• غزل  351

دوش با من گفت پنهان كاردانى تيز هوشكز شما پنهان نشايد داشت راز ميفروش

گفت آسان گير بر خود كارها كز روى طبع         سخت مى‌گيرد جهان بر مردمان سخت‌كوش

وآنگهم در داد جامى كز فروغش بر فلك         زهره‌در رقص‌آمد و بربط زنان مى‌گفت نوش

تا نگردى آشنا زين پرده بويى نشنوى         گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش

در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد         زآنكه آنجا جمله‌اعضا چشم‌بايد بود وگوش

در بساط نكته‌دانان خود فروشى‌شرط نيست         يا سخن دانسته گو اى‌مرد بخرد يا خموش

با دل خونين لب خندان بياور همچو جام         نى‌گرت زخمى‌رسدآيى‌چوچنگ‌اندر خروش

گوش كنپند اى پسر از بهر دنيا غم مخور         گفتمت چون در حديثى گر توانى دار گوش

ساقيا مى ده كه رنديهاى حافظ عفو كرد         خسرو صاحبقران جرم بخش عيب پوش

خواجه در اين غزل با بيانات شيوايش، نصايح و سخنانى را به نقل از اهل كمال و يا ولىّ و مرشد طريق خود، به رسم هديه، براى سالكين بيان نموده و مى‌گويد :

دوش با من گفت پنهان، كاردانى تيز هوش         كز شما پنهان نشايد داشت رازِ مِىْ فروش

شب گذشته، پير روشن ضمير و كاردان و با ذكاوتم، چون مرا فرمانبر گفتار خويش ديد، نصايح عارفانه‌اى را در پنهانى به من گوشزد نمود؛ كه: «ألنَّصيحَةُ مِنْ أخْلاقِالكِرامِ.»[1] :(خيرخواهى،از اخلاق بزرگواران مى‌باشد.) و يا: «أشْفَقُ النّاسِ عَلَيْکَ،

أعْوَنُهُمْ لَکَ عَلى صَلاحِ نَفْسِکَ، وَأنْصَحُهُمْ لَکَ فى دينِکَ.»[2] : (مهربانترين مردم براى تو، بهترين ياور براى اصلاح و شايستگى نَفْس تو، و خيرخواه‌ترين آنان در دينت مى‌باشد.) ونيز : «لِيَكُنْ أحَبُّ النّاسِ إلَيْکَ المُشْفِقَ النّاصِحَ.»[3] : (بايد محبوبترين مردم در نزد تو، شخص مهربان و خيرخواه، باشد.) و همچنين: «مَنْ قَبِلَ النَّصيحَةَ، أمِنَ مِنَ الفَضيحَةَ.»[4] : (هر كس

پند و اندرز را بپزيرد، از رسوايى ايمن است.) از جمله سخنانش اين بود كه :

گفت: آسان گير بر خودكارها، كز روى طبع         سخت مى‌گيرد جهان، بر مردمانِ سخت كوش

فرمود: اگر بخواهى به همه خواسته‌هايت نايل آيى، دنيا و جهان در نظرت سخت‌مى‌آيد وجز به‌آنچه دوست‌براى تو مقدّر نموده نخواهى رسيد؛ كه: «يا أباذَرٍّ! لا يُسْبَق بَطيئٌ بِحَظِّهِ، وَلا يُدْرِکُ حَريصٌ ما لَمْ يُقَدَّرْ لَهُ؛ وَمَنْ اُعْطِىَ خَيْرآ، فَإنَّ اللهَ أعْطاهُ؛ وَمَنْ وُقِىَ شَرّآ، فَإنَّ اللهَ وَقاهُ.»[5] : (اى ابوذر! كسى نمى‌تواند بر بهره و سهم هيچ انسان درنگ كننده‌اى

پيشى بگيرد، و هيچ آزمندى به آنچه كه برايش مقدّر نشده نمى‌رسد؛ و هر كس خيرى بدو عنايت شده، خدا به او عطا نموده؛ و هر كس از شرّ و بدى نگاه داشته شده، خدا او را نگاه داشته.) ونيز: «يا أباذَرٍّ! ألا أُعَلِّمُکَ كَلِماتٍ يَنْفَعُکَ اللهُ ـعَزَّ وَجَلَّ ـ بِهِنّ؟ قُلْتُ: بَلى، يا رَسُولَ اللهِ! قالَ: … وَإذَا اسْتَعَنْتَ، فَاسْتَعِنْ بِاللهِ؛ فَقَدْ جَرىَ القَلَمُ بِما هُوَ كآئِنٌ إلى يَوْمِ القِيامَةِ، فَلَوْ أنَّ الخَلْقَ كُلَّهُمْ جَهَدُوا أنْ يَنْفَعُوکَ بِشَىْءٍ لَمْ يُكْتَبْ لَکَ، ما قَدَرُوا عَلَيْهِ؛ وَلَوْ جَهَدُوا أنْ يَضُرُّوکَ بِشَىْءٍ لَمْ يَكْتُبْهُ اللهُ عَلَيْکَ، ما قَدَرُوا عَلَيْهِ؛ فَإنِ اسْتَطَعْتَ أنْ تَعْمَلَ للهِِ ـعَزَّ وَجَلَّ ـ بِالرِّضا فِى اليَقينِ، فَافْعَلْ؛ وَإنْ لَمْ تَسْتَطعْ، فَإنَّ فِى الصَّبْرِ عَلى ما تَكْرَهُ خَيْرآ كَثيرآ.»[6] : (اى ابوذر! آيا سخنانى چند به تو نياموزم

كه خداى ـ عزّ وجلّ ـ  به وسيله آنها نفعت بخشد؟ عرض كردم: بله، اى رسول خدا! فرمود: … و هرگاه يارى خواستى، تنها از خدا يارى بخواه، زيرا قلم ] قضاى الهى  [به تمام آنچه تا روز قيامت موجود مى‌شود، جارى گشته؛ لذا اگر همه مخلوقات تلاش كنند نفعى كه برايت نوشته نشده به تو برسانند، نخواهند توانست؛ و اگر بكوشند ضررى كه خدا برايت ننوشته به تو برسانند، توانايى آن را نخواهند داشت. بنابراين اگر توانستى كه براى خداوند عزّ وجلّ با رضايت در حال يقين عمل نمايى، چنين كن؛ و اگر نتوانستى، بدرستى كه در بردبارى نمودن بر آنچه نمى‌پسندى خير فراوان است.)

و يا مى‌خواهد بگويد: پير فرمود: به هر امرى از امور دنيوى رسيدى، به آن دل مبند؛ كه: «إيّاکَ أنْ تَبيعَ حَظَّکَ مِنْ رَبِّکَ وَزُلْفَتَکَ لَدَيْهِ، بِحَقيرٍ مِنْ حُطامِ الدُّنْيا.»[7] : (مبادا

بهره‌ات از پروردگار و مقام قرب در پيشگاهش را به سرمايه اندك و ناچيز دنيا بفروشى!) و به گفته خواجه در جايى :

نصيحتى كنمت، ياد گير و در عمل آر         كه اين حديث ز پير طريقتم ياد است :

مجو درستى عهد از جهان سُست نهاد         كه اين عجوزه، عروسِ هزار داماد است[8]

وانگهم در داد جامى، كز فروغش بر فلك         زهره در رقص آمد و بَرْبَطْ زنان مى‌گفت: نوش

در اين هنگام كه وى مرا پند مى‌داد، گويا از جهانم انقطاعى حاصل گشت، و سپس جامى از مِى مشاهدات و ذكر و مراقبه جمال محبوبم بداد و بر اسرار عالم غيبم مطّلع ساخت و آنگاه دوست را باهمه مظاهر آسمانى[9]  مشاهده نمودم؛

كه: (ألا! إنَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ مُحيطٌ )[10] : (آگاه باش! كه او به هر چيز احاطه دارد.) و همه

را، دانسته و ندانسته، در اين ديدار در وَجْد و حال و عشق ورزى با حقيقتشان مى‌نگريستم، كه: «تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَىْءٍ، فَما جَهِلَکَ شَىْءٍ، وأنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ إلَىَّ فى كُلِّ شَىْءٍ، فَرَأيْتُکُ ظاهِرآ فى كُلِّ شَىْءٍ، وأنْتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ شَىْءٍ.»[11] : (خود را به هر چيز شناساندى،

لذا هيچ چيز به تو جاهل نيست. و تويى كه خويش را در هر چيز به من شناساندى، و در نتيجه تو را آشكار در هر چيز ديدم، و تويى آشكار بر هر چيز.) و آنها مرا به مى نوشى و توجّه به دوست دعوت مى‌نمودند. اينجا بود كه استاد به من فرمود :

تا نگردى آشنا، زين پرده بويى نشنوى         گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش

بايد قدمى در بندگى پيش نهاد و به ذكر و مراقبه و توجّه به محبوب و اخلاص پرداخت،تا دل‌را صفايى حاصل شود وحجابهاى ظلمانى و نورانى، با عبوديّت بى‌شائبه، از ديده دل بركنار رود و محرم درگاه معشوق گرديد و سپس از عالم ربوبى حقايقى را استشمام كرد؛ كه: (أوَ مَنْ كانَ مَيْتآ فَأحْيَيْناهُ وَجَعَلْنا لَهُ نُورآ يَمْشى بِهِ فِى النّاسِ…)[12] : (و آيا كسى كه مرده بود و ما زنده‌اش نموده و براى او نورى كه بدان در

ميان مردم راه رَوَد، قرار داديم…) و نيز: (يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا! إتَّقُوا اللهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ، يُؤْتِكُمْ كِفْلَينِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُورآ تَمْشُونَ بِهِ )[13] :(اى‌كسانى كه ايمان آورده‌ايد! تقواى خدا

را پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد، تا دو بهره از رحمتش به شما عطا نموده و نورى كه بدان راه رويد برايتان قرار دهد.) سپس فرمود :

در حريم عشق، نتوان زد دَم از گفت و شنيد         زآنكه آنجا،جمله اعضا،چشم بايد بود و گوش

تا محرم درگاه دوست نشوى، سروش عالم غيب به گوش دلت نرسد و حضرت معشوق به بارگاهش نخواند و به اسرار و معارفت آشنايى حاصل نگردد. گفتار در باره حقايق و معارف اگر چه شيرين است، ولى كِىْ او ما را با گفتار مى‌پذيرد؟ آنجا همه وجود بايد گوش و چشم شد در فرمانبرى، و يا همگى شهود و شنوايى شد، تا او را در همه جا و با همه كس ديد و هر سخنى را از او شنيد.

وى باز فرمود :

در بساطِ نكته دانان، خودفروشى شرط نيست         يا سخن دانسته گو اى مرد بخرد! يا خموش

در نزد اهل كمال، سخن از معارف گفتن و خودنمايى نمودن سزاوار نيست. عاقل آن است كه دانسته در نزد ايشان سخن براند و از خود فروشى به نكته دانان بپرهيزد، وگرنه خموشى سزاوار است. در جايى مى‌گويد :

در ره‌عشق،نشد كس به‌يقين محرم راز         هر كسى، بر حسب فهم، گمانى دارد

با خرابات نشينان ز كرامات ملاف         هر سخن‌جايى و هر نكته مكانى‌دارد

مدّعى،گو برو و نكته‌به‌حافظ مفروش         كِلْكِ ما نيز، زبانى و بيانى دارد[14]

باز فرمود :

با دل خونين، لبِ خندان بياور همچو جام         نِى گرت زخمى رسد،آيى چو چنگ اندر خروش

قدم نهادن در راه عشق محبوب، مصايب و ناراحتيها و خونين دليها دارد، اما سالك عاشق بايد با ناملايمات ملايم و صابر باشد و دم فرو بندد و فرياد نياورد تا به مقصد راه يابد؛ زيرا خونين دلى است كه سبب انقطاع از عالم طبيعت مى‌شود و در نتيجه قرب را در پى دارد، پس: با دل خونين لب خندان بياور… كه : «إنَّ أوْلِيآءَ اللهِ لاَكْثَرُ النّاسِ لَهُ ذِكْرآ، وَأدْوَمُهُمْ لَهُ شُكْرآ، وَأعْظَمُهُمْ لَهُ عَلى بَلائِهِ صَبْرآ.»[15]  :

(براستى كه اولياى خدا، بيشتر از همه مردم به ياد خدا بوده، و پيوسته سپاسگزار او، و بر بلا و گرفتارى و امتحان او بردبارتر مى‌باشند.)

و از نصايح ديگر او، اين بود كه :

گوش كن پند اى پسر! از بهر دنيا غم مخور         گفتمت چون دُر حديثى گر توانى دار گوش

غمِ كم و زياد وداشته و نداشته دنياى پست و فانى را مخور، و اين سخن را چون دُرّ آويزه گوش خود قرار ده و فراموش مكن؛ كه: «مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْيا، تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِثَلاثِ خِصالٍ: هَمٍّ لا يَفْنى؛ وَأَمَلٍ لا يُدْرَکُ؛ وَرَجآءِ لا يُنالُ.»[16] : (هر كس قلبش به دنيا مايل

شد، به سه خصلت گرفتار مى‌شود: ] 1 ـ  [ همّ و غمّى كه پايانى ندارد؛ ] 2 ـ [ آرزويى كه بدان نخواهد رسيد، ] 3 ـ  [ و اميدى كه امكان نيل به آن نيست.) و نيز: «شَرُّ المِحَنِ حُبُّ الدُّنْيا.»[17] : (بدترين گرفتاريها حبّ دنياست.) و همچنين: «شَرُّ الفِتَنِ مَحَبَّةُ

الدُّنْيا.»[18] : (بدترين فتنه‌ها محبّت دنياست.)

ساقيا! مِىْ ده، كه رنديهاى حافظ عفو كرد         خسروِ صاحب قرانِ جرم بخشِ عيب پوش

مى‌گويد: محبوبا! حال كه پادشاه وقت ديگر به سخنهاى بدگويان در باره من گوش فرانمى‌دهد و به گفتار شيخ و زاهد و واعظ و مفتى وقعى نمى‌گذارد و در طريقه و رويّه‌ام عيبى نمى‌بيند و آسوده خاطر گشته‌ام، باز از شراب مشاهداتت به كام دلم بياشامان.

[1] و 2 و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب النّصيحة، ص381.

[2]

[3]

[4] ـ غرر و درر موضوعى، باب النّصيحة، ص382.

[5] ـ بحار الانوار، ج77، ص78 ـ 79.

[6] ـ بحار الانوار، ج77، ص89 ـ 90.

[7] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّنيا، ص107.

[8] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 23، ص53.

[9] ـ تمثيل به زهره، كنايه از همه مخلوقات سمائى است.

[10] ـ فصّلت : 54.

[11] ـ اقبال الاعمال، ص350.

[12] ـ انعام : 122.

[13] ـ حديد : 28.

[14] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 217، ص181.

[15] ـ غرر و درر موضوعى، باب الولاية، ص420.

[16] ـ اصول كافى، ج2، ص320، روايت 17.

[17] و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّنيا، ص112.

[18]

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا