- غزل 280
ساقى اندر قدحم باز مى گلگون كرددر مى كهنه ديرينه ما افيون كرد
ديگران را مى ديرينه برابر مىداد چون به اين دلشده خسته رسيد افزون كرد
اين قدح هوشِ مرا جمله به يكبار ببرد اين مى اين بار مرا پاك ز خود بيرون كرد
تو مپندار كه در ساغر و پيمانه ما بت سنگين دل ما، خون جگر اكنون كرد
آنچه در سينه مجروح منش دل خوانى عشق خاكى است كه با خون جگر معجون كرد
روز اول كه به استاد سپردند مرا ديگران را خرد آموخت مرا مجنون كرد
دل حافظ كه ز افسون لبت بيخود بود چشم جادوى تواش بار دگر افسون كرد
ساقى اندر قدحم باز مى گلگون كرد در مى كهنه ديرينه ما، افيون كرد
از اين بيت و دو بيت بعد معلوم مىشود، خواجه را از محبوب تجليّاتى و مشاهداتى پر شور بوده و سپس به عنايت او پر شورتر گشته است. مىگويد : دوست، نه تنها اين زمان مرا از مى مشاهدات و تجليّات آتشين خود مست نمود، بلكه بر مستى تجليّات گذشتهام افزود و در من موجبات سرگشتگى و حيرت بيشترى نسبت به خود پيش آورد. در جايى مىگويد :
مرا مِىْ دگر باره از دست برد به من باز آورد مِىْ، دستبُرد
هزار آفرين بر مِىْ سُرخ باد! كه از روى ما، رنگِ زردى ببرد[1]
ديگران را مِىْ ديرينه برابر مىداد چون به اين دلشده خسته رسيد، افزون كرد
اين قدح، هوشِ مرا جمله به يكبار ببرد اين مِىْ اين بار مرا پاك ز خود بيرون كرد
محبوب حقيقى، به ياران و هم پيمانههاى من، چون گذشته، مِىْ مشاهدات و تجليات مىداد، امّا اين بار چون نوبت به من رسيد، زيادهام عنايت نمود؛ بدين جهت يكباره مرا از من گرفت و از خود بيرون ساخت و فناى كلّىام دست داد. در جايى مىگويد :
شب ازمطرب،كهدل خوشباد وى را! شنيدم ناله جان سوز نى را
چنان در سوزِ من سازش اثر كرد كه بىرقّت نديدم هيچ شىء را
حريفى بُد مرا ساقى كه در شب ز زلف و رُخ نمودى شمس و فىء را
چو شوقم ديد، در ساغر مِىْ افزود بگفتم ساقى فرخنده پى را
رهانيدى مرا از قيد هستى چو پيمودى پياپى جام مِىْ را[2]
تو مپندار كه در ساغر و پيمانه ما بت سنگين دلِ ما، خونِ جگر اكنون كرد
آنچه در سينه مجروح منش، دل خوانى عشق خاكى است كه با خون جگر معجون كرد
مىخواهد بگويد: اى دوستان و شنوندگان، گمان مكنيد كلام گذشتهام كه گفتم: «ساقى اندر قدحم باز مى گلگون كرد…» و گفتم «ديگران را مى ديرينه برابر مىداد…» و گفتم «اين قدح هوش مرا جمله به يكبار ببرد…» منظور از اين مى، شرابى است كه هجران و خونين جگرى (كه از آثار قلب صنوبرى است) در پى داشته باشد، اين بار لطف دوست بگونهاى شامل حالم گرديده و دستگرىام نموده كه بدرقهاش هجران و محروميّت و خونين دلى را به دنبال ندارد.
گويا با اين بيان مىخواهد بگويد: اين شراب ناب عقيقى و مِىْ گلگون بود كه بعد از آن ديگر مرا محروميّت از ديدار دوست حقيقى دست نداد، تا در فراقش عالم طبعم به ناراحتى كشانده شود و خونين دل گردم. در واقع مىخواهد بگويد :
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد
ساقيا! عمر دراز و قدحت پر مى باد كه به سعى توام اندوه خمار آخر شد
در شمار از چه نياورد كسى حافظ را شكر كان محنت بيحدّ و شمار آخر شد[3]
روز اوّل كه به استاد سپردند مرا ديگران را خرد آموخت، مرا مجنون كرد
ممكن است از اين بيت كسى استفاده كند كه اين غزل از ابتدا در ثناى استاد و مرشد طريق سروده شده، ولى نه چنين است، بلكه در مقام ذكر عنايات محبوب بوده و مىخواهد بگويد: اين عنايتى كه امروز دوست به من دارد و مِىْ مشاهدات، دو چندانم مىدهد، همان عنايتى است كه استاد ازل در پرسشِ (أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟!)[4] : (آيا من پروردگار شما نيستم؟!) با من داشت و همان روزم مجنون خود ساخت، و در اين عالم هم به ديوانگى بسر مىبرم و همواره (بَلى شَهِدْنا)[5] : (بله گواهى مىدهيم) مىگويم، ولى ديگران عهد ازلى را فراموش كردند و عقل خويش را تكيهگاه خود قرار دادند. در جايى مىگويد :
مرا از ازل عشق شد سرنوشت قضاى نوشته نشايد سترد
شَوَد مست وحدت ز جام اَلَسْت هر آن كو چو حافظ مىِ صاف خورد[6]
لذا مىگويد :
دل حافظ كه ز افسون لبت بىخود بود چشم جادوى تواش بار دگر افسون كرد
محتواى اين بيت، تكرار مفهوم ابيات گذشته است با بيانى شيواتر. مىگويد : افسون لب و گفتار دوست در ازل به گوش جان من چيزى خوانده بود، كه با نداى (وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ، أَلَسْتُ بِرَبِّكُم؟!): بر حقيقت خويشم آگاه ساخت و از خود بىخود گشتم، با بىخودى به (أَلَسْتُ بِرَبِّكُم؟!) ، (بَلى، شَهِدْنا): گفتم و چون در اين عالم به تاريكى عالم طبع مبتلا گشتم، چشم جذّاب و تجلّى ديگرش باز به سراغ من آمد و با جاذبهاش مرا به خود فريفته ساخت و اختيار از من بگرفت و باز به (بَلى، شَهِدْنا) گويىام واداشت.
[1] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 249، ص 201 .
[2] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 8، ص 43 .
[3] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 202، ص 170 .
[4] و 3 ـ اعراف : 172 .
[6] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 249، ص 201 .