غزل 340
سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوشكه دور شاه شجاع است مى دلير بنوش
شد آنكه اهل نظر بر كناره مىرفتند هزار گونه سخن بر دهان و لب خاموش
به بانگ چنگ بگوييم آن حكايتها كه از نهفتن او ديگ سينه مىزد جوش
شراب خانگى از بيم محتسب خوردن به روىِ يار بنوشيم و بانگ نوشانوش
ز كوى ميكده دوشش به دوش مىبردند امام شهر كه سجّاده مىكشيد به دوش
دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات مكن به فسق مباهات و زهدهم مفروش
محل نور تجلى است رأى انور شاه چو قرب او طلبى در صفاى نيّت كوش
بجز ثناى جلالش مساز ورد ضمير كه هست گوش دلش محرم پيام سروش
رُموز مصلحت ملك خسروان دانند گداى گوشه نشينى تو حافظا مخروش
همان طور كه در مقدّمه جلد دوّم آمده است: خواجه، آن سلاطينى را كه با وى در طريقِ معرفت هم مرام بودهاند، مىستايد، از آن جمله «شاه شجاع» است كه در اين غزل او را ستوده است. گويا روى كار آمدن وى سبب شده تا اهل سير دليرانه بتوانند به كار خود مشغول باشند و ديگر در خفا بسر نبرند، و نظر خود را در باره معارف آزادانه بگويند. مىگويد :
سحر ز هاتف غيبم، رسيد مژده به گوش كه دَوْرِ شاه شجاعاست، مِى، دلير بنوش
شد آنكه اهل نظر، بر كناره مىرفتند هزار گونه سخن، بر دهان و لب خاموش
سحرگاهان از هاتف غيبم مژده حكومت شاه شجاع به گوش رسيد، دانستم كه براى اهل كمال گشايشى حاصل خواهد گشت تا بىپروا به كار خويش مشغول گردند، و از معارف هرگونه بخواهند سخن بگويند؛ لذا مىگويد :
به بانگ چنگ بگوييم، آن حكايتها كه از نهفتن او، ديگِ سينه مىزد جوش
شرابِ خانگى از بيمِ محتسب خوردن به روىِ يار بنوشيم و بانگِ نوشانوش
پس از اين، آن حكايتها و حقايقى كه در دل داشتيم و نمىتوانستيم اظهار نماييم، آشكارا خواهيم گفت، و ديگران را هم به اسرارى كه بر طريق فطرت است، توجّه خواهيم داد؛ از اين رو خود، آزادانه به مراقبه و ذكر دوست كه فطرى ماست، مشغول خواهيم شد، و شراب مشاهدات را پى در پى با ديدارش خواهيم نوشيد.
ز كوى ميكده دوشش، به دوش مىبردند امامِ شهر، كه سجّاده مىكشيد به دوش
آن قدر معارف در زمان اين شاه رواج يافت كه مخالفين ما هم كه به قدس خشك متلبّس بودند، از اشتباهات خود دست برداشته و به طريق فطرت و اهل كمال قدم گذاشتند، و به مراقبه و توجّه به محبوب مشغول گشتند، و از گذشته خود كه امام شهر بودند و سجّاده زهد به دوش مىكشيدند، يادى نمىآوردند.
دلا! دلالت خيرت كنم به راه نجات : مكن به فسق مباهات و زهدهم مفروش
خواجه در اين بيت به مناسبت اينكه در بيت گذشته سخن از بازگشت امام شهر به ميان آورده، به آنان كه از طريق فطرت بركنارند، خطاب كرده و مىگويد: مبادا به فسق و دورى نمودن از صراط مستقيم و يا به زهد خشك خويش فخر نماييد. در اين رهگذر چه بسا كسانى باشند كه از توجّه به حقايق دورند و سپس نادم مىشوند و درب معنويّت به رويشان گشوده مىگردد! و نيز چه بسا كسانى كه پس از پيمودن طريق فطرت دست از آن طريق بشويند و تنها گرفتار ظواهر شرع مقدّس شوند؛ لذا نه عارف سزاوار است به طريق فطرت خويش مباهات نمايد، و نه زاهد به زهدش ببالد، «تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد».
محلِّ نور تجلّى است، رأىِ انورِ شاه چو قرب او طلبى، در صفاى نيّت كوش
بجز ثناى جلالش، مساز وِرْدِ ضمير كه هست گوش دلش،محرمِ پيام سروش
ظاهرآ اين دو بيت هم در مدح و منزلت معنوى شاه شجاع مىباشد. كه: «أحْسَنُ المُلُوکِ حالاً مَنْ حَسُنَ عَيْشُ النّاسِ فى عَيْشِهِ، وَهُمْ رَعِيَّتُهُ بِعَدْ لِهِ.»[1] : (حال پادشاهى نيكوتر و
خوشتر است كه زندگانى مردم در زندگانىاش خوش، و به خاطر عدل و دادش فرمانبردار و رعيّت او باشند.) و نيز: «خَيْرُ المُلُوکِ مَنْ أماتَ الجَوْرَ وَأحْيَى العَدْلَ.»[2] : (بهترين
پادشاه كسى است كه ظلم و جور را ميرانده و عدل و داد را زنده و احيا كند.)
رموزِ مصلحتِ مُلك، خسروان دانند گداىِ گوشه نشينى، تو حافظا! مخروش
اين بيت هم باز تعريفى است از شاه شجاع، مىخواهد بگويد: اى خواجه! مبادا در امورى كه آشنايى با آن ندارى جوش و خروش برآورى كه چرا چنين و چنان مىكند؛ زيرا وى هر امرى را به مصلحت ملّت خود بداند انجام مىدهد، همچنانكه بدگويان را به جاى خود نشانيد و در نتيجه آنان به طريق اهل دل راهنمايى شدند.
[1] ـ غرر و درر موضوعى، باب السلطان، ص163.
[2] ـ غرر و درر موضوعى، باب السلطان، ص163.