- غـزل 369
اىپيك پىخجسته چه نامى فُديتُ لَکَ!هرگز سياه چرده نديدم بدين نمك
خوبان سزد كه بر درت آيند جملگى و آنگاه خاك پاى تو بوسند يك بيك
هم ظاهر از دو چشم تو در ديده مردمى هم روشن از دو لعل تو در ديده مردمك
آدم ز حسن روى تو گر بهره داشتى از ديدنش به سجده نپرداختى مَلك
صورتگران چين اگر آن چهره بنگرند نقش نگار خانه چين را كنند حك
از طرف بام روى چو ماه تو هر شبى مانند آفتاب همى تابد از فلك
در دوستى حافظ اگر نيستت يقين زر خالص است و باك نمىدارد از محك
چنين مىنمايد خواجه اين غزل را در مدح سرور عالم محمّد بن عبدالله 9 مظهر تجلّى تامّ حضرت دوست سروده باشد، مىگويد :
اىپيكِ پىخجسته! چه نامى؟ فُديتُ لَكَ! هرگز سياه چَرده نديدم بدين نمك
اى پيام آورى كه از جانب حضرت دوست براى هدايت بندگانش رهنمودها آوردهاى! كه: (هُوَ الَّذى أَرْسَل رَسُولَهُ بِالهُدى وَدينِ الحَقِّ، لِيُظْهِرَهُ عَلى الدّينِ كُلِّهِ )[1] :
(اوست خدايى كه فرستادهاش را همراه با هدايت و دين حقّ گسيل داشت، تا آن را بر تمام اديان چيره گرداند.) و نيز: (يا أَيُّهَا النَّبىُّ! إنّا أَرْسَلْناکَ شاهِدآ وَمُبَشِّرآ وَنَذيرآ وداعيآ إِلَى اللهِ بِإذْنِهِ وَسِراجآ مُنيرآ)[2] : (اى پيامبر! بدرستى كه ما تو را فرستاديم تا ] بر اعمال مردم [
گواه بوده، و ] به مؤمنان [ مژده داده، و ] كافران را [ بترسانى، و به اذن خدا، ] مردم را [ به سوى او بخوانى، و چراغ فروزانى ] براى هدايت مردم [ باشى) فدايت گردم! نامت چيست؟ محمّدى يا احمد؟ مصطفائى يا خاتم النّبيّين؟ رسولى يا نبىّ؟ شاهدى يا مبشّر؟ نذيرى يا ماحىّ؟ عاقبى يا حاشر؟ مزّمّلى يا مدّثّر و يا ابوالقاسم؟ قربانت شوم! سيرت و شمايلت را چه نامم؟ مَلَكت گويم؟ انسانت شمارم؟ يوسفت دانم؟ هرگز سياه چهرهاى را بدين با نمكى و ظرافت نديدهام. به گفته خواجه در جايى ديگر :
آن سيه چَرده كه شيرينىِ عالَم با اوست چشم ميگون،لبِخندان،دلِخرّم با اوست
گرچه شيرين دهنان پادشهانند، ولى آنسليمانِ زماناست كه خاتم با اوست[3]
خوبان سزد كه بر درت آيند جملگى و آنگاه، خاكِ پاىِ تو بوسند يك به يك
هم ظاهر از دو چشم تو در ديده مردمى هم روشن از دو لعل تو در ديده مردمك
تو ـ اى رسول گرامى! ـ در خوبى آنچنانى كه بايد همه خوبان و انبياء و اولياء : سر به آستانه تو سايند و بوسه به خاك پاى تو زنند؛ كه: «إتَّقُوا اللهَ وعَظِّمُوا اللهَ، وعَظّمُوا رَسُولَهُ، وَلا تُفَضِّلُوا عَلى رَسُولِ اللهِ 9 أَحَدآ؛ فَإِنَّ اللهَ تَبارکَ وَتَعالى قَدْ فَضَّلَهُ…»[4] : (خدا را نگاه
داشته و او را بزرگ شمرده و فرستادهاش را تعظيم كنيد و هيچ كس را بر رسول خدا 9 برترى ندهيد؛ كه خداوند ـتبارك و تعالى ـ او را برترى داده است…)و همچنين: «يا مُفَضَّلُ! أَما عَلِمْتَ أَنَّ اللهَ تَبارَکَ وَتَعالى بَعَثَ رَسُولَ اللهِ 9 وَهُوَ رُوحٌ إلى الأَنْبِياء: وَهُمْ أَرْواحٌ قَبْلَ خَلْقِ الخَلْقِ بِأَلْفَىْ عامٍ قُلْتُ: بَلى، قالَ: أَما عَلِمْتَ أَنَّهُ دَعاهُمْ إلى تَوْحيدِ اللهِ وَطاعَتِهِ وَاتّباعِ أَمْرِهِ، وَوَعَدَهُمُ الْجَنَّةَ عَلى ذلِکَ وَأَوْعَد مَنْ خالَفَ ما أَجابُوا إلَيْهِ وَأنْكَرَهُ النّارَ. فَقُلْتُ: بَلى…»[5] : (اى
مفضّل! آيا نمىدانى كه خداوند ـتبارك و تعالى ـ دو هزار سال پيش از اينكه مخلوقات را بيافريند، رسول خدا 9 را در حالى كه روح ] تمثل [بود. بر پيامبران : در حالى كه روح ] تمثل [بودند برانگيخت. ] مفضل مىگويد : [عرض كردم: بلى. حضرت فرمود: آيا نمىدانى كه آن بزرگوار ايشان را به يگانگى و اطاعت خدا و پيروى از دستوراتش دعوت نمود، و آنان را بر اين امر نويد بهشت داد و بر هر كس كه با آنچه ايشان پذيرفتند، مخالفت نموده و انكار كرد، وعده آتش داد. ] مفضّل مىگويد : [عرض كردم: بلى…)
نه تنها بر درت آيند كه بايد بوسه به خاك پاى تو زنند، تو در چشم همه دوستانت جاى دارى و بينايى ديدگان همه به توست، و گفتار لب لعلت، طريق مستقيم را بر همه روشن ساخته؛ كه: (هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الأمّييّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبينٍ )[6] : (اوست
خدايى كه در ميان مردم اُمّى از خودشان پيامبرى برانگيخت كه آيات خدا را بر آنان تلاوت نموده و پاكشان گردانيده و كتاب و حكم به ايشان مىآموزد، بدرستى كه آنان پيش از اين در گمراهى آشكارى بودند.)
آدم ز حُسنِ رُوىِ تو گر بهره داشتى از ديدنش به سجده نپرداختى ملك
كنايه از اينكه: اگر آدم ابوالبشر 7 ـبه گفته خواجه ـ از حسن و جمال رسول الله 9 بهرهاى مىداشت، ملائكه آن قدر محو آن جمال مىشدند كه توجّه به اَمر (اُسْجُدُوا لاِدَمَ )[7] : (در برابر آدم سجده كنيد.) نمىكردند، و از سجده بر آدم7 باز
مىماندند؛ همانگونه كه ملائكه «عالين» در اثر اينكه محو جمال حق سبحانه بودند امر به سجده بر آدم را نشنيدند؛ كه: (أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ العالينَ )[8] : (آيا گردنكشى
نمودى يا از «عالين» بودى؟) و همچنين: «إِنَّ العالينَ قَوْمٌ مِنَ المَلائِكَةِ لا يَلْتَفِتُونَ إِلى غَيرِ اللهِ، وَلَمْ يُؤْمَرُوا بِالسُّجُودِ لاِدَمَ، وَلَمْ يَشْعُرُوا أَنَّ اللهَ خَلَقَ العالَمَ وَلا آدَمَ.»[9] : (همانا «عالين» گروهى از
ملائكه هستند كه توجّه و التفاتى به غير حقّ ندارند، و به سجده در برابر آدم مأمور نبودهاند، و توجه نداشتند كه خدا عالم و آدم را آفريده است.)
صورتگرانِ چين اگر آن چهره بنگرند نقشِ نگار خانه چين را كنند حك
اگر نقاشهاى چينى كه در صورتگرى يكتايند (در جايگاهى به نام نگار خانه چين، و يا نمايشگاهى براى تماشاى ناظرين) و به كار خود افتخار مىكنند، صورت و چهرهات را ـاى رسول گرامى ـ بنگرند، ديگر به صورتهايى كه خود كشيدهاند نظر نخواهند داشت.
كنايه از اينكه: در حسن ظاهر و باطن و افضليت بر اديان گذشته، چنانى كه هر كس ببيندت به تو و دينت توجه خواهد نمود (همان گونه كه به آن امر شدهايم)؛ كه : (وَمَنْ يُطِعِ اللهَ وَرَسُولَهُ، يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرى مِن تَحْتِها الأَنْهارُ، خالِدينَ فيها، وَذلِکَ الفَوْزُ العَظيمُ. وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ، يُدْخِلْهُ نارآ، خالِدآ فيها، وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ )[10] : (و هر
كس از خدا و رسولش اطاعت نمايد، خدا او را به بهشتهايى كه جويها از زيرش روان است وارد مىنمايد و جاودانه در آنجا باشند، و اين رستگارى بزرگ است. و هر كس از خدا و رسولش نافرمانى نموده و از حدودش تجاوز كند، خدا او را داخل آتش مىكند و همواره در آن باشد، و بر آنان عذابى خوار كننده خواهد بود.)
از طَرْفِ بام، روى چو ماه تو هر شبى مانند آفتاب همى تابد از فلك
اى رسول گرامى! اين تويى كه از نور وجودت ائمّه اثنى عشر : در تاريكيهاى زمانها به ظهور مىپيوندند، و با آفتاب وجود خود جهان را روشن مىنمايند؛ كه رسول خدا 9 فرمود: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَتَمَسَّکَ بِالْعُرْوَةِ الوُثْقى، فَلْيَتَمَسَّکْ بِحَبْلِ عَلىٍّ وَأَهْلِ بَيْتىü.»[11] : (هر كس دوست دارد به دستگيره استوار چنگ زند، بايد به رشته علىّ و اهل
بيت من متمسّك شود.) و نيز اميرالمؤمنين 7 فرمود: «لا تَخْلُو الأَرْضُ مِنْ إِمامٍ قائِمٍ بِحُجَّةٍ للهِِ: إِمّا ظاهِرٌ مَشْهُورٌ، وَإِمّا خائِفٌ مَغْمُورٌ؛ لِئَلّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَبَيِّناتُهُ.»[12] : (هيچگاه زمين از امام و
پيشوايى كه با دليل براى خدا قيام نمايد، يا آشكار و معروف، و يا ترسان و ناشناخته، خالى نخواهد بود؛ تا حجّتها و دليلهاى روشن الهى باطل نشود.)
و يا خواجه مىخواهد بگويد: اى رسول الله! اين تويى كه از نور وجودت و به رهنمايى تو، هر لحظه فلك و گردش ايّام، در اثر تبعيّت از تو آفتابهايى (از برجستگان اولياء) به اين عالم تحويل مىدهد.
در دوستىّ حافظ اگر نيستت يقين زَرْ خالص است و باك نمىدارد از محك
اى رسول عزيز! تمام وجودم را محبتت فرا گرفته و به ظاهر و باطن دوست ميدارمت و همچون طلاى خالص از آزمايش نمىهراسم.
[1] ـ توبه : 33.
[2] ـ احزاب : 46.
[3] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 31، ص58.
[4] ـ بحارالانوار، ج16، ص367، روايت 75.
[5] ـ بحارالانوار، ج15، ص14، روايت 17.
[6] ـ جمعه : 2.
[7] ـ بقره : 34.
[8] ـ ص : 75.
[9] ـ الرسائل التّوحيديّة، رسالة الوسائط، آية الله السيد محمد حسين طباطبائى، ص142 ـ 143.
[10] ـ نساء : 13 و 14.
[11] ـ اثبات الهداة، ج1، ص484، روايت 148.
[12] ـ اثبات الهداة، ج1، ص138، روايت 274.