- غزل 317
روز عيش وطرب وعيد صياماست امروزكام دل حاصل و ايّام به كام است امروز
گو عروس فلكى رخ بنماى از مشرق كه مرا ديدن آن ماه تمام است امروز
زاهدى را كه نبودى چو صوامع جايى بين كه در كنج خرابات مقاماست امروز
صبحدم بلبل مست از چه سبب مىنالد كار او چون زبهاران به نظام است امروز
محتسب بيهُده گو پند مده رندان را كآنكه با شاهد و مى نيستكدام است امروز
گو بگويند خلايق كه همى حافظ را چشم بر روى نگار و لبجاماست امروز
ماه صيام، ماه ضيافت الهى مىباشد، چنانكه كلام نبوىّ 9 «وَهُوَ شَهْرٌ دُعيتُمْ فيهِ إلى ضِيافَةِ اللهِ.»[1] : (و آن ماهى است كه در آن به ميهمانى خداوند دعوت شدهايد.) بدان
مشير است؛ و روز عيد فطر، روز برخوردارى از جوائز الهى و نتائج معنوى روزه خواهد بود البته هر كس به قدر ظرفيّت و آمادگى باطنىاش؛ كه: «أللّهُمَّ! مَنْ تَهَيَّأَ فى هذَا اليَوْمِ، أوْ تَعَبَّأَ أوْ أَعَدَّو اسْتَعَدَّ لِوِفادَةٍ إلى مَخْلُوقٍ رَجآء رِفدِهِ وَنَوافِلِهِ وَفَواضِلِهِ وَعَطاياهُ، فَإنّ إلَيْکَ ـ يا سيّدى! ـ تَهْيأَتى وَتَعْبِأَتى وَإعْدادى وَاسْتَعْدادى رَجآءَ رِفْدِکَ وَجَوآئِزِکَ وَنَوافِلِکَ وَفَواضِلِکَ وَفَضآئِلِکَ وَعَطاياک ] عَطآئِکَ [ »[2] : (بار خدايا! هر كس در اين روز براى ورود بر مخلوقى به اميد
بخششها و نيكيها و عطاياى او، مهيّا و آماده و مجهّز و مستعدّ باشد، اى سرور من! آمادگى و مجهّز و مستعد شدنم، تنها به سوى توست، به اميد دريافت عطا و جوائز و بخششها و نيكيها و فضايل و عطايايت.) و نيز: «إذا كانَ أوَّلُ يَوْمٍ مِنْ شَوّالٍ نادى مُنادٍ: أيُّهَا المُؤْمنُونَ! اُغْدُوا إلى جَوائِزِكُمْ.»[3] : (هنگامى كه روز اوّل ماه شوّال فرا مىرسد، مناديى صدا
بر مىآورد: اى مؤمنان! سر صبح به سوى جائزههايتان بشتابيد.)
از اين غزل معلوم مىشود خواجه به خواسته خود، كه ديدار محبوبش بوده، روز عيد صيام نايل آمده، و گويا عيد رمضان مصادف با ايّام عيد نوروز و بهار هم بوده. مىگويد :
روزِ عيش و طرب و عيد صيام است امروز كام دل حاصل و ايّام، به كام است امروز
با فرا رسيدن عيد صيام، به كام دل خود كه ديدار دوست بود، نايل گشتم، ايّام وصالم، امروز است. (عمرى كه بىديدار دوست باشد، اگر چه در خوشى ظاهرى هم بگذرد، آن را به حساب عمر نمىتوان گذاشت. خوشى و بهرهمندى عارف عاشق از معشوق خويش، آن وقتى است كه او را در كنار خود ببيند، اگر چه پير هم شده باشد.) در جايى مىگويد :
روز عيداست و من امروز،در آنتدبيرم كهدَهَم حاصل سىروزه وساغرگيرم[4]
و در جاى ديگر مىگويد :
گُل دربَر و مِىْ در كفومعشوقهبهكاماست سلطان جهانم به چنين روز، غلام است
حافظ! منشين بىمِىْ و معشوق زمانى كايّام گل و ياسمن و عيد صيام است[5]
گو عروسِ فَلَكى: رُخ بنماى از مشرق كه مرا ديدنِ آن ماهِ تمام است امروز
اى خورشيد آسمان طبيعت! وقتى به تو محتاج بودم، كه دوست برايم جلوه نكرده بود. اكنون كه ماه رُخ دلدارم در صبح عيد صيام جلوه نموده، مرا چه احتياج به نور توست؛ كه: «إلهى! تَناهَتْ أبْصارُ النّاظِرينَ إلَيْکَ بِسرآئِرِ القُلُوبِ… هَتَكْتَ بَيْنَکَ وَبَيْنَهُمْ حُجُبَ الغَفْلَةِ، فَسَكَنُوا فى نُورِکَ، وَتَنَفَّسُوا بِرَوْحِکَ، فَصارَتْ قُلُوبُهمْ مَغارِسآ لِهَيْبَتِکَ.»[6] : (معبودا!
ديدگانِ آنان كه با چشم دل به سوى تو ناظرند، باز ايستاده… حجابهاى غفلت ميان خود و ايشان را دريدى، تا اينكه در نورت جاى گزيده، و به رحمتت نَفَس كشيدند، و در نتيجه دلهايشان كاشتگاهِ هيبت و عظمتت گرديد.)
در واقع مىخواهد بگويد: جلوهگرى ماه من در نهايت است، به طورى كه جمال محبوبم را روز عيد صيام با همه مظاهر، حتّى با تو ـ اى خورشيد فَلَكى!ـ مشاهده مىكنم.
گو: شمع مَيآريد در اين جمع، كه امشب در مجلس ما، ماهِ رُخ دوست،تماماست[7]
و نور تو را هم پرتوى و گوشهاى از جلوههاى او مىبينم، در نتيجه :
اينهمه عكس مِىْ و نقشِ مخالفكه نمود يك فروغ رُخ ساقى است كه در جام افتاد
هر دَمَش با منِ دلْسوخته،لطفى دگر است اين گدا بين، كه چه شايسته اِنعام افتاد![8]
زاهدى را كه نبودى چو صوامع جايى بين كه در كُنج خرابات، مَقام است امروز
نمىدانم امروز چه شده است كه زاهد صومعه نشين را هم محبوبم از آن جوايز بهرهمند ساخته؟ به گونهاى كه او را نيز به كنج خرابات و مقام اهل دل، مُقيم در شادمانى مىبينم. گويا جوايز خاصّ حضرت دوست همه را شامل خواهد شد. در جايى مىگويد :
كسى كه از رَهِ تقوى قدم برون ننهاد به عزم ميكده اكنون، سَرِ سفر دارد[9]
و در جاى ديگر مىگويد :
صوفىمجلس كه دى، جام وقَدَح مىشكست دوش به يك جرعه مِىْ، عاقل و فرزانه شد[10]
و نيز در جاى ديگر مىگويد :
زاهدا! سر به كُلَه گوشه خورشيد برآر بختت ار قرعه بدين ماهِ تماماندازد[11]
صبحدم، بلبل مست از چه سبب مىنالد؟ كار او، چون زبهاران، به نظام است امروز
چه پيش آمده در صبحگاه امروز كه بلبلان ديدار گل جمال محبوب را در مستى و ناله مىنگرم. معلوم مىشود بويى از بهار تجلّيات معشوق به مشام جانشان رسيده، و ناليدنشان براى آن است كه مىترسند مبادا باز به هجران مبتلا شوند. در جايى مىگويد :
نشانِ مِهْر و وفا نيست در تبسّم گُل بنالبلبل بىدل! كه جاى فرياداست[12]
و در جايى سبب ناليدن آنان را جلوه دلدار ذكر نموده و مىگويد :
بلبلى، برگِ گلى، خوشْ رنگ در منقار داشت واندر آن برگ و نوا، خوش نالههاى زار داشت
گفتمش: درعين وصل اينناله وفرياد چيست؟ گفت: ما را جلوه معشوق دراين كار داشت[13]
محتسب بيهُده گو پند مده رندان را كآنكه با شاهد و مِىْ نيست،كداماست امروز؟
اى زاهدى كه از نسيم تجلّيات محبوب در اين روز بهره نيافتهاى! رندان و بهرهمند شدگان از او را در اين مبارك ايّام پند مده؛ زيرا اين خجسته روزى است كه هيچ بندهاى حتّى تو از جوايز الهى محروم نمىگردد، ولى توجّه ندارى. «آنكه با شاهد و مِىْ نيست، كدام است امروز؟» به گفته خواجه در جايى :
گمان مبر كه به دورِ تو عاشقان مستند خبر ندارى از احوالِ زاهدانِ خراب[14]
كنايه از اينكه، رحمت واسعه رحيميّه حقّ، تو را هم بىبهره نمىگذارد. تو نيز
خود را آماده مشاهدات دوست بنما. به گفته خواجه در جايى :
عيد است و موسم گُل، ساقى! بيار باده هنگام گل كه ديده است، بى مِىْ قَدَح نهاده؟
زين زهد و پارسايى، بگرفت خاطر من ساقى! پيالهاى ده، تا دل شود گشاده
واعظ، كه دى نصيحت، مىكرد عاشقان را امروز ديدمش مست، تقوى به باد داده[15]
گو بگويند خلايق: كه همى حافظ را چشم بر روىِ نگار و لب جام است امروز
اى دوست! امروز مرا از ديدارت محروم مساز. بگذار ما در عيش و نوش با تو باشيم و از ديدار و مشاهداتت بهرهمند گرديم، و خلايق هر چه مىخواهند بگويند. در جايى مىگويد :
رياى زاهدِ سالوس، جان من فرسود قَدَح بيار و بِنِهْ مرهمى بر اين دلِ ريش
ريا، حلال شمارند و جامِ باده، حرام زهى طريقت وملّت!زهى شريعت وكيش![16]
[1] ـ اقبال الاعمال، ص2.
[2] ـ اقبال الاعمال، ص280.
[3] ـ اقبال الاعمال، ص282.
[4] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 417، ص307.
[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 56، ص75.
[6] ـ بحار الانوار، ج94، ص95.
[7] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 56، ص75.
[8] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 224، ص185.
[9] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 231، ص190.
[10] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 203، ص170.
[11] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 212، ص177.
[12] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 23، ص53.
[13] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 80، ص90.
[14] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 22، ص52.
[15] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 514، ص370.
[16] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 332، ص254.