- غزل 438
ما بر آريم شبى دست و دعايى بكنيمغم هجران تو را چاره ز جايى بكنيم
دلِ بيمار شد از دست، رفيقان! مددى تا طبيبش بهسر آريم و دوايى بكنيم
خشكشد بيخِطرب،راه خرابات كجاست؟ تا در آن آب و هوا، نشو و نمايى بكنيم
آنكه بىجرم برنجيد و به تيغم زد و رفت بازش آريد خدا را، كه صفايى بكنيم
در ره نفس، كزو سينه ما بتكده شد تير آهى بگشاييم و غزايى بكنيم
مدد از خاطر رندان طلب اى دل ورنه كار صعبى است، مبادا كه خطايى بكنيم
سايه طاير كم حوصله كارى نكند طلبِ سايه ميمون همايى بكنيم
دلم از پردهبشد، حافظِ خوشلهجه كجاست؟ تا به قول و غزلش ساز و نوايى بكنيم
از بيت چهارم اين غزل ظاهر مىشود كه خواجه را وصالى بوده و سپس به هجران مبتلا گشته، به فكر چاره جويى آن شده و استمداد از دوستان و اهل كمال نموده، تا شايد حضرت محبوب به خود راهش دهد و ديدارش حاصل گردد. ابيات اين غزل اگرچه به صيغه جمع آورده شده، ولى مراد خواجه، خودش مىباشد؛ چنانكه از چند بيت آن ظاهر مىشود. و براى چاره جويى و خلاصى از هجران، شش امر را در شش بيت يادآور شده و به هر يك اشاره مىفرمايد و مىگويد :
ما بر آريم شبى دست و دعايى بكنيم غم هجران تو را، چاره ز جايى بكنيم
1 ـ شبى دست به دعا خواهم برداشت و با خواندن دوست، غم فراق را به پايان خواهم رساند؛ كه: ألدُّعآءُ سِلاحُ الأوْلِيآءِ.»[1] : (دعا، اسلحه اولياى خدا ] عليه نَفْس و
شيطان [مىباشد.) و نيز: «إنَّ لِلّهِ سُبْحانَهُ سَطَواتٍ وَنَقِماتٍ؛ فَإذا نَزَلَتْ بِكُمْ، فَادْفَعُوها بِالدُّعآءِ، فَإنَّهُ لايَدْفَعُ البَلاءَ إلّاَ الدُّعآءُ.»[2] : (بدرستى كه براى خداوند سبحان خشم گرفتنها و
كيفرهايى است؛ پس هنگامى كه بر شما فرو آمد، آنها را با دعا دفع كنيد، كه بلا و گرفتارى را جز دعا دفع نمىكند.) و به گفته خواجه در جايى :
غالبآ خواهد گشود از دولتم، كارى كه دوش من همى كردم دعا و، صبح آمين مىدميد
عدل سلطان گر نپرسد، حالِ مظلومان عشق گوشهگيران را، ز آسايش طمع بايد بريد[3]
دل بيمار شد از دست، رفيقان مددى تا طبيبش به سرآريم و دوايى بكنيم
2 ـ اى دوستان و همرهان طريق! دل مبتلاى به هجرانم، بىتاب از دورى دلدار گشته، بياييد همّتى كنيد و براى مداوايش، محبوب را بخوانيد، تا از بيمارى هجران نجات يابد.
و ممكن است منظور خواجه از بيت اين باشد كه: دلم از دست دوستان ناجنس، بيمار و به هجران مبتلا گشته، اى همرهان طريق! و يا اى اساتيد! كمك كنيد و حضرت دوست را به بالينش آوريد، تا به مشاهده محبوب درمان يابد.
خشك شد بيخِ طرب، راهِ خرابات كجاست؟ تا در آن آب و هوا، نشو و نمايى بكنيم
3 ـ اى ياران طريق! مجالس ذكر، و يا امكنه متبرّكه را به من بنماييد، تا شايد چاره قبض و پيچيدگى و هجران را بنمايم؛ كه: «قالَ رَسُولُ اللهِـ 6ـ : «إذا مَرَرْتُمْ فى رِياضِ الجَنَّةِ، فَارْتَعُوا.» قالُوا: «يا رَسُولَ اللهِ! ـ 6ـ وَما رِياضُ الجَنَّةِ؟» قالَ: «حِلَقُ الذِّكْرِ؛ فَإنَّ للهِِ سَيّاراتٍ مِنَ المَلائِكَةِ يَطْلُبُونَ حِلَقَ الذِّكْرِ؛ فَإذا أتَوُا عَلَيْهِمْ، حَفُّوا بِهِمْ.»[4] : (رسول خدا6 فرمود :
هنگامى كه به باغهاى بهشت عبور كرديد، بهره برگيريد. عرض كردند: اى رسول خدا!6 باغهاى بهشت چيست؟ فرمود: حلقهها و مجالس ذكر و ياد ] خدا [؛ زيرا خداوند را فرشتگانى است كه مىگردند و مجالس ذكر را مىجويند؛ و وقتى به ايشان ]ذاكران [ مىرسند گرداگرد آنان به گردش در مىآيند.)
و همچنين: «ألذِّكْرُ مُجالسَةُ المَحْبُوبِ.»[5] : (ياد ] خدا [، همنشينى با محبوب
مىباشد.) و نيز: «ألذِّكْرُ مِفْتاحُ الاُنْسِ.»[6] : (ياد ] خدا [، كليد اُنس ] با او [مىباشد.) و همچنين: «بِذِكْرِ اللهِ يُسْتَنْزَلُ الرَّحْمَةِ.»[7] : (با ياد نمودن خدا، رحمت ] الهى [ فرو مىريزد.)
و نيز: «فِى الذِّكْرِ حَياةُ القَلْبِ.»[8] : (زندگانى دل، تنها در ياد ] خدا [ حاصل مىشود.) و در حديث است كه «رَهْبَانِيَّةُ اُمَّتى فِى المَساجِدِ.»[9] : (رهبانيّت و كنارهگيرى از جامعه براى امّت من، ]حضور[ در مساجد است.) شايد بخواهد بفرمايد: آنچه ديگران از كناره گيرى بدست مىآوردند، امّت من در مساجدشان مىيابند.
آنكه بىجرم برنجيد و به تيغم زد و رفت بازش آريد خدا را، كه صفايى بكنيم
4 ـ اى رفيقان و همرهان سير! بيايد و كارى كنيد، تا شايد باز يارم كه از بستگىام به عالم طبع رنجش خاطر پيدا نموده، با تيغ ابروان و جمال خويش به فنا و نابودىام دست زند و ديگر بار انسى با وى بگيرم.[10] در جايى مىگويد :
باز آى و دلِ تنگ مرا مونسِ جان باش وين سوخته را، محرمِ اسرار نهان باش
خون شد دلم از حسرت آن لعلِ روانبخش اىدُرجِ محبّت! به همان مهر و نشان باش[11]
در رَهِ نَفْس، كزو سينه ما بتكده شد تير آهى بگشاييم و غزايى بكنيم
بلى، هوا و هوسهاى نفسانى است كه مانع از پيشرفت سالك، و حجاب جمال جانان مىگردد؛ كه: «ألْهَوى يُردى.»[12] : (هوا و هوس ] انسان را [ نابود مىكند.) و نيز: «مَنْ
وافَقَ هَواهُ، خالَفَ رُشْدَهُ.»[13] : (هر كس با خواهش نفسانى خود موافقت كند، با رشد و
هدايت خويش مخالفت نموده.) و همچنين: «فى طاعَةِ النَّفْسِ غَيُّها.»[14] : (گمراهى نَفْس،
در پيروى از اوست.) و يا اينكه: «مَنْ وَثِقَ بِنَفْسِهِ، خانَتْهُ.»[15] : (هر كس به نَفْس خويش
اعتماد كند، به او خيانت نموده.)
اين مانع و حجاب را بايد با جهاد اكبر برداشت؛ كه: رَسول الله 6 فرمود : «مَرْحَبآ بِقَوْمٍ قَضَوُا الجِهادَ الأصْغَرَ، وَبَقِىَ عَلَيْهِمُ الجِهادُ الأكْبَرُ!»: (آفرين بر گروهى كه جهاد و كارزار كوچك را به انجام رساندند، ولى جهاد بزرگ بر آنان باقى مانده!) عرض شد: «يا رَسُولَ اللهِ! مَا الجِهادُ الأكْبَرُ؟»: (اى رسول خدا! جهاد بزرگ چيست؟) فرمود: «جِهادُ النَّفْسِ.»[16] : (جهاد با نَفْس.) و نيز: «رَدْعُ النَّفْسِ وَجِهادُها عَنْ أهْوِيتِها يَرْفَعُ الدَّرَجاتِ وَيُضاعِفُ
الحَسَناتِ.»[17] : (كارزار و جهاد و باز داشتن نَفْس از خواستهها و هواهايش، درجات
] انسان [را بالا برده و حسنات و خوبيهايش را دو چندان مىكند.)
5 ـ خواجه هم مىخواهد در اين بيت به علّت محروميّت خود از ديدار محبوب و چاره جويى آن اشاره كند. مىگويد: از بس هواپرستى كردى، ديگر سينهات بتكده شده و جايى براى آمدن محبوب نگذاشتهاى، بيا و با توجّه و آه و نالهاى دست به دامن دوست زن و بگو: «إلهى! إلَيْکَ أشْكُو نَفْسآ بِالسُّوء أمّارَةً، وَإلَى الخَطيئَةِ مُبادِرَةً، وَبِمَعاصيکَ مُولِعَةً، وَلسِخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً، تَسْلُکُ بى مَسالِکَ المَهالِکِ، وَتَجْعَلُنى عِنْدَکَ أهْوَنَ هالِکٍ، كَثيرَةَ العِلَلِ
طَويلَةَ الأَمَلِ…»[18] : (معبودا! به تو شكوه دارم از نَفْسى كه بسيار به بدى فرمان داده، و به
گناه شتاب نموده، و به معاصى و نافرمانىهايت آزمند، و به خشم تو پيشى گيرنده است، مرا در راههاى هلاكت روان ساخته، و در نزدت خوارترين نابود شونده مىگرداند، آسيبهاى فراوان و آرزوى دراز دارد…) تا شايد بُتها از خانه دل براندازى، و يار دوباره قدم به خانه دلت گذارد و ديدارت حاصل شود.
مدد از خاطر رندان طلب اى دل! ورنه كار صعبى است، مبادا كه خطايى بكنيم
6 ـ اى خواجه! براى برانداختن هواها نه تنها به آه و ناله بپرداز، كه از راهنمايى استاد كامل هم استفاده كن؛ زيرا با نفس جنگيدن، كارى است بس مشكل، و برانداختن او مشكلتر. خطاست خودسرانه عملى انجام دادن. بكوش و از آن بزرگواران استمداد بطلب. به گفته خواجه در جايى :
تو دستگير شو اى خضر پى خجسته! كه من پياده مىروم و همرهان سوارانند[19]
لذا باز مىگويد :
سايه طاير كم حوصله كارى نكند طلبِ سايه ميمون همايى بكنيم
آرى، مربّيان كاملند كه مىتوانند سالك را در مدّتى طولانى و با حوصله زياد، از هواپرستى دور سازند و مالك بر نفسشان كنند، نه مربّيان عجول؛ زيرا نفسِ خوگرفته با هواهاى خويش را نمىتوان با شتاب زدگى از آن جدا نمود، و چنانچه استاد، كامل نباشد، سالك به خطا مبتلا خواهد شد و از كمال باز مىماند. گفتهاند: هما بر سر هر كس نشست، پادشاه مىشود، نه پرنده ديگر. خواجه هم مىگويد: «سايه
طاير كم حوصله…»
و ممكن است منظور خواجه از بيت اين باشد كه: اى سالكين! وصال و ديدار ناپايدار دوست آرامش به عاشق سالك نمىدهد، بايد به فكر وصال دائمى شد و كارى نمود كه همواره در ظلّ ظليل الهى قرار گرفت؛ زيرا هجران كشيدن بسى مشكل است؛ كه: «أللّهُمَّ! وَاهْدِنا إلى سَوآءِ السَّبيلِ، وَاجْعَلْ مَقيلَنا عِنْدَکَ خَيْرَ مَقيلٍ، فى ظِلٍّ ظَليلٍ وَمُلْکٍ جَزيلٍ، فَإنَّکَ حَسْبُنا، وَنِعْمَ الوَكيلُ!»[20] : (بار خدايا! و ما را به راه راست هدايت
فرما، و استراحتگاه ما را در نزد خود، بهترين آسايشگاه در سايه دايمى ] رحمتت [ و سلطنت بزرگت قرار ده؛ كه تنها تو براى ما كافى هستى، و چه خوب كارگذارى!)
دلم از پرده بشد، حافظِ خوش لهجه كجاست تا به قول و غزلش، ساز و نوايى بكنيم؟
هجران دوست چنان بىتاب و طاقتم نموده كه ديگر تحمّل دورى او را ندارم و صبر نمىتوانم، آرامش خاطر خود را در آن مىدانم كه با گفتار و غزليّات، و لهجه و خوانندگى شيرين خويش اُنس گيرم. در جايى به خود خطاب كرده و مىگويد :
حافظا! عشق و صابرى تا چند؟ ناله عاشقان خوش است، بنال[21]
و در جاى ديگر مىگويد :
حافظ! وصال گُل طلبى همچو بلبلان جان كن فداى خاك رَهِ باغبان گُل[22]
[1] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّعاء، ص104.
[2] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّعاء، ص104.
[3] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 120، ص116.
[4] ـ وسائل ج4 / 1239.
[5] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب الذّكر، ص123.
[7] و 4 و 5 ـ غرر و درر موضوعى، باب ذكر الله، ص124.
[10] ـ بيان بيت سخنى است به صورت گفتار عاشقان مجازى، وگر نه حضرت محبوب نه بىجرم به كشتن وفناى كسى دست مىزند، و نه مىرنجد.
[11] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 329، ص252.
[12] ـ غرر و درر موضوعى، باب الهوى، ص424.
[13] ـ غرر و درر موضوعى، باب الهوى، ص428.
[14] ـ غرر و درر موضوعى، باب النّفس، ص390.
[15] ـ غرر و درر موضوعى، باب النّفس، ص391.
[16] ـ وسائل الشّيعه، ج11، ص122، باب 1، روايت 1.
[17] ـ غرر و درر موضوعى، باب الهوى، ص427.
[18] ـ بحار الانوار، ج94، ص143.
[19] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 226، ص187.
[20] ـ اقبال الأعمال، ص680.
[21] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 375، ص281.
[22] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 382، ص285.