• غزل 342

صوفى گلى بچين و مرقّع به خار بخشوين زهد خشك را به‌مى خوشگوار بخش
طاماتِ زرق در ره آهنگ چنگ نه تسبيح وطيلسان به مى و ميگسار بخش
زهد گران كه ساقى و شاهد نمى‌خرند در حلقه چمن به نسيم بهار بخش
راهم شراب لعل زد اى مير عاشقان خون مرا به چاه زنخدان يار بخش
يا رب به وقت گل گنه بنده عفو كن وين ماجرا به سروِ لب جويبار بخش
اى آنكه ره به مشرب مقصود برده‌اى زين بحر قطره‌اى به من خاكسار بخش
شكرانه‌اى كه روى تو را چشم بد نديد ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
ساقى چو شاه نوش كند باده صبوح گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش

صوفى! گُلى بچين و مُرقَّع به خار بخش وين‌زهدِ خشك را به مى خوشگوار بخش
طاماتِ زرق در رَهِ آهنگ چنگ نِهْ تسبيح و طيلسان به مى و ميگسار بخش
زهد گران كه ساقى و شاهد نمى‌خرند در حلقه چمن، به نسيم بهار بخش
خواجه در اين چند بيت نصيحتهاى مشفقانه‌اى با زاهدِ دور از مراحل سلوك و معنويّت داشته و وى را مورد خطاب قرار داده و مى‌گويد: اى زاهد پشمينه پوش! بيا و از مشاهدات جمال محبوب حقيقى، گُلى بچين، و به مراقبه و اخلاص در بندگى او بپرداز، و بهره‌اى از معنويّت برگير. و چنانچه خارهاى تعلّقات عالم طبيعت بخواهد پاگير تو شود و از چيدن گُل مراد محرومت سازد، وابستگى را رها كن، و بدان كه مشاهده و انس با محبوب؛ تو را لذّت بخش‌تر مى‌باشد، و نظر به زهد و عبادات خشك و بى‌مغز نداشته باش و از شرك و ريا به خلوص در بندگى بپرداز، و خويش را براى پذيرش پيامها و نفحات جانفزاى الهى آماده ساز.
در نتيجه مى‌خواهد بگويد: هر چه همّت و كوشش دارى، در طريق رسيدن به مشاهدات و اخلاص عبوديّت حضرت دوست به كار بر، كه با زهد خشك، تو را بهره‌اى از مقامات (عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ) : (نزد پروردگارشان به آنان روزى داده
مى‌شود.) و نيز: (فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليکٍ مُقْتَدِرٍ) : (در جايگاه و مقام صدق و
حقيقت، نزد پادشاه مقتدر مى‌باشند.) و همچنين: (اُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ ) :
(ايشانند كه روزى شناخته شده و خاصّى براى آنان مهيّاست.) و يا: (لَهُمْ ما يَشآءُونَ فيها، وَلَدَيْنا مَزيدٌ) : (براى ايشان هر چه بخواهند در بهشت آماده است، و نزد ما
افزون از آن وجود دارد.) و غيره حاصل نخواهد شد، و به قرب جانان راه نمى‌يابى. و چنانچه به چمنزار ديدارش راه يافتى، زهد را به پيش پاى نسيمها و نفحات الهى بريز. آرى، هنگامى كه نسيمهاى الهى وزيدن گيرد، و پرده از چمنزار مظاهر برداشته شود خودبخود تعلّقات و خشكيهايت خواهد ريخت، و دوست را با ايشان مشاهده مى‌كنى. در جايى مى‌گويد :
چشمِ آلوده‌نظر از رُخ جانان دور است بر رُخِ او، نظر از آينه پاك انداز
راهم، شرابِ لعل زد اى مير عاشقان! خون مرا به چاه زَنَخْدانِ يار بخش
اى محبوبى كه عاشقان را مير و سالار و سرورى! جذبه جمال و كششِ رُخسار و اسماء و صفات تو بود كه به كُشتنم دست زد، بيا ديه خونم را گرفتارى در چاه زنخدان و بقاى ديدار خويش قرار ده، و مگذار ديگر بار محروميّت نصيبم گردد.
و يا مى‌خواهد با اين بيان خطاب به پيامبر گرامى 6 و يا علىّ 7 و يا استاد كامل بنمايد و بگويد: اى رهبر عشّاق و آزادگان! مرا جمال آن محبوبى كشت كه تو همواره بدان گرفتارى، و اين تو بودى كه باعث كُشته شدن من شدى، ديه خونم را جذبه‌اى كه خود در آن گرفتارى قرار ده، و بخواه كه به چاه زنخدان و تجلّيات دائمى‌اش دچار گردم.
يا رب! به وقتِ گُل، گُنهِ بنده عفو كن وين ماجرا، به سَرْوِ لَبِ جويبار بخش
محبوبا! توجه به جمالت را در كنار ديده اشكبار خود نشانيده‌ام، و به مراقبه تو مشغول گشته‌ام، بيا و در اين فصلى كه مى‌توان از گل جمال تو بهره‌مند شد (ايّام جوانى، و يا ايّام و ليالى مباركه ماه صيام، و يا ايّام و ليالى مباركه ديگرِ سال، كه بهار رحمت و عنايات حضرت دوست است)، وجود مجازى مرا كه بالاترين گناه من است، با شهودِ خود بستان، و به من بفهمان كه هيچم، تا گل ديدارت را با خود و همه مظاهر، و محيط به كثرات مشاهده نمايم، و به حقيقت اين كلام برسم كه: «تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَىْءٍ، فَما جَهِلَکَ شَىْءٍ. وَأنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ إلَىَّ فى كُلِّ شَىْءٍ، فَرَأيْتُکَ ظاهِرآ فى كُلِّ شَىْءٍ، وَأنْتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ شَىْءٍ.» : (خود را به هر چيز شناساندى، لذا هيچ
چيزى به تو جاهل نيست، و تويى كه خويش را در همه چيز به من شناساندى، و در نتيجه تو را آشكارا در هر چيز ديدم، و تو براى هر چيز پيدا و آشكار هستى.) و پس از آن همواره‌ام چون سَرْوِ لَبِ جويبار، تازه و سر سبز به ديدارت نگاهدار.
اى آن كه رَهْ به مشربِ مقصود برده‌اى! زين بحر، قطره‌اى به منِ خاكسار بخش
اى ولىّ خدا! (رسول الله صلّى الله عليه وآله، و يا يكى از ائمّه اثنى عشر عليهم السلام، و يا استاد) كه به سرچشمه مقصود و درياى حقيقت راه يافته‌اى! من هم از خاكساران و پيروان كوى شمايم، و يا از بندگان خاكسار الهى مى‌باشم، و تشنه ديدار دوست مى‌باشم. اين تشنه كام را با راهنمايى خود، قطره‌اى از بحر بيكران ولايت و كمالاتتان، بهره‌مند سازيد. به گفته خواجه در جايى :
تو دستگير شو اى‌خضرِ پى‌خُجسته،كه من پياده مى‌روم و همرهان، سوارانند

و نيز در جاى ديگر :
آنان كه خاك را به نظر، كيميا كنند آيا بُوَد، كه گوشه چشمى به ما كنند؟
دردم نهفته بِهْ ز طبيبان مدّعى باشد، كه از خزانه غيبش دوا كنند

شكرانه‌اى كه روىِ تو را چشم بد نديد ما را به عفو و لطف خداوندِگار بخش
اى دوست! به شكر اينكه تو را منزلت و عظمت و كبريايى و مقامى است كه هر ديده را شايسته ديدارت نمى‌باشد، عفو و رحمت خدايى خود را شامل حال ما بنما، تا از بدى و دو بينى و خودبينى و توجه به تعلّقات بكلّى برهيم، و ديدار و مشاهده‌ات را قابل گرديم؛ كه: «إلهى! كَسْرى لا يَجْبُرُهُ إلّا لُطْفُکَ… وَجُرْحى لا يُبْرِئُهُ إلّا صَفْحُکَ، وَرَيْنُ قَلْبى لا يَجْلُوهُ إلّا عَفْوُکَ، وَوَسْواسُ صَدْرى لا يزُيحُهُ إلّا أمْرُکَ.» : (معبودا!
شكستگى‌ام را جز لطفت اصلاح نمى‌كند … و زخمم را جز چشم پوشى‌ات بهبود نمى‌بخشد، و زنگ دلم را جز عفو و بخششت نمى‌زدايد، و وسواس و انديشه بد دلم را جز امرت برطرف نمى‌نمايد.)
ساقى! چو شاه، نوش كند باده صبوح گو جامِ زَر، به حافظِ شب زنده دار بخش
اى دوست! و اى آن كه باده و شراب مشاهدات خود را به اساتيد، و يا استاد خاصّ (شاه نعمت الله ولىّ) وقت صبح عنايت مى‌كنى، به ايشان بگو: از
بهره‌منديهاى خود، جامى به اين شب زنده‌دار و خمارِ هجران بدهند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا