• غزل  333

به دور لاله قدح گير و بى‌ريا ميباشبه بوى گل نفسى همدم صبا ميباش

نگويمت كه همه ساله مى پرستى كن         سه ماه مِىْ خور و نُه ماه پارسا ميباش

چو پير سالك عشقت به مى حواله كند         بنوش و منتظر رحمت خدا ميباش

گرت هواست كه چون‌جم به سرّ غيب رسى         بيا و همدم جام جهان نما ميباش

چو غنچه گرچه فرو بستگى‌است كار جهان         تو همچو باد بهارى گره گشا ميباش

وفا مجوى ز كس ور سخن نمى‌شنوى         به هرزه، طالب سيمرغ و كيميا ميباش

مريد طاعت بيگانگان مشو حافظ         ولى معاشر رندان آشنا ميباش

تمامى اين غزل نصايح مشفقانه و عارفانه خواجه است به خود (چنانكه از بيت ختم بدست مى‌آيد)، تا مبادا در سير معنوى‌اش خطا و سستى از او سر زند و به مقصودش راه نيابد. مى‌گويد :

به دور لاله، قدح گير و بى‌ريا مى‌باش         به بوى گل، نَفَسى، همدمِ صبا مى‌باش

نگويمت كه همه ساله مِىْ پرستى كن         سه ماه مِىْ خور و نُه ماه پارسا مى‌باش

اى خواجه! موسم بهار، و از طرفى ماههاى پر بركت رجب و شعبان و رمضان دررسيده، ايّامى است كه بايد از نفحات تجلّيات محبوب كه در وزيدن مى‌باشد، بهره‌مند شد. قدحى از مِىْ مشاهدات او برگير، و لحظه‌اى با بوييدن گل جمالش، همنشين صبا و نسيمهاى جان بخش معشوق، و يا نزديكان درگاهش شو. نمى‌گويم كه: در تمام سال، مِىْ پرست، و به بندگى تامّ مشغول باش. خير، تنها سه ماه، كه بهار عبادت و بندگى و برخوردارى از عنايات خاصّه اوست، به مراقبه بپرداز، و در طول سال، با عبادات ظاهرى از نتايج معنوى آن بهره‌مند شو.[1]

چو پير سالك عشقت به مِىْ حواله كند         بنوش و منتظر رحمت خدا مى‌باش

شايد منظور خواجه از «پير سالك عشق»، رسول الله 9 و علىّ و اولاد معصومش : باشند، كه راهنماى اهل طريقند به خدا؛ و نيز ممكن است مرادش، استاد و راهنمايى باشد كه هر سالكى آن را اختيار مى‌كند. خلاصه آنكه: چون رسول الله 9 و يا معصومين : با بياناتشان؛ و يا استاد با گفتارش، دعوت و راهنمايى به عبادات خالصانه و مراقبه در اين سه ماه كنندت، بكوش و سپس منتظر رحمت الهى مى‌باش، تا دوست تو را از شراب مشاهداتش بهره‌مند سازد؛ كه: (وَسَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَرابآ طَهُورآ)[2] : (و پروردگارشان نوشيدنى و شرابى بس پاكيزه كننده به ايشان

مى‌نوشاند.) و نيز: (إنَّ رَحْمَةَ اللهِ قَريبٌ مِنَ المُحْسِنينَ )[3] : (بدرستى كه رحمت خدا به

نيكوكاران نزديك است.) و همچنين: (وَاللهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشآءُ، وَاللهُ ذُوالفَضْلِ العَظيمِ )[4] : (و خداوند هر كس را بخواهد به رحمت خود مختصّ مى‌گرداند، و

بدرستى كه او داراى فضل و احسان بزرگ مى‌باشد.) و به گفته خواجه در جايى :

دى،پير مِىْفروش،كه‌ذكرش به‌خير باد         گفتا: شراب نوش و غم دل ببرِ ز ياد

گفتم: به باد مى‌دهم باده، ننگ و نام         گفتا: قبول‌كن سخن وهرچه باد،باد[5]

گرت هواست كه چون جَمْ، به سرّ غيب رسى         بيا و همدم جامِ جهانْ نما مى‌باش

اى خواجه! اگر مى‌خواهى از اسرار عالم وجود و غيب جهان هستى (يعنى توحيد) آگاه شوى، جام جهان نما و شراب مشاهدات دوست را برگير، و همواره به
مراقبه و توجّه به او مشغول باش. در جايى مى‌گويد :

هر آن خجستهْنظر،كز پى‌سعادت رفت         به كُنج ميكده و خانه ارادت رفت

زِ رَطْلِ دُرْد كشان، كشف كرد سالكِ راه         رموز غيب،كه در عالَم‌شهادت رفت[6]

و يا مى‌خواهد بگويد: بيا و همدم رسول الله 9 و اوصيايش : كه جام جهان نمايند، شو. تا تو را به بركت همراهى ايشان، خبر از ماوراى اين عالم (يعنى، راز توحيد) دهند، و از واقعه و حقيقت اشياء آگاه سازند. در جايى مى‌گويد :

مگر به‌معجزه،كُو شُد طبيب عيسى‌دم         چرا كه كار من خسته از عيادت رفت

هزار شكر،كه حافظ ز راه ميكده دوش         به كنج زاويه طاعت و عبادت رفت[7]

و شايد خطاب خواجه به سالكين و منظورش از «جام جهان نما»، معرفت نفس و توجّه به فناى خويش باشد، زيرا تا شخص بكلّى ازخود بيرون نشود، از راز عالم خبر دار نخواهد شد. در جايى مى‌گويد :

نور خدا، نمايدت آينه مجرّدى         از دَرِ ما درآ اگر، طالبِ عشق سرمدى

نقش خودى ز لوح دل، پاك كنى تو در زمان         گر ببرى به جان و دل،راه به كوى بِخْرَدى[8]

چو غنچه گرچه فرو بستگى‌است،كارِ جهان         تو همچو بادبهارى، گِرهْ گشا مى‌باش

درست است كه كار جهان و مظاهر آن همواره دوست را براى اهل راه در پرده نگاه مى‌دارد؛ كه: «ألْحَمْدُ للهِِ الَّذى لا يُهْتَکُ حِجابُهُ.»[9] : (سپاس، مخصوص خداوندى

است كه پرده‌اش برداشته نمى‌شود.)؛ ولى بيا اى خواجه! با مجاهداتت از فرو بستگيهايش پرده گشايى كن؛ زيرا: «وَلا يُغْلَقُ بابُهُ.»[10] : (و هيچگاه دَرَش بسته

نمى‌گردد.). همان‌طور كه باد بهارى با وزيدنش غنچه نشكفته را مى‌شكفد، تو هم غنچه‌گشا مى‌باش؛ كه: «ذَُرْوَةُ الغاياتِ لا يَنالُها إلّا ذَوُوالتَّهْذيبِ وَالمُجاهَداتِ.»[11] : (جز اهل

تهذيب و صاحبان مجاهده‌هاى بسيار، كسى به اوجِ اهداف نايل نخواهد شد.) و نيز: «مَنْ لَمْ يُجاهِدْ نَفْسَهَ، لَمْ يَنَلِ الفَوْزَ.»[12] : (هر كس با نفس خويش مجاهدت ننمايد، به رستگارى نايل نمى‌شود.) و يا: «مُجاهَدةُ النَّفْسِ شيمَةُ النُّبَلاءِ.»[13] : (مجاهدت با نفس، عادت و روش زيركان است.)

وفا مجوى زكس. ور سخن نمى‌شنوى         به هرزه، طالبِ سيمرغ و كيميا مى‌باش

آرى، آن كه از عالم پندار و اهل آن وفا مى‌جويد، از صراط فطرت دور افتاده است. سالكِ خدا جو و خدا خواه و آن كه خشنودى دوست را مى‌طلبد، از عالم و اهل آن وفا نمى‌طلبد. خواجه هم مى‌گويد: «وفا مجوى ز كس. ور…»

مريد طاعت بيگانگان مشو حافظ!         ولى معاشر رندان آشنا مى‌باش

اى خواجه! تو را هم صحبتى با غير اهل طريق چه كار؟ هر چيزى كه تو را از دوست جدا مى‌كند، از آن دورى گزين و با نااهل معاشر مشو؛ كه همو سدّ راهت شود؛ كه: (فَأعْرِضْ عَمَّنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرنا وَلَمْ يُرِدْ إلّا الحَيوةَ الدُّنْيا)[14] : (پس از هر كس كه از

ياد ما روى گردانده و جز زندگانى دنيا را نخواسته، روى برتاب.) در جايى مى‌گويد :

پير پيمانه كش ما، كه روانش خوش باد         گفت:پرهيز كن از صُحبتِپيمان شكنان[15]

ولى با اهل دل بنشين، كه تو را معين راهند؛ كه: «عاشِرْ أهْلَ الفَضْلِ، تَسْعَدْ وَتَنْبُلْ.»[16]  :

(با اهل فضيلت بياميز، تا سعادتمند و بزرگوار گردى.) و نيز: «مُعاشَرَةُ ذَوِى الفَضآئِلِ حَياةُ القُلُوبِ.»[17] : (معاشرت با صاحبان صفات پسنديده، زندگانى دلهاست.) و به گفته خواجه در جايى :

از آستان پير مغان، سَر چرا كشم؟         دولت،دراين سَرا و گشايش، دراين دَرْ است[18]

[1] ـ براى توضيح بيان خواجه در باره اين سه ماه، بيان دعاها و احاديثى كه در فضيلت اين سه ماه در كتباحاديث و ادعيه وارد شده است، كفايت مى‌كند.

[2] ـ انسان : 21.

[3] ـ اعراف : 56.

[4] ـ بقره : 105.

[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 178، ص153.

[6] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 98، ص101.

[7] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 98، ص102.

[8] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 591، ص423.

[9] ـ اقبال الاعمال، ص59.

[10] ـ اقبال الاعمال، ص59.

[11] و 3 و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب جهاد النفس، ص51.

[12]

[13]

[14] ـ نجم : 29.

[15] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 475، ص346.

[16] و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب المعاشرة، ص247.

[17]

[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 44، ص67.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا