم

به جهت رسيدن به كمال والاى انسانيّت و طلبكارى آن گوهر گرانبها و جمال شيوا و زيباى دوست و بازگشت و سير صعودى به عالم شهود اوّلى ازلى بود، كه بهشت را مورد اعتنا قرار نداديم. و با گفتار (إنّى جاعِلٌ فِى الأرْضِ خَليفَةً )[3] : (همانا

من جانشينى براى خود در زمين قرار مى‌دهم.) دانستيم كه ممكن نيست در بهشت بدان كمال نايل آييم، و بايد به زمين بياييم تا با پيروى از هدايت الهى به آن دست يابيم، كه: (فَإمّا يَأْتيَنَّكُمْ مِنّى هُدىً، فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ وَلا يَشْقى )[4] : (پس اگر

راهنمايى و هدايتى از جانب من به شما آمد، پس هركس از هدايتم پيروى كند، گمراه نگشته و بدبخت ] يا گرفتار رنج  [نمى‌شود.) و يا (فَإمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّى هُدىً، فَمَنْ تَبِعَ هُداىَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ )[5] : (پس اگر هدايتى از جانب من به شما آمد، پس هر

كس از هدايتم پيروى كند، هيچ ترسى بر آنان نبوده و هرگز اندوهگين نمى‌شوند.)

از دو آيه فوق كه به ضمير جمع آمده ظاهر مى‌شود نتايجى كه براى حضرت آدم 7 از آمدن به اين جهان حاصل مى‌شده، براى همه بنى نوع آدم بوده كه اقتضاى آن‌گونه شدن را به حساب بر فطرت توحيد بودنشان داشته‌اند. خواجه هم چنين استفاده‌اى را از آيات نموده كه مى‌گويد: «سبزه خطّ تو ديديم و …» و عجب اين است كه اين عموميّت از آيات هبوط هم استفاده مى‌شود؛ كه: (وَ قُلْنَا: اهْبِطُوا، بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ)[6] : (و گفتيم: كه فرو آييد، كه  شما دشمن يكديگر هستيد.) و نيز :

(وَقُلْنَا اهْبِطَوا مِنْها جَميعاً)[7] : (گفتيم: همه از بهشت ] برزخى [ فرو آييد.) و همچنين : (قالَ: اهْبِطُوا، بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ، وَلَكُمْ فِى الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ …)[8] : (فرمود: فرو آييد، كه

شما دشمن همديگر هستيد، و در زمين براى شما جايگاه و … خواهد بود.)

با چنين گنج، كه شد خازنِ او روحِ امين         به گدايى به دَرِ خانه شاه آمده‌ايم

اى دوستان! با آنكه ما گنجِ عشق جانان را كه روح امين ـ يعنى انبياء و اولياء : كه مويّد به روح القدس،[9]  و يا به روح اعظم‌اند،[10]  و يا روح الأمين جبرئيل[11]

ـحامل آن است، در سينه گرفته‌ايم؛ كه :(وَحَمَلَهَا الإنْسانُ، إنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً)[12] : (و

انسان آن را حمل نمود؛ همانا او بسيار ستمگر و نادان بود.) با اين همه به گدايى در پيشگاه حضرت دوست مفتخريم؛ كه: (رَبِّ! إنّى لِما أنْزَلْتَ إلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ)[13]  :

(پروردگارا! بدرستى كه من نيازمند خيرى هستم كه به سوى من فرو فرستى.) و به گفته خواجه در جايى :

من كه دارم در گدايى، گنجِ سلطانى به دست         كِىْ طمع در گردشِ گردونِ دون پرور كنم[14]

و نيز مى‌گويد :

گدايىِ دَرِ ميخانه طُرْفه اكسيرى است         گر اين عمل بكنى، خاك، زَرْ توانى كرد[15]

و نيز در جايى مى‌گويد :

گدايىِ دَرِ جانان به سلطنت مفروش         كسى ز سايه اين در، به آفتاب رَوَد؟[16]

لنگر حلمِ تو اى كشتىِ توفيق! كجاست؟         كه در اين بحرِ كرم، غرقه گناه آمده‌ايم

آبرو مى‌رود اى ابر خطاپوش! ببار         كه به ديوانِ عمل، نامه سياه آمده‌ايم

محبوبا! با آمدن در عالم خاكى و طبيعت، به گناه وجودى و بشريّت، و يا عصيان گرفتار شديم، بيا و ما را به ما و كردارمان مگير و توفيق خويش را شامل حالمان گردان تا به حقيقت خويش باز گرديم؛ كه: (إهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيمَ، صِراطَ الَّذينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِم )[17] : (ما را به راه راست هدايت فرما، راه آنانى كه نعمت ]ولايت[ را به ايشان

ارزانى داشتى.)

