• غزل  242

مرا به‌رندى و عشق، آن فضول عيب‌كندكه اعتراض بر اسرار علم غيب كند

كمال صدق ومحبّت ببين نه نقص گناه         كه هر كه بى‌هنر افتد نظر به عيب كند

چنان بزد ره اسلام، غمزه ساقى         كه اجتناب زصهبا مگر صهيب كند

ز عطر حور بهشت آن زمان برآيد بوى         كه خاك ميكده ما عبير جيب كند

كليد گنج سعادت قبول اهل دل است         مباد كس كه در اين‌نكته شك و ريب‌كند

شبان وادى ايمن گهى رسد به مراد         كه چند سال،به‌جان خدمت شعيب كند

ز ديده خون بچكاند فسانه حافظ         چو ياد عهد شباب و زمان شيب كند

مرا به رندى و عشق آن فضول عيب كند         كه اعتراض بر اسرار علم غيب كند

كمال صدق و محبّت ببين، نه نقص گناه         كه هر كه بى‌هنر افتد، نظر به عيب كند

اى آنان كه مرا به عشق و رندى سرزنش مى‌كنيد و در عبوديّت و استواريم بر عهد ازل و طريق فطرت و محبّتِ به دوست مى‌آزاريد! من نه به خود چنين‌ام، اين توفيقى است كه دوست نصيبم فرموده كه چنين باشم و شما از آن محروميد.

اگر رفتار صادقانه مرا عيب و گناه مى‌پنداريد، از بى‌هنرى شماست كه از طريقه فطرت محجوبيد. هنرمندان و تيز بينان، همواره به كمالات بندگان نظر مى‌كنند، نه به بديهاى آنان. وآنگهى، اگر شما طريقه مرا بد پنداشتيد از جهل شماست؛ كه : «أَلنّاسُ أَعْدآءُ ما جَهِلُوا.»[1]  : (مردم دشمن مجهولات خويش‌اند.) و نيز: «أَلْجَهْلُ دآءٌ وَعَيآءٌ.»[2]  : (نادانى، درد و رنج و سختى است.) و همچنين : «أَلْجَهْلُ بِالْفَضآئِلِ مِنْ أَقْبَحِ الرَّذآئِلِ.»[3]  : (نادانى به برتريها و فضيلتها، از زشت‌ترين رذايل مى‌باشد.) به گفته خواجه در جايى :

در نظر بازى ما، بى‌خبران حيرانند         من چنينم كه نمودم، دگر ايشان دانند

زاهد ار رندى حافظ نكند فهم، چه باك؟         ديو بگريزد از آن قوم كه قرآن خوانند[4]

 چنان بزد رَهِ اسلام، غمزه ساقى         كه اجتناب ز صهبا مگر صُهَيْب كند

 كنايه از اينكه: كرشمه دوست، زهد و تقواى قشرى و اسلام ظاهرى را چنان از دست من بگرفت و به خود متوجّه ساخت، كه كم كسى است كه گرفتار عشوه ساقى شود و دست از زهد خشك خود نكشد.

و ممكن است منظور از «ساقى»، علىّ 7 و مقصود از «كرشمه»، جذبه و منزلت و مقام نورانيّت و ظاهرى او باشد، بخواهد بگويد : معنويّت و اسلامى كه عدّه‌اى بعد از رسول الله 9 دنبال آن مى‌رفتند، پس از گذشت زمان، حقيقت آن را در خانه علىّ 7 يافتند، ولى متأسفانه باز عدّه‌اى متوجّه نشده بودند، چون صُهِيْب و ديگران، كه به جهت درگذشت متصدّيان پيشين مى‌گريستند.[5]

خلاصه خواجه مى‌خواهد بگويد: به گونه‌اى علىّ 7 اسلام ناب را پياده نمود و انسانها را متوجّه آن ساخت كه كم كسى بود از آن سرپيچيى نمايد؛ كه آن حضرت فرمود: «أَنَا خَليفَةُ رