• غزل  439

ما سرخوشانِ مست، دل از دست داده‌ايمهمرازِ عشق و همنفسِ جام باده‌ايم

بر ما بسى كمانِ ملامت كشيده‌اند         تا كار خود ز ابروى جانان گشاده‌ايم

اى گل! تو دوش جام صبوحى كشيده‌اى         ما آن شقايقيم كه با داغ زاده‌ايم

پير مغان ز توبه ما گر ملول شد         گو: باده صاف كن كه به عذر ايستاده‌ايم

كار از تو مى‌رود مددى اى دليل راه!         انصاف مى‌دهيم كه از ره فتاده‌ايم

چون لاله مى مبين و قدح در ميان كار         اين داغ بين كه بر دل خونين نهاده‌ايم

گفتى‌كه حافظ اين‌همه رنگ و خيال چيست؟         نقش غلط مخوان، كه همان لوح ساده‌ايم

خواجه در اين غزل چون غزل گذشته اگر چه با صيغه جمع گفتار خود را بيان نموده، ولى غرضش خودش بوده و مى‌خواسته گزارشى از حالات و پيشامدهاى سلوكى خود را به قلم تحرير درآورد. مى‌گويد :

ما سرخوشانِ مست، دل از دست داده‌ايم         همرازِ عشق و همنفَسَ جام باده‌ايم

اى آنان كه مرا ملامت در اختيار طريقه‌ام مى‌نماييد! من حالات و كمالات نفسانى و سرخوشى و مستىِ در ياد دوست را به آسانى نيافته‌ام. اين امر، گسيخته شدن از عالم بشريّت و تعلّقات و دل و عالم خيالى مى‌خواهد؛ زيرا قرب به دوست با آنها حاصل نخواهد شد؛ كه: (وَما أمْوالُكُمْ وَلا أوْلادُكُمْ بِالَّتى تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى…)[1]  :

(و هرگز اموال و فرزندانتان نمى‌تواند شما را نزد ما مقرَّب و آشنا گرداند…) و نيز: (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا! لاتُلْهِكُمْ أمْوالُكُمْ وَلا أوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ)[2] : (اى كسانى كه ايمان

آورده‌ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا مشغول نسازد.) و همچنين: «حُبُّ المالِ يُوهِنُ الدّينِ وَيُفْسِدُ اليَقينِ.»[3] : (دوست داشتن مال، دين ] انسان [ را سُست، و يقين

] اش [ را تباه مى‌سازد.) و نيز: «لا يُكْرِمُ المَرْءُ نَفْسَهُ، حَتّى يُهينَ مالَهُ.»[4] : (هرگز انسان، نَفْس

خويش را گرامى نمى‌دارد، تا اينكه مالش را خوار بشمارد.)

لذا دل و توجّه به عالم خيالى را از دست داده و به مراقبه جمال جانان و محبّتش پرداختم؛ كه: «إذا أكْرَمَ اللهُ عَبْدآ، شَغَلَهُ بِمَحَبَّتِهِ.»[5] : (هر گاه خداوند، بنده‌اى را گرامى

بدارد، او را به محبّتش سرگرم مى‌كند.) و نيز: «طُوبى لِمَنْ راقَبَ رَبَّهُ وَخافَ ذَنْبَهُ!»[6] : (خوشا به حال كسى كه نگاهبان پروردگارش بوده و از گناهش بترسد!)

و ممكن است منظور خواجه از «دل از دست دادن»، بى‌اختيار و حيرت زده و محو محبوب شدن باشد، كه با معناى بيت بعد هم سازش دارد؛ كه: «أللّهُمَّ! إنَّ قُلُوبَ المُخْبِتينَ إلَيْکَ والِهَةٌ.»[7] : (خداوندا! بدرستى دلهاى آنان كه تنها تو را درنظر دارند

سرگشته و واله مى‌باشد.)

بر ما بسى كمانِ ملامت كشيده‌اند         تا كار خود ز ابروى جانان گشاده‌ايم

علّت ديگر كه سبب شد دوست گره از كارم بگشايد و به محراب ابروان و تجلّياتش، دست به كشتن و فنايم زند، آن بود كه به ملامت ملامت كنندگانم (عقل و نفس و شيطان و زهّاد و عبّاد) در طريق عشق جانان توجّهى نداشتم.

اى گل! تو دوش جام صبوحى كشيده‌اى         ما آن شقايقيم كه با داغ زاده‌ايم

گويا مى‌مى‌خواهد بگويد: اى گل! پيوستن تو به سرخى عارضى است و آن را در پايان شب گذشته از نسيم صبح بدست آورده‌اى؛ ولى من داغ عشق جانان را از ازل بدست آورده و با خود دارم؛ كه: (وَإذْ أخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ، وَأشْهَدَهُمْ عَلى أنْفُسِهِمْ: ألَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟! قالُوا: بَلى، شَهِدْنا)[8] : (و ] يادآور [ هنگامى را كه

پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريّه و نسل آنان را برگرفته و بر خودشان گواه گرفت كه آيا پروردگار شما نيستم: گفتند: بله، گواهى مى‌دهيم.) در جايى مى‌گويد :

عشق من با لب شيرين تو، امروزى نيست         ديرگاهى است، كزين جامِ هلالى مستم[9]

و شايد منظورش از بيان بيت، آيه «عرض امانت» باشد و بخواهد بگويد: اى مظاهر عالم وجود! اين شما بوديد كه از تحمّل عرض امانت و ولايت دوست (با آنكه او را ديديد و محبّت داشتيد) اباء نموديد. ـ شايد «اشفاق» در آيه هم به همين معنى اشاره فرمايد؛ يعنى، محبّت به او شما را به خود جذب مى‌نمود، و عدم اقتضاى وجودى، دفع ـ ؛ كه: (إنّا عَرَضْنَا الأمانَةَ عَلَى السَّمواتِ وَالأرْضِ وَالجِبالِ، فَأبَيْنَ أنْ يَحْمِلْنَها، وَأشْفَقْنَ مِنْها)[10] : (بدرستى كه ما امانت ] ولايت [ را بر آسمانها و زمين و

كوهها عرضه داشتيم، پس همه از تحمّل آن سرباز زده و هراسيدند.) و اين ماييم كه زير بار ولايت حضرت دوست رفتيم و آن را از ازل حمل نموده و به آن داغ زاده شديم؛ كه: (وَحَمَلَهَا الإنْسانُ، إنَّهُ كانَ ظَلُومآ جَهُولاً)[11] : (و انسان آن را حمل نمود؛ زيرا او بسيار ستمگر و نادان بود.) و آن را در سير صعودى حمل خواهيم نمود؛ كه: (لِيُعَذِّبَ اللهُ المُنافقينَ وَالمُنافِقاتِ والمُشْرِكينَ وَالمُشْرِكاتِ، وَيَتُوبَ اللهُ عَلى المُؤْمِنينَ وَالمُؤْمِناتِ، وَكانَ اللهُ غَفُورآ رَحيمآ)[12] : (تا خداوند مردان و زنان منافق و مشرك را عقوبت فرموده، و بر مردان

و زنان‌مؤمن بازگشت‌نموده و توبه‌آنان را بپذيرد.وخداوند بسيار آمرزنده‌ومهربان‌است.)

پير مغان ز توبه ما گر ملول شد         گو: باده صاف كن، كه به عذر ايستاده‌ايم

كار از تو مى‌رود، مددى اى دليل راه!         انصاف مى‌دهيم كه از ره فتاده‌ايم

اى استاد كار! گرچه پست و بلنديهاى راه، مرا به توبه نمودن از پيمودن راه عشق وادار نمود، و ملالت خاطر از توقّفم پيدا نمودى، عذر مى‌خواهم و توبه از توبه مى‌كنم و باز منتظر باده‌هاى زلال و دو آتشه‌ات مى‌باشم. اى استاد! اين تويى كه مى‌توانى ديگر بار دستگيرى‌ام نموده و افتادگان خود را ياور باشى. به گفته خواجه در جايى :

از آستان پير مغان سر چرا كشم؟         دولت در اين سرا و گشايش دراين در است[13]

و در جايى مى‌گويد :

من به سرمنزل عنقا، نه به خود بردم راه         قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم

توبه كردم كه نبوسم لب ساقىّ و كنون         مى‌گزم‌لب،كه چرا گوش به‌نادان كردم[14]

چون لاله، مىْ مبين و قدح در ميان كار         اين داغ بين كه بر دلِ خونين نهاده‌ايم

اى استاد كار! نگاه مكن كه كمالى برايم حاصل گشته بود و مراقبه و مشاهده‌اى داشتم، و نگاه مكن كه با داغ عشق جانان زاده‌ام، باز هم نظر خويش از من برمدار؛ زيرا تا از اين عالم توجّهم به تمام معنى كنده نشده، خطر در پيش دارم و داغ عالم طبيعت را از خود نمى‌توانم جدا كنم.

و يا بخواهد بگويد: اى استاد! تنها به ظاهر من نظر مكن كه اظهار محبّت دوست مى‌نمايم، به داغ عشق او كه از ازل با خود آورده‌ام، و حال هم با عالم عنصرى با خونين دلى، آن را نگاهدارى مى‌كنم، بنگر و عنايت خود را از من وامگير.

گفتى كه حافظ! اين همه رنگ و خيال چيست؟         نقشِ غلط مخوان، كه همان لوحِ ساده‌ايم

باز خواجه بر مى‌گردد به بيان بيت اوّل و دوّم، و جواب از اشكال اعتراض كنندگان مى‌دهد و مى‌گويد: اگر كسى بگويد: تو ادّعا كردى كه دل از دست داده‌اى، پس اين همه رنگ و خيال كثرات كه با توست، چيست؟ مى‌گويم: «نقش غلط مخوان»، كه من همان لوح ساده‌ام كه بودم، منتهى تا به حال گمان مى‌كردم هر چه دارم، از من است و به آن تعلّق مى‌بستم، حال فهميده‌ام و مشاهده نموده‌ام كه جز نقش ساده‌اى نيستم، و هر چه دارم از اوست و به اوست و به سوى اوست؛ كه: (إنّا للهِِ، وَإنّا إلَيْهِ راجِعُونَ )[15] : (بدرستى كه ما از آن خداييم و به سوى او بازگشت مى‌كنيم.) و

نيز: (ألا! إلَى اللهِ تَصيرُ الاُمُورُ)[16] : (آگاه باشيد! كه همه امور تنها به سوى خدا بازگشت

مى‌كند.) و همچنين: (قُلْ: إنَّ صَلاتى وَنُسُكى وَمَحْياىَ وَمَماتى، للهِِ رَبِّ العالَمينَ، لا شَريکَ لَهُ، وَبِذلِکَ اُمِرْتُ، وَأنَا أوَّلُ المُسْلِمينَ )[17] : (بگو: همانا نماز و عبادت و زندگى و مرگم، تنها

براى خداوند پروردگار عالميان است، و شريكى براى او نيست، و من به اين امر شده‌ام، و خود اوّلين مسلمان هستم.)

[1] ـ سبأ : 37.

[2] ـ منافقون : 9.

[3] ـ غرر و درر موضوعى، باب المال، ص376.

[4] ـ غرر و درر موضوعى، باب المال، ص377.

[5] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب الله تعالى، ص16.

[6]

[7] ـ كامل الزيّارات، باب 11، زيارت 1، ص40.

[8] ـ اعراف : 172.

[9] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 413، ص305.

[10] و 3 ـ احزاب : 72.

[11]

[12] ـ احزاب : 73.

[13] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 44، ص67.

[14] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 421، ص310.

[15] ـ بقره : 156.

[16] ـ شورى : 53.

[17] ـ انعام : 162 ـ 163.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا