- غزل 337
خوشا شيراز و وضع بىمثالشخداوندا نگهدار از زوالش
ز ركناباد ما صد لوحش الله كه عمر خضر مىبخشد زلالش
ميان جعفر آباد و مصلّى عبير آميز مىآيد شمالش
به شيراز آى و فيض روح قدسى بخواه از مردم صاحب كمالش
كه نام قند مصرى برد آنجا كه شيرينان ندادند انفعالش
صبا ز آن لولى شنگول سرمست چه دارى آگهى چون است حالش
مكن بيدار از اين خوابم خدا را كه دارم عشرتى خوش با خيالش
گر آن شيرين پسر خونم بريزد دلا چون شير مادر كن حلالش
چرا حافظ چو مىترسيدى از هجر نكردى شكر ايام وصالش
خوشا شيراز و وضعِ بىمثالش خداوندا! نگهدار از زوالش
ز رُكناباد ما صد لوحش الله كه عمرِ خضر مىبخشد زلالش
ميان جعفر آباد و مُصلّى عبير آميز مىآيد شمالش
به شيراز آى و فيضِ روحِ قدسى بخواه از مردم صاحب كمالش
آنچه نويسنده از مجموع غزليّات خواجه به دست آورده، اين است كه غالب ابيات و غزليّاتش حكايت از افكار و انديشههاى درونى و حالات معنوى وى دارد، اگر چه به حسب ظاهر، كلمات و واژههاى آنها بر طبق اصطلاحات عاميانه متداوله، و در حول آن امور باشد. اين غزل هم از آن جمله است كه صورتآ در تعريف شيراز و اهل آن است، ولى از مجموع آن برداشت مىشود، مفهومى بالاتر در نظر خواجه بوده به قرينه بيت آخر كه مىگويد :
چرا حافظ، چو مىترسيدى از هجر نكردى شكرِ ايّامِ وصالش؟
بلى، عاشق چون به هجران مبتلا مىشود، مكانهاى خاصّى را كه در لحظات و ساعات و ايّام وصالش، با محبوب خود عيش و اُنس داشته، يادآور شده و از آنها سخن به ميان مىآورد. گويا خواجه هم در ابيات فوق به چنين امرى نظر داشته، كه آن را با تعبيرات خاصّى ادا نموده؛ چنانكه در جايى مىگويد :
نمىدهند اجازت، مرا به سير سفر نسيمِ خاكِ مُصّلى و آب رُكناباد[1]
و سپس مىگويد :
كه نام قند مصرى بُرد آنجا كه شيرينان ندادند انفعالش؟
باز با اين بيت از ايّام گذشته وصال خود ياد نموده و مىگويد: آنجايى كه يار جلوه كند، شيرينى آن جلوات به عاشق اجازه نمىدهد كه سخن از شيرينى قند مصرى به ميان آورد.
صبا! ز آن لُولىِ شنگولِ سرمست چه دارى آگهى چون است حالش؟
در اين بيت هم باز يادى از جلوات گذشته وصال محبوب، و يا استاد كامل خود كرده و مىخواهد بگويد: اى نسيمها و نفحات دوست! از معشوق من و يا استاد كاملم چه خبر دارى؟ و يا مىخواهد با اين بيان (صبا) از نزديكان درگاه محبوب خبردار شود كه آيا حضرتش را با خواجه عنايتى هست يا خير؟
مكن بيدار از اين خوابم خدا را كه دارم عشرتى خوش با خيالش
منظور از «خواب» گويا همان خيال ايّام وصال گذشته است كه با اين بيان يادى از آن كرده و در نظر دارد اگر هم عشرتى با دوست ندارد، كسى او را از آن مواضع خيالى ديدارش جدا نسازد.
گر آن شيرين پسر خونم بريزد دلا! چون شير مادر كن حلالش
با اين بيت هم اظهار اشتياق به ديدار و جلوه دوباره معشوق نموده و مىگويد : چنانچه وى به جلوهاى از تجلّيات اسمائىاش خواست خون تو را بريزد و به فنايت دست زند، مبادا خود را تسليم وى ننمايى و از اين امر رنجيده خاطر گردى؛ زيرا سعادت تو در آن مىباشد.
چرا حافظ! چو مىترسيدى از هجر نكردى شكرِ ايّامِ وصالش
اى خواجه! مىدانى چرا گرفتار هجران شدى؟ علّت همان پاسدارى ننمودن و شكرگذارى نكردن و بهرهمند نشدن توست از روزگار وصال؛ كه: (ما يَفْعَلُ اللهُ بِعَذابِكُمْ إنْ شَكَرْتُمْ وَآمَنْتُمْ؟)[2] : (خدا به عذاب شما چه كار دارد؟ اگر سپاس گزارده و ايمان
بياوريد.) و نيز: (إنَّ اللهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ، وَلكِنَّ أكْثَرَهُمْ لايَشْكُرُونَ )[3] : (بدرستى كه
خدا بس فضل و احسان بر مردم مىنمايد، و ليكن بيشتر آنها سپاسگزار نيستند.) و همچنين: (وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ، فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئآ، وَسَيَجْزِى اللهُ الشّاكِرينَ )[4] : (و هر
كس ] از راه راست [ بازگشت نمايد، هرگز هيچ زيانى به خدا نمىرساند، و بزودى خداوند سپاسگزاران را پاداش نيكو خواهد داد.)
[1] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 218، ص181.
[2] ـ نساء : 147.
[3] ـ يونس : 60.
[4] ـ آل عمران : 144.