- غـزل 393
بيا تا گل برافشانيم و مى در ساغر اندازيمفلك را سقف بشكافيم و طرح نو در اندازيم
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد من و ساقى بههم سازيم و بنيادش براندازيم
چو در دستاسترودىخوشبزنمطربسرودى خوش كهدستافشانغزلخوانيموپاكوبانسراندازيم
صبا خاك وجود ما بدان عالى جناب انداز بود كآن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازيم
يكى از عقل ميلافد يكى طامات مىبافد بيا كاين داوريها را به پيش داور اندازيم
بهشت عدن اگر خواهى بيا با ما بهميخانه كه از پاى خمتيكسر بهحوض كوثر اندازيم
شراب ارغوانى را گلاب اندر قدح ريزيم نسيم عطر گردان را شكر در مجمر اندازيم
سخندانى و خوشخوانى نمىورزند در شيراز بيا حافظ كه تا خود را بهملك ديگر اندازيم
اين غزل هُشدارى است از خواجه به خود و ياران طريقش، كه از عمر گرانمايه هر چه بهتر بايد براى رسيدن به مقصد عالى انسانيّت بهرهمند شد، و با ذكر و توجّه به حضرت دوست، از تعلّقات و غم و اندوه عالم طبيعت كناره گرفت. مىگويد :
بيا تا گل برافشانيم و مى در ساغر اندازيم فلك را سقف بشكافيم و طرح نو دراندازيم
اى سالكين! بياييد امروز كه در اين عالم ناپايدار بسر مىبريم و مىتوان با مجاهدات به كمالات انسانى نايل گشت، با توجّه به حضرت دوست و اخلاص و بندگى، حجاب از چهره فطرتِ (فِطْرِتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها، لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ، ذلِکَ الدّينُ القَيّمُ )[1] : (همان سرشت خدايى كه همه مردم را بر آن آفريد، دگرگونى و تغيير و
تبدّلى در آفرينش خدا نيست، اين همان دين استوار و قيّم مىباشد.) برافكنيم، و به قرب و انس با او راه يابيم، تا محبّتش شامل حالمان گردد؛ كه: «وَانَّهُ ليَتَقَرَّبُ إلَىَّ بِالنّافِلَةِ حتّى اُحبَّهُ.»[2] : (بدرستى كه بنده با كارهاى مستحبى به من نزديكى مىجويد، تا اينكه او
را دوست مىدارم.)
اينجاست كه زندگى تازه و ديگرى را پيش خواهيم گرفت و به مقامِ «كُنْتُ إذآ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذى يَبْصُرُ بِهِ…»[3] : (در اين صورت گوش او مىشوم كه بدان
مىشنود، و چشمش كه بدان مىبيند…) و خلافة اللّهىِ (إنّى جاعِلٌ فِى الأرْضِ خَليفَةً )[4] : (براستى كه من در زمين خليفه و جانشينى قرار مىدهم.) و منزلتِ (يَرْفَعِ
اللهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ، وَالَّذين اُتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتِ )[5] : (خداوند، آنان را كه از ميان شما ايمان
آوردهاند، رفعت مىبخشد، و كسانى كه علم به ايشان عنايت شده درجاتى بالا مىبرد.) و عزّتِ (مَنْ كانَ يُريدُ العِزَّةَ، فَلِلّهِ العِزَّةُ جَميعآ، إلَيْهِ يَصْعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ، وَالعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ )[6] : (هر كس خواهان عزّت و بزرگى است، تمام عزّت خاصّ خداست،
اعتقادات پاك به سوى او بالا مىرود، و عمل صالح و شايسته آن را بالا مىبرد.) نايل مىگرديم. به گفته خواجه در جايى :
نصيحتى كُنَمت بشنو و بهانه مگير هر آنچه ناصح مشفق بگويدت بپذير
ز وصلِ روىِ جوانان تمتّعى بردار كه در كمينگه عمر است مكرِ عالَم پير
بنوش باده و عزم وصال جانان كن سخن شنو كه زنندت زبام عرش صفير[7]
اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد من و ساقى بهم سازيم و بنيادش براندازيم
و چنانچه اى دوستان! غم اين عالم و تعلّقاتش خواست ما را از ياد دوست در آورد و از او جدامان سازد، با مراقبه كامل، به او و ياد و ذكرش اُلفت گيريم و بنياد غم بركنيم، و نگذاريم غم بنياد ما بركند؛ كه: (وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْءٍ مِنَ الخَوْفِ وَالجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمراتِ وَبَشِّرِ الصّابِرينَ، ألَّذينَ إذا أصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ، قالُوا: إنّا لِلّهِ وَإنّا إلَيْهِ راجِعُونَ. اُولئِکَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ، وَاُولئِکَ هُمُ المُهْتَدُون )[8] : (مسلمآ شما را به چيزى ] از سختيها [همچون
ترس و گرسنگى و نقصان اموال و نفوس و ميوهها مىآزماييم، و صابران را بشارت ده، آنان كه وقتى به مصيبت و ناگوارى دچار شوند مىگويند: ما از آن خداييم و به سوى او باز مىگرديم. ايشانند كه الطاف و رحمت پروردگار شامل حالشان شده، و ايشانند هدايت يافتگان.) و نيز: «ذِكْرُ اللهِ دَوآءُ أعْلالِ النُّفُوسِ.»[9] : (ياد خدا، دواى دردهاى
جانهاست.) و همچنين: «ذِكْرُ اللهِ طارِدُ اللّاوآءِ وَالبُؤْسِ.»[10] : (ذكر و ياد خدا، دور كننده سختى و غم و اندوه مىباشد.) و به گفته خواجه در جايى :
چون نقش غم ز دور ببينى شراب خواه تشخيصكردهايم ومداوا مقرّر است[11]
و نيز در جاى ديگر مىگويد :
غمِ زمانه كه هيچش كران نمىبينم دواش جز مِىِ چون ارغوان نمىبينم[12]
چو در دستاست رُودى خوش، بزن مطرب! سرودى خوش كه دست افشان غزل خوانيم و پاكوبان سراندازيم
كنايه از اينكه: اى دوستان! تا فرصت بدست است و عمر باقى است و وسائل عيش و نوش با دوست فراهم است و مىتوان بهرههاى معنوى از اين جهان برداشت، بياييد با يادش دست از تعلقات افشانيم و پا بر سر هر دو عالم گذاريم و از خويش فانى گشته و سر به پيش دوست اندازيم. در جايى مىگويد :
در هر طرف زخيل حوادث كمينگه است ز آن رو عنان گسسته دواند سوار عمر
اين يك دو دَم كه دولت ديدار ممكن است درياب كام دل، كه نه پيداست كار عمر[13]
و يا بخواهد بگويد: اى نفحاتِ الهى طرب آورنده عشّاق! حال كه دوست كار عاشقان را به دست شما سپرده، بياييد شورى برپا كنيد تا ما هم هر چه داريم با وزيدنتان از دست بدهيم و سراندازى كنيم؛ لذا مىگويد :
صبا! خاك وجود ما بدان عالى جناب انداز بُود كآن شاه خوبان را، نظر بر منظر اندازيم
اى باد صبا و اى نفحات قدسى كه از جانب دوست پيام به عاشقان مىآوريد! بياييد و وزيدن گيريد و ما را از ما بستانيد و خاك وجود، و نيستىمان به پيش دلدار افكنيد و به عبوديّت و خاكساريمان آگاهش كنيد (كه آگاه است.)، شايد عنايتى فرمايد و به ديدارش نائل آييم. (سخنى است بر طريق گفتار عُشاق مجازى.)
و يا منظور از «صبا»، برجستگان و اساتيد باشند كه به جانان راه يافتهاند و بندگانش را راهنماى به اويند. در جايى مىگويد :
اى صبا! نكهتى از خاك در يار بيار ببر اندوه دل و مژده دلدار بيار
تا معطّر كنم از لطف نسيم تو مشام شمّهاى از نفحات نَفَس يار بيار[14]
يكى از عقل ميلافد، يكى طامات مىبافد بيا كاين داوريها را به پيش داور اندازيم
هر كس در اين جهان ناپايدار به چيزى پاىبند شده و به آن مىنازد: يكى به عقل خويش، و ديگرى به گفتار و سخنهاى بىپايه و اساس خود. سزاوار آن است كه خداى را در اين امر حاكم قرار دهيم، تا بدانيم از كدام يك بايد پيروى كنيم، تا از گرداب مهالك برهيم و به اوج سعادت نايل آييم.
گفتار آنان كه به او راه يافتهاند، چنين است: «أعْقَلُ النّاسِ مَنْ أطاعَ العُقَلاءَ.»[15] :
(عاقلترين مردم كسى است كه از عاقلان پيروى نمايد.) و نيز : «أعْقَلُ النّاسِ أقْرَبُهُمْ مِنَ اللهِ.»[16] : (عاقلترين مردم، نزديكترين آنها به خداست.) و همچنين: «لا يَلْقَى العاقلُ
مَغْرُورآ.»[17] : (هيچگاه عاقل مغرور نمىشود.)
و نيز مىفرمايند: «الْعَقْلُ أنْ تَقُولَ ما تَعْرِفُ، وَتَعْمَلَ بِما تَنْطِقُ بِهِ.»[18] : (عقل اين است كه،
آنچه را مىدانى بگويى، و به آنچه مىگويى عمل نمايى.) و همچنين: «إفْرَحْ بِما يَنْطِقُ بِهِ إذا كانَ عَريّآ مِنَ الخَطَأ.»[19] : (وقتى به گفتارت شادمان باش كه از خطا و اشتباه خالى باشد.) و نيز: «أحْسَنُ المَقالِ ما صَدَّقَهُ الفِعالُ.»[20] : (بهترين گفتار، گفتارى است كه كردارها و اعمال
انسان تصديقش كند.)
بهشتِ عَدْنْ اگر خواهى بيا با ما به ميخانه كه از پاى خُمَت يكسر به حوض كوثر اندازيم
اى سالك! و يا اى عابد! و يا زاهد! اگر بهشت عدنى كه كتاب الهى مىفرمايد، تمنّا مىنمايى، با ما به ميخانه و جايگاه ذكر اهل كمال بيا و با ايشان اُنس بگير، و دست از عبادات قشرى بكش، و به اخلاص و عبادات لبّى و ذكر و مراقبه بپرداز؛ تا به ولايت كليّه الهى آشنايى حاصل كنى، و به مشاهده دوست با ديده دل نائل آيى و به كمال حقيقى انسانى كه جنّات عدن ثمره آن است بنشينى؛ كه: (إنَّ الَّذين آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ اُولئِکَ هُمْ خَيْرُ البَريَّةِ، جَزآؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْنٍ، تَجْرى مِنْ تَحْتِها الأنْهارُ، خالِدينَ فيها أبَدآ، رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ، ذلِکَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ )[21] : (بدرستى آنان كه
ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات هستند. پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت عدن و جاويدان است كه نهرها از زير درختانش جارى است و جاودانه در آن مىمانند. هم خدا از آنها خشنود است و هم ايشان از خدا. اين براى كسى است كه از عظمت پروردگارش بترسد.)
و در همين عالَم از پاى خُم توحيد يكسر در ميان حوض كوثرِ معرفت الهى كه حوض ولايت كليّه است (وعلىّ 7 ساقى، و رسول الله 6 حامل آن است.) افكنيمت؛ كه: «يا عَلِىُّ! أنْتَ وَشيعَتُکَ عَلَى الحَوْضِ تَسْقُونَ مَنْ أحْبَبْتُمْ، وَتَمْنَعُونَ مَنْ كَرِهْتُمْ، وَأنْتُمُ الآمِنُونَ يَوْمَ الفَزَعِ الأكْبَرِ فى ظِلِّ العَرْشِ، يَفْزَعُ النّاسُ وَلا تَفْزَعُونَ، وَيَحْزَنُ النّاسُ وَلا تَحْزَنُونَ، فيكُمْ نَزَلَتْ هذِهِ الآيَةُ: (إنَّ الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الحُسْنى، اُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ )[22] ،
فيكُمْ نَزَلَتْ: (لايَحزَنُهُمُ الفَزَعُ الأكْبَرُ، وَتَتَلَقّيهُمُ المَلائِكَةُ: هذا يَوْمُكُمُ الَّذى تُوعَدُونَ )[23] »: (اى
على! تو و شيعهات بر كنار حوض ] كوثر [ هر كس را دوست داشتيد سيراب نموده، و هر كس را دوست نداشتيد منع مىكنيد، شماييد كه در روز وحشت و هنگامه بزرگ ] روز قيامت [ در سايه عرش در امانيد، مردم مىهراسند و شما نمىهراسيد، مردم اندوهگين مىشوند و شما نمىشويد. اين آيه در مورد شما نازل شده: «آنان كه وعده نيك از جانب ما به ايشان داده شده، از جهنّم بدورند.» و در باره شما نازل شده كه: «هنگامه و هراس بزرگ ] روز قيامت [ ايشان را اندوهگين نساخته. و فرشتگان با آنها ملاقات نموده ] و مىگويند : [ اين همان روزى است كه به شما وعده داده مىشد.»)
نه تنها از پاى خُم به حوض كوثر اندازيم، كه :
شراب ارغوانى را گلاب اندر قدح ريزيم نسيم عطر گردان را شكر در مجمر اندازيم
اى سالك! و اى زاهد! اگر با ما به ميخانه و مجمع اهل ذكر بيايى و شراب تجلّيات دو آتشه و عطر افزايت بدهيم و از نسيمهاى جانفزاى شكَرين آن آگاهت نماييم، و آتش شوق را در تو افروخته سازيم، بكلّى از خويش برهى و جز دوست را تمنّا ننمايى.
خلاصه معنى دو بيت گذشته آن مىشود كه: با اهل دل و كمال نشستن، چنين نتيجهاى را در اين عالم از دوست، نصيب سالك و يا زاهد مىنمايد.
سخندانى و خوشخوانى نمىورزند در شيراز بيا حافظ! كه تا خود را به ملك ديگر اندازيم
خواجه با بيت ختم، گله از اهل شيراز نموده و مىگويد: حال كه آنان نه سخنان مرا مىفهمند و نه از خوانندگى زيبايم بهره مىگيرند، خوب است خود را به ملك ديگر اندازيم.
خواجه در جايى از خوشخونىاش سخنى دارد، مىگويد :
دلماز پرده بشد، حافظ خوشلهجه كجاست تا به قول و غزلش ساز و نوايى بكنيم[24]
[1] ـ روم : 30.
[2] ـ اصول كافى، ج2، ص352، روايت 7.
[3] ـ اصول كافى، ج2، ص352، روايت 7.
[4] ـ بقره : 30.
[5] ـ مجادله : 11.
[6] ـ فاطر : 10.
[7] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 304، ص236.
[8] ـ بقره : 155 ـ 157.
[9] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب ذكر الله، ص124.
[11] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 44، ص67.
[12] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 428، ص315.
[13] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 291، ص228.
[14] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 292، ص228.
[15] ـ غرر و درر موضوعى، باب العقل، ص257.
[16] ـ غرر و درر موضوعى، باب العقل، ص258.
[17] ـ غرر و درر موضوعى، باب العقل، ص262.
[18] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب العقل، ص331.
[20] ـ غرر و درر موضوعى، باب القول، ص332.
[21] ـ بيّنه : 7 و 8.
[22] ـ انبياء : 101.
[23] ـ انبياء : 103. و آيه شريفه اينچنين است: «هذا يَوْمُكُمُ الَّذى كُنْتُمْ توعَدُونَ».
[24] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 438، ص322.