و يا بخواهد بگويد: از گناهِ خود پرستيمان پاك ساز، تا دچار خجالت پيمان شكنى نشويم كه چرا بار امانت را نكشيديم و رها كرديم و نزد موجودات ديگر كه تحمّل بار نكردند ـ خجلت زده نگرديم.

و ممكن است بخواهد با اين بيان به تقاضاى آدم و حوّا 8 كه: (قالا: رَبَّنا! ظَلَمْنا أنْفُسَنا، وَإنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا، لَنَكُونَنَّ مِنَ الخاسِرينَ )[18] : (عرض كردند: پروردگارا! ما

به‌خود ستم كرديم، و اگر ما را نيامرزى و مورد رحمت‌خويش قرار ندهى،بى‌گمان از زيانكاران‌خواهيم شد.) اشاره‌كرده وبگويد:خداوندا! ما هم‌چنين تقاضايى‌را از تو داريم، همان‌گونه كه تقاضاى‌آنها را پذيرفتى وكلماتى را بر آنها ارائه دادى و توبه آنان‌را قبول‌نمودى؛كه :(فَتَلَقّى آدَمُمِنْ رَبِّهِكَلِماتٍ،فَتابَ عَلَيْهِ،إنَّهُ هُوَالتَّوّابُ الرَّحيمُ )[19]  :

(آنگاه آدم] 7[ كلماتى را از پروردگارش فرا گرفت، سپس خداوند بر او بازگشت نموده و توبه‌اش را پذيرفت، بدرستى كه او بسيار رجوع كننده و توبه پذير و مهربان است.) توبه ما را هم قبول بفرما و به منزلت والايمان نايل ساز همان گونه كه آنان را نايل ساختى؛ كه: (ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ، فَتابَ عَلَيْهِ وَهدَى )[20] : (سپس پروردگارش او را

برگزيد و به سوى او رجوع نمود و توبه‌اش را پذيرفت و هدايتش نمود.)

حافظ اين خرقه پشمينه بيانداز، كه ما         از پىِ قافله، با آتش و آه آمده‌ايم

خواجه در اين بيت گرچه با جمله «خرقه بيانداز» اشاره به بدن عنصرى خود و صورت بشريّتش مى‌كند، ولى مرادش همه آنانند كه مى‌خواهند به كمال انسانيّت نايل شوند، و به بيان بيت دوّم و سوّم بر مى‌گردد و مى‌گويد: اى خواجه و اى آنان كه طالب دوستيد! پشمينه و زهد و توجّه به بدن عنصرى، ما را از توجّه به عالم اصليمان دور داشته، بياييد آن را رها كنيم، به خود نباليم و به گفتار تنها اكتفا نكنيم، كه اين ماييم به دنبال قافله عشّاق آن هم با آتش و آه بدين سرا آمديم تا باز به منزل اصلى خود باز گرديم و كمال خويش را بيابيم.

[1] ـ بحارالانوار، ج3، ص15، از روايت2.

[2] ـ بحارالانوار، ج87، ص344.

[3] ـ بقره: 30.

[4] ـ طه: 123.

[5] ـ بقره: 38.

[6] و 2 ـ بقره: 36.

[7]

[8] ـ اعراف: 24.

[9] ـ بصائر الدّرجات، ص445، باب14.

[10] ـ بصائر الدّرجات، ص460، باب19، روايت 1.

[11] ـ بصائر الدّرجات، ص463، باب18.

[12] ـ احزاب: 72.

[13] ـ قصص: 24.

[14] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل452، ص331.

[15] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل132، ص123.

[16] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل159، ص141.

[17] ـ فاتحه: 6 و 7.

[18] ـ اعراف: 23.

[19] ـ بقره: 37.

[20] ـ طه: 122.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا