- غـزل 376
داراى جهان نصرت دين خسرو كامليحيى بن مظفّر ملك عالم عادل
اى درگه اسلام پناه تو گشوده بر روى جهان روزنه جان و در دل
تعظيم تو بر جان و خرد واجب و لازم انعام تو بر كون و مكان فايض و شامل
روز ازل از كلك تو يك قطره سياهى بر روى مه افتاد كه شد حلّ مسائل
خورشيد چو آنخال سيه ديد به دل گفت اى كاش كه من بودمى آن بنده[1] مقبل
شاها فلك از بزم تو در رقص و سماع است دست طرب از دامن اين زمزمه مگسل
مى نوش و جهان بخش كه از خَمّ كمندت شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل
چون دور فلكيكسره بر منهج عدلاست خوش باش كه ظالم نبرد راه به منزل
حافظ قلم شاه جهان مَقسم رزق است از بهر معيشت مكن انديشه باطل
در مقدّمه جلد دوّم اين كتاب، نظر خواجه را نسبت به سلاطين زمانش، از ابيات و غزليّات وى استنباط نموديم، در اينجا بطور اختصار به بيان معناى غزل مىپردازيم. مىگويد :
داراى جهان، نصرت دين، خسروِ كامل يحيى بن مظفّر، مَلِك عالمِ عادل
معلوم مىشود «يحيى بن مظفّر» از سلاطينى است كه سلطنتش گسترش داشته، و در حمايت از دين اسلام كوشا، و صاحب كمالات علمى و عملى هم بوده، كه مىگويد: «داراى جهان … ؛ كه: «تاجُ المَلِکِ عَدْلُهُ.»[2] : (تاج پادشاه، عدل و داد اوست.) و
نيز: «خَيْرُ المُلُوکِ مَنْ أماتَ الجَوْرَ وَأحْيَى العَدْلَ.»[3] : (بهترين پادشاهان كسى است كه ظلم و جور را ميرانده و عدل و داد را زنده و احيا كند.) و همچنين: «مَنْ عَدَلَ فى سُلْطانِهِ وَبَذَلَ إحسانَهُ، أعْلَى اللهُ شَأْنَهُ وَأعَزَّ أعْوانَهُ.»[4] : (هر كس در سلطنت خويش عدل و داد ورزيده و
احسانش را بذل نمايد، خداوند مقامش را بالا برده و ياورانش را عزيز مىگرداند.)
اى درگهِ اسلامْ پناه تو گشوده بر روى جهان، روزنه جان و دَرِ دل
اى سلطانى كه اسلام به چون تويى مفتخر گشته، و در زير سايه حكومتت بر جهان روزنهاى و درى از حقايق و معنويّت گشوده شده و اهل كمال توانستهاند به گسترش معارف بپردازند؛ كه :
«إنَّ السُّلطانَ لأمينُ اللهِ فى الأرْضِ وَمُقيمُ العَدْلِ فى البِلادِ وَالعبادِ وَوَزَعَتُهُ فى الأرْضِ.»[5] :
(بدرستى كه پادشاه، امين خدا در زمين و بر پا دارنده عدالت در سرزمينها و در ميان بندگان، و واليان و نگاهبانان ] حكم [ خدا در زمين هستند.)؛ لذا
تعظيم تو بر جان و خرد واجب و لازم انعام تو بر كَوْن و مكان فايض و شامل
آن قدر تو اى پادشاه از هر نظر بلندى كه تعظيمت بر جان و عقل لازم آمده و عطايايت بر هر كس و هر چيز گسترده گشته.
روز ازل از كلك تو يك قطره سياهى بر روى مه افتاد كه شد حلّ مسائل
خورشيد چو آنخال سيه ديد به دل گفت : اى كاش كه من بودمى آن بنده مقبل
اينكه تو را اينچنين مىنگرم ـكه حامى اسلام بوده، و انعامهاى تو جهانيان را شامل است، و اهل دل آزادانه مىتوانند طريقه خويش را دنبال كنند و به ديگران هم بياموزندـ آثار قبول عرض امانتت مىباشد كه آسمان و زمين از آن اباء كردند و تو آن را قبول نمودى و با حمل آن همه مسائل را مشكل گشايى، و امروز آنان كه قبول امانت نكردند به حال تو غبطه مىخورند؛ كه: «أجَلُّ المُلُوکِ مَنْ مَلِکَ نَفْسَهُ وَبَسَطَ العَدْلَ.»[6] : (بزرگوارترين پادشاهان، كسى است كه مالك نفس خويش بوده، و عدل و داد را گسترش دهد.)
شاها! فلك از بزم تو در رقص و سماع است دست طرب از دامن اين زمزمه مگسل
اى پادشاه عالِم و عادل! با اين شادمانى كه به اسلاميان و اهل دل دادى، همه
آسمانيان و مجرّدات را هم مسرور ساختى. كناره از سلطنت خود مگير تا همه اهل كمال و ايمان در آسايش زندگى نمايند؛ كه: «أحْسَنُ المُلُوکِ حالاً مَنْ حَسُنَ عَيْشُ النّاسِ فى عَيْشِهِ وَعَمَّ رَعيَّتَهُ بِعَدْلِهِ.»[7]
مِىْ نوش و جهان بخش كه از خَمّ كمندت شد گردن بدخواه، گرفتار سلاسل
تو با خدا باش و به ياد او كارهاى خود را انجام ده، كه بدخواهانت را با اين گونه بودن و عمل نمودن، به تيره روزى خواهى كشيد؛ كه: «إذا بُنِىَ المُلْکُ عَلى قَواعِدِ العَدْلِ وَدُعِمَ بِدَعائِم العَقْلِ، نَصَرَ اللهُ مُوالِيَهُ وَخَذَلَ مُعاديَهُ.»[8] : (هنگامى كه سلطنت بر پايههاى عدالت استوار، و به واسطه ستونهاى عقل پا برجا گردد، خداوند دوستدار آن را يارى، و دشمنش را خوار مىگرداند.)
چون دور فلك يكسره در منهج عدل است خوش باش كه ظالم نبرد راه به منزل
حال كه در زمان سلطنت تو، روزگار به عدل در گردش است از چه باك دارى؟ مترس، كه ظالمين و ستمكاران كوشششان براى زوال مُلكت به جايى نخواهد رسيد؛ كه: «أفْضَلُ المُلُوکِ مَنْ حَسُنَ فِعْلُهُ وَنيَّتُهُ، وَعَدَلَ فى جُنْدِهِ وَرَعِيَّتِهِ.»[9] : (برترين پادشاهان، كسى است كه كار و نيتش نيكو باشد، و در لشكر و رعيّت خويش به عدل و داد رفتار نمايد.)
حافظ ! قلم شاه جهان مقسم رزق است از بهر معيشت مكن انديشه باطل
اى خواجه! پادشاهان عادل، واسطه فيض ملّت خويشاند، و خداوند به بركت عدل آنان ملّتش را از رحمتهاى خود محروم نخواهد ساخت، تو هم براى معيشت و رزق خود در تكاپوى باطل مباش ، كه روزىات خواهد رسيد.
[1] ـ در بعضى از نسخهها چنين آمده: … هندوى مقبل.
[2] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب السلطان، ص163.
[4] ـ غرر و درر موضوعى، باب السلطان، ص164.
[5] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب السلطان، ص163.
[7] و 2 و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب السلطان، ص163.