- غزل 248
من وصلاح وسلامت؟ كس اين گمان نبردكه كس به رند خرابات، ظنِّ آن نبرد
من اين مرقّعِ پشمينه بهر آن دارم كه زير خرقه كشم مى، كس اين گمان نبرد
مباش غرّه به علم و عمل، فقيه زمان! كه هيچكس ز قضاى خداى جان نبرد
مشو فريفته رنگ و بو، قدح دركش كه زنگ غم ز دلت جز مى مغان نبرد
اگر چه ديده بود پاسبان تو اى دل بهوش باش كه نقد تو پاسبان نبرد
سخن به نزد سخندان ادا مكن حافظ كه تحفه كس دُر و گوهر به بحر و كاننبرد
من و صلاح و سلامت؟! كس اين گمان نبرد كه كس به رند خرابات، ظنِّ آن نبرد
آرى، از عاشقان و رندان و پا به همه خواهشهاى نفسانى زدگان، و چشم پوشيدگان از غير دوست، انتظار آن نمىرود كه مصلحت بينى داشته باشند. مصلحت انديشى كار آنان است كه صلاح خود و همه امورشان را به حقّ سبحانه واگذار نكرده باشند؛ و سلامتى از حوادث عالم طبيعت را آنان طالبند كه قدم در راه عشق و رندى نگذاشته باشند؛ زيرا آن كس كه قدم در طريق عاشقى گذاشت، بايد چشم از سلامتى پوشيده و به هرچه دوست براى او مىخواهد تسليم باشد؛ كه: «لا إيمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاِْسْتِسْلامِ.»[1] : (هيچ ايمانى برتر از تسليم و انقياد نيست.) و نيز : «سَنَّةُ الاَْبْرارِ حُسْنُ الّإِسْتِسْلامِ.»[2] : (طريقه و روش نيكوكاران، تسليم نيكوست.) و همچنين : «أَلْمَكارِمُ بِالْمَكارِهِ.»[3] : (نيل به صفات عالى و بزرگ تنها با تحمّل سختيها ميسّر مىشود.) و نيز: «بِالْمَكارِهِ تُنالُ الْجَنَّةُ.»[4] : (تنها با تحمّل سختيها مىتوان به بهشت رسيد.) به گفته خواجه در جايى :
صلاح كار كجا و من خراب كجا؟ ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟
چه نسبتاست بهرندى، صلاح و تقوى را سماع وعظ كجا، نغمه رباب كجا؟[5]
بدين جهت مىگويد: من و صلاح و سلامت؟!…
من اين مرقّع پشمينه بَهر آن دارم كه زير خرقه كشم مِىْ، كس اين گمان نبرد
اهل كمال گفتهاند: ملامتيه دو قسماند: يكى، آنان كه كارهاى خلاف خواسته خدا كنند، تا كسى آنان را به خوبى نستايد. و قسم ديگر، كسانى مىباشند كه در جامعه رفتارشان مانند همه مردم مىباشد و ظواهر شريعت را عمل مىكنند، ولى در باطن به كار معنوى خود اشتغال دارند، تا از زبانزد مخالفينشان، و نيز از عُجب و ريا محفوظ بمانند. قسم اوّل، مورد نظر اسلام نيست، بر خلاف قسم دوّم. گفتهاند خواجه هم از قسمت دوّم ملامتيه بوده، چنانكه از بيت فوق ظاهر مىگردد.
مىگويد: علّت اينكه من اين لباس زاهدانه و پشمينه و وصله دار را اختيار نموده، و يا تظاهر به عبادات صورى مىنمايم، آن است كه سرّ خود را در عاشقى و توجّه به دوست و مراقبه جمالش از مردم پنهان دارم، تا كسى در حقّ من گمان رابطه با عالم حقيقت و معنى را ندهد و مزاحم نگردد؛ كه: «سِرُّکَ أَسيرُکَ، فَإِنْ أَفْشَيْتَهُ صِرْتَ أَسيرَهُ.»[6] : (رازت اسير توست، اگر آن را فاش نمايى تو اسيرش مىشوى.) و همچنين : «لا تُسِرَّ إِلَى الْجاهِلِ شَيْئآ لا يُطيقُ كِتْمانَهُ.»[7] : (هرگز به شخص نادان رازى را كه توان كتمانش را ندارد، مسپار.)
و يا مىخواهد بگويد: من اين عمل را انجام مىدهم تا از غرور و عُجب و سُمعه محفوظ بمانم؛ لذا مىگويد :
مباش غرّه به علم و عمل، فقيه زمان! كه هيچ كس ز قضاىِ خداىْ جان نبرد
مشو فريفته رنگ وبو، قدح دركش كه زنگ غم ز دلت جز مى مغان نبرد
اى فقيه زمان! علم و عمل تو را مغرور نسازد، و گمان مبرى كه چون صاحب علم و عمل مىباشى، گوىِ سعادت از آنِ تو شده و همواره عنايات ظاهرى دوست شامل حال تو خواهد شد. به خود آى و به فكر اصلاح خويش برآ، و توجّه به رنگ و بو و مغرور شدن به علم و عمل را رها كن؛ كه: «جِماعُ الشَّرِّ فِى الاِْغْتِرارِ بِالْمُهَلِ وَالاِْتِّكالِ عَلَى الْعَمَلِ.»[8] : (فريفته شدن به فرصتها و تكيه نمودن بر عمل، جامع همه بديهاست.) و يا: «طُوبى لِمَنْ لَمْ تَقْتُلْهُ قاتِلاتُ الْغُرُورِ.»[9] : (خوشا به حال كسى كه غرورهاى كشنده او را نكشته باشد.)
بيا و ظرفى از شراب محبّت و ذكر دوست دركش، تا دريابى كه زنگ غم دور زمانه را آيا جز شراب آتشين تجلّيات پر شور و مست كننده محبوب از دل مىزدايد؟! لذا در جايى مىگويد :
قدح پر كن، كه من از دولت عشق جوانبخت جهانم گر چه پيرم
مبادا جز حساب مطرب و مى اگر حرفى كشد كلك دبيرم
قرارى كردهام با ميفروشان كه روز غم بجز ساغر نگيرم[10]
و آيا رذائل اخلاقى و غرور و غيره را جز به مى مشاهدات دوست مىتوان علاج نمود؟!
اگر چه ديده بُوَد پاسبان تو، اى دل! بهوش باش! كه نقد تو پاسبان نبرد
آرى، خداوند سبحانه ديده ظاهر را نگهبان دل و قلب بشر قرار داده تا نگذارد چيزى دل و قلب را آشفته سازد؛ ولى گاهى آنچه را كه دل و قلب بشر سالها با بندگى به دست آورده، ديده با نگاهى، اندوخته آن را به باد مىدهد؛ كه: «أَلْعَيْنُ بَريدُ الْقَلْبِ.»[11] : (چشم، پيك دل است.) و نيز: «أَلْعُيُونُ طَلائِعُ الْقُلُوبِ.»[12] : (ديدگان، ديدبانان دلها هستند.) و همچنين: «لَحْظُ الاِْنْسانِ رآئِدُ قَلْبِهِ.»[13] : (نگاه انسان، پيك و فرستاده دل اوست.) و يا: «كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ جَلَبَتْ حَسْرَةً!»[14] : (چه بسيار نگاهى كه حسرت در پى دارد.) و بالاخره، «مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ أَراحَ قَلْبَهُ.»[15] : (هر كس چشمش را بپوشاند، دلش را راحت نموده است.)
خواجه هم به خود خطاب كرده و مىگويد: توجّه داشته باش با اينكه ديده، پاسبان و پيام دهنده به قلب است، ولى گاهى در نگهبانى و رسالت خود خيانت مىنمايد و آنچه دل سالها كسب نموده و دارا شده، با نگاهى به باد مىدهد.
باب طاهر مىگويد :
ز دست ديده و دل، هر دو فرياد كه هر چه ديده بيند، دل كند ياد
بسازم خنجرى نيشش ز پولاد زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
و ممكن است منظور خواجه از «دل»، خود و ديگر اهل الله، و يا فقيه زمان كه در بيت قبل از آن ياد شده باشد، نه قلب؛ و يا تنها خطابش به فقيه زمان باشد و بخواهد بگويد: اى آنكه به علم و عمل خود بستگى پيدا كردهاى! بهوش باش! كه ناگهان عنايات دوست به سبب عمل خالصانهاى شامل حالت مىگردد و ديده دلت به گوشهاى از تجلّياتش آشنا شده و سرمايه علم و عملى را كه به آن پاى بند گشته بودى از دست خواهى داد.
سخن، به نزد سخندان اَدا مكن حافظ! كه تحفه كس دُر و گوهر به بحر و كان نبرد
آرى، سخن نزد سخن دانان بردن، درّ و گوهر به معدن و دريا بردن است. اين عمل جز خجلت و شرمندگى چيزى دربر ندارد. خواجه هم مىخواهد بگويد : اظهار خوديت و وجود در پيشگاه اهل كمال نمودن شايسته نيست.
[1] ـ غرر و درر موضوعى، باب الاسلام والتّسليم، ص 166 .
[2] ـ غرر و درر موضوعى، باب السّلم، ص 166 .
[3] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب المكاره، ص 349 .
[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 5، ص 41 .
[6] ـ غرر و درر موضوعى، باب السرّ، ص 158 .
[7] ـ غرر و درر موضوعى، باب السرّ، ص 159 .
[8] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب الغرور، ص 290 .
[10] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 447، ص 327 .
[11] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب النّظر، ص 384.
[13] و 4 و 5 ـ غرر و درر موضوعى، باب النّظر، ص 385 .