• غـزل  387

بُشْرى ! إذِ السَّلامةُ حَلَّتْ بِذى سَلَمللهِِ حَمْدُ مُعْتَرِفٍ غايَةَ النِّعَم

آن خوش خبر كجاست كزين فتح مژدهداد         تا جان فشانمش چو زر و سيم در قدم

از بازگشت شاه چه خوش طُرفه نقش بست         آهنگ خصم او به‌سرا پرده عدم

پيمان شكن هر آينه گردد شكسته حال         إنَّ العُهُودَ عِنْدَ مُلُوکِ النُّهى ذِمَم

در نيل غم فتاد و سپهرش به‌طنز گفت         اَلاْنَ قَدْ ندِمْتَ وَما يَنْفَعُ النَّدم

مى‌جست از سحاب امل رحمتى ولى         جز ديده‌اش معاينه بيرون ندادنم

چون خون‌خصم همچوصراحى‌بريختى         با دوستان به‌عيش و طرب گير جام جم

ساقى بيا كه دور گل است و زمان عيش         پر كن پياله و مخور اندوه بيش و كم

اى‌دل تو جام‌جم بطلب ملك جم مخواه         كاين بود قول بلبل دستان سراى جم

بشنو ز جام باده كه اين زال نو عروس         بسيار كُشت شوهر چون كيقباد و جم

حافظ به‌كُنجِ ميكده دارد قرارگاه         كالطَّيْرِ فى الحَديقَةِ وَاللَّيْثِ فِى الأَجَمْ

بُشْرى ! إذِ السَّلامةُ حَلَّتْ بِذى سَلْم         للهِِ حَمْدُ مُعْتَرِفٍ غايَةَ النِّعَم

از اين غزل ظاهر مى‌شود كه اهل شيراز به مخاطره حمله دشمن به اين ديار واقع شده بودند، و سلطان وقت براى رفع آن با لشگريانش از شهر خارج مى‌شود، و پس از پيروزى، چون خبر فتح و بازگشت شاه به شهر مى‌رسد، خواجه اين غزل را در اطراف اين موضوع سروده، ولى ظاهر نيست كه جريان چه بوده؟ و آن شاه كيست؟ با عدّه‌اى از ابياتش اشاره به قسمتى از فتح و پيروزى و خيال دشمن و نقض عهد و پشيمانى او نموده، و سپس در بيت هفتم مى‌گويد :

چون خون خصم همچو صراحى بريختى         با دوستان، به عيش و طرب گير جام جم

گويا خطاب با خود و با دوستانش كرده و مى‌گويد. حال كه دشمن خونش ريخته و نابود گشت، وقت آن است كه از فكر تفرقه بيرون آييم، و توجّه به دوست نماييم. به گفته خواجه در جايى :

حاليا مصلحتِ وقت در آن مى‌بينم         كه كشم رَخْت به ميخانه و خوش بنشينم

جام مِىْ گيرم و از اهل ريا دور شوم         يعنى از اهل جهان، پاكدلى بگزينم[1]

ساقى ! بيا كه دورِ گل است و زمان عيش         پر كن پياله و مخور اندوهِ بيش و كم

گويا با اين بيت هم خطاب به حضرت دوست، و يا مرشد طريق كرده و مى‌گويد : اى دوست ! و يا استاد! از ناهمواريهاى زمان خلاصى پيدا كرديم، وقت آن است كه از عنايتهاى خود محروممان منماييد، و از بيش و كم آن هراسى نداشته باشيد، كه آماده پذيرش آنيم.

اى دل ! تو جام جم به طلب، مُلك جَمْ مخواه         كاين بود قولِ بلبلِ دَستانْ سراىِ جَمْ

حال كه روزگار به كام تو، اى سالك ! و يا خواجه ! گرديده، و مى‌توانى با آرامش خاطر به مراقبه و ذكر دوست بپردازى، از او جام جم و تجلّيات كامل و تمام او را طلب كن، نه ملك جم را؛ «كاين بود قولِ بلبلِ دَستانْ سراىِ جَمْ.»

لذا باز مى‌گويد :

بشنو ز جام باده، كه اين زالِ نو عروس         بسيار كُشت شوهرِ چون كيقباد و جم

اين سخن  ( «اى دل ! تو جام جِم بطلب، مُلكِ جم مخواه» ) را، نه من مى‌گويم، كه جام باده و تجلّيات دوست هم، با جذباتى كه دارند تو را دعوت به مشاهده او مى‌كنند، و با زبان بى‌زبانى مى‌گويند: بايد توجّه را از دنياى ناپايدار برداشت. آن عروسى است كه بسيار شوهر نموده و همه را كشته، دلبستگى به آن شايسته نيست؛ كه: «إنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ، فَأخْرِجُوا مِنْ قُلُوبِكُمْ حُبَّ الدُّنيا.»[2] : (اگر خدا را دوست داريد،

دوستى دنيا را از دلهايتان بيرون نماييد.) ونيز: «إنّى طَلَّقْتُ الدُّنْيا ثَلاثآ بِتاتآ، لارَجْعَةَ لى فيها، وَألْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها.»[3] : (بدرستى كه من بطور حتم دنيا را سه طلاقه كردم كه

بازگشتى در آن نيست و افسارش را برگردنش افكندم.)

حافظ به كنجِ ميكده دارد قرارگاه         كَالطَّيْرِ فِى الحَديقَةِ وَاللَّيْثِ فِى الأجَم[4]

چون حوادث رخت بربست، ديگر خواجه را جز توجّه به محبوب حقيقى نخواهد بود، و جز به مكانهايى كه در آنها مى‌توان به ياد او شد، نمى‌رود، و انزواى از اهل دنيا را اختيار خواهد كرد؛ كه: (فأعْرِضْ عَمَّنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ يُرِدْ إلّا الحَيوةَ الدُّنْيا)[5] : (از هر كس كه از ياد ما روى گردانده، و جز زندگانى دنيا را نخواست، روى

برتاب.) اتفاقآ جريان شرح غزل آينده هم بدين گونه شد، كه در ذيل بيت اوّل غزل گذشته بدان اشاره گرديد.

[1] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 461، ص336.

[2] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدنيا، ص110.

[3] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدنيا، ص110.

[4] ـ همچون پرنده در باغ و بستان، و شير در نى‌زار.

[5] ـ نجم : 29.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا