- غزل 260
نقد صوفى نه همه صافى بىغش باشداى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
صوفى ما كه ز درد سحرى مست شدى شامگاهش نگران باش، كه سرخوش باشد
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد
ناز پرورده تنعّم نبرد راه به دوست عاشقى شيوه رندان بلا كش باشد
خط ساقى گر از اينگونه زند نقش بر آب اى بسا رخ كه به خونابه منقش باشد
غم دنياى دنى چند خورى باده بخور حيف باشد دل دانا كه مشوش باشد
دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش گر شراب از كف آن ساقى مهوش باشد
نقد صوفى نه همه صافى بىغش باشد اى بسا خرقه، كه مستوجب آتش باشد
صوفى ما، كه ز دُرْدِ سحرى مست شدى شامگاهش نگران باش، كه سرخوش باشد؟
خوش بُوَد گر مَحَكِ تجربه آيد به ميان تا سيه روى شود، هر كه در او غش باشد
در اين چند بيت خواجه در مقام اين است كه خطراتى كه براى سالك از طريق واردات و مشاهداتش پيش مىآيد، متعرّض شود. و «صوفى» در اينجا، به معنى «پشمينه پوش» نيست؛ بلكه به معنى اهل صفوت و طريق الى الله است.
خلاصه آنكه: سالكين و اهل طريق، گمان نكنند كه واردات و مشاهداتى كه برايشان پيش مىآيد، همه صافى و بىغش مىباشد. چه بسا واردات و امورى كه براى سالك پيش آيد، به جاى اينكه او را از خويش بگيرد، بر خودبينىاش بيفزايد و از پيشروى در كمال و معنويت باز دارد و يا توقّف در طريق پيش آرد.
بنابر اين، چنين سالكى هنوز در عالم تعلّقات و وابستگى زندگى مىكند و خود را به كلّى از دست نداده و قابليّت قرب دوست را ندارد؛ لذا خرقه عالم طبيعت وى، مستوجب آتش مىباشد، تا به كلّى از خود بيرون شده و قابل قرب و وصل جانان گردد. آتشى براى وى بالاتر از آتش هجران نمىباشد.
چه بسا به سالك طريقى، سحرگاهان جامى از شراب مشاهدات عنايت شود و مست آن گردد؛ چون شامگاهان نظر كند، آن مستى و سرخوشى باقى نمانده باشد. دوام نداشتن اين حال، شاهد خوبى است بر اينكه آن سالك طريق هنوز در انيّت بسر مىبرده.
لذا مىگويد: خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان، تا سيه روى شود… تا واردات براى سالك پيش نيامده بود، گمان مىكرد خودخواهى و انانيّت به كلّى از او دور شده و جز دوست را طالب نبوده است. ولى چون به واردات و مكاشفات رسيد و پاىبند آن شد، معلومش مىشود كه بقايايى از خودخواهى و انيّت در او وجود دارد. اينجاست كه سيه روى مىگردد؛ كه: (أَمْ حَسِبَ الَّذينَ فüى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللهُ اَضْغانَهُمْ. وَلَوْ نَشآءُ لاََرَيْناكَهُمْ، فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسيماهُمْ. وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فüى لَحْنِ الْقَوْلِ. وَاللهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ. وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِديüنَ مِنْكُمْ وَالصّابِرينَ، وَنَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ.)[1] : (آيا آنان كه در دلهايشان بيمارى است، مىپندارند كه خدا كينههاى آنها را آشكار نخواهد ساخت. اگر مىخواستيم، آنان را به تو مىنمايانديم، پس آنان را به نشانه مخصوص ]در چهرهايشان [ مىشناختى و به راستى كه آنان را از لحن گفتارشان مىشناسى و خدا به حقيقت كارهاى شما آگاه است. و هر آينه شما را البته خواهيم آزمود، تا مجاهدان و صابرانتان را معلوم ساخته، و خبرها ] = اعمال [تان را آزموده و جدا سازيم.) و نيز : «بِالرِّضا عَنِ النَّفْسِ، تَظْهَرُ السَّوْآتُ وَالعُيُوبُ.»[2] : (به واسطه از خودراضى بودن، زشتيها و بديهاى انسان آشكار مىگردد.) و همچنين: «رِضَا الْعَبْدِ عَنْ نَفْسِه، مَقْرُوْنٌ بِسَخَط رَبِّهِ.»[3] : (از خود راضى بودن بنده، با خشم و غضب پروردگارش همراه است.) و يا: «مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ، ظَهَرَتْ عَلَيْهِ الْمَعايِبُ.»[4] : (هر كس از خود راضى باشد، عيبهايش عليه او ظاهر مىگردد.)
ناز پرورده تنعّم، نَبَردَ راه به دوست عاشقى، شيوه رندانِ بلا كش باشد
آرى، عشق و عاشقى را با خوشى نيافريدهاند. مبتلايان به آن را گو آماده بلا باشند، در اين وادى كسى را آسودگى نصيب نكردهاند، بخصوص عشق محبوب حقيقى؛ اميرالمؤمنين 7 در باره محبّت مؤمنين به ايشان مىفرمايد: «مَنْ اَحَبَّنا فَلْيُعِدَّ لِلْبَلاءِ جِلْبابَآ.»[5] : (هر كس دوستدار ما باشد، بايد لباسى براى بلا و گرفتارى آماده نمايد.)
خواجه هم مىگويد: آن رندِ پا به همه تعلّقات زده را بگو: خود را براى بلا كشيدن آماده ساز، كه عشق شايسته توست، نه آنان كه در نعمتهاى دنيوى و يا كرامات و واردات غرق گشتهاند. و دلبستگان بدانها را گو: برويد كه شما را راه به دوست نباشد.
خط ساقى، گر از اين گونه زَنَد نقش بر آب اى بسا رخ، كه به خونابه مُنقَّش باشد
بدين طريق كه محبوب از عاشقان ديدار خود، فنا و نيستى و نقش بر آب شدن را تمنّا مىكند. بسا در تمنّاى اين مشاهده ديده عاشق بايد آنقدر بگريد، تا اشكش به خونابه مبدّل شده و به گونهاش فرو ريزد.
و يا مىخواهد بگويد: اين گونه كه محبوب، جمال خود را آراسته جلوه مىدهد، اشك ديده عاشقانش را در تمنّاى ديدارش به خون و خونابه مبدّل مىسازد و چهره ايشان را رنگين مىنمايد.
غم دنياى دَنى چند خورى، باده بخور حيف باشد دلِ دانا، كه مشوَّش باشد
آرى، اين نادانانند كه به غم و اندوه دنيا خاطر خود مشوّش مىدارند و هر ساعت دل را به كم و زياد آن آشفته مىسازند؛ كه: «أَلدُّنْيا سُوقُ الخُسْرانِ.»[6] : (دنيا، بازار خسارت و زيان است.) و نيز: «أَلدُّنْيا مُطَلَّقَةُ الأَكْياسِ.»[7] : (دنيا، طلاق داده شده زيركان است) و همچنين: «يَنْبَغى لِمَنْ عَلِمَ شَرَفَ نَفْسِهِ، أَنْ يُنَزِّهَها عَنْ دَنائَةِ الدُّنْيا.»[8] : (كسى كه به شرافت خودش آگاه شد، شايسته است كه آن را از پستى دنيا دور نگاه دارد.) دانا را نشايد جز به دوست و ذكر و مراقبه جمال معشوق پرداختن؛ كه: «إِيّاکَ أَنْ تَبيعَ حَظَّکَ مِنْ رَبِّکَ وَزُلْفَتَکَ لَدَيْهِ، بَحَقيرٍ مِنْ حُطامِ الدُّنْيا.»[9] : (بپرهيز از اينكه بهرهات از پروردگارت و نزديكى و منزلت در نزدش را به دارايى ناچيز دنيا بفروشى.) و نيز: «أَعْقَلُ النّاسِ، أَبْعَدُهُمْ عَنْ كُلِّ دَنيَّةٍ.»[10] : (عاقلترين مردم، دورترين آنان از هر پستى است.) ياد اوست كه همه خاطرات و غم و اندوه را از سالك مىگيرد و به آرامش دعوت مىنمايد؛ كه: (أَلَّذينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللهِ. أَلا! بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ )[11] : (]منيبين [ آنانند كه ايمان آورده و دلهايشان به ياد خدا آرام مىگيرد، آگاه باشيد! كه دلها تنها به ياد خدا آرامش مىيابند.) خواجه هم مىگويد: غم دنياى دنى، چند خورى، باده بخور…
دلق و سجّاده حافظ ببرد باده فروش گر شراب از كفِ آن ساقى مَهْوَش باشد
چنانچه معشوق،بهدست با كفايت خود، شراب مهر و محبّت و مشاهدات و تجلّياتش را بهخواجه عنايتكند،بكلّى از خود وعبادات قشرىبيرون خواهد آمد.
و يا مىخواهد بگويد: اگر محبوب، براى من متجلّى به تجلّى مقام احديّت گردد، خواجه هستى خود را به كلّى به باد خواهد داد و آنگاه به كمال انسانيّت به تمام معنى نائل خواهد شد؛ كه: «وَأَسْأَلُهُ أَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُوْدَ لَكُمْ عِنْدَ اللهِ.»[12] : (و از خدا مسئلت دارم كه مرا به مقام محمود و ستودهاى كه شما ]معصومين عليهمالسّلام [ نزد او داريد، نائل گرداند.)
[1] ـ محمد : 29 ـ 31 .
[2] و 3 و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب الرّضا عن النفس، ص 139 .
[5] ـ غرر و درر موضوعى، باب الحبّ، ص 57 .
[6] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّنيا، ص 105 .
[7] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّنيا، ص 106 .
[8] و 5 ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّنيا، ص 117 .
[9] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّنيا، ص 107 .
[11] ـ رعد : 28 .
[12] ـ كامل الزّيارات، باب 71، از حديث 8، ص 177 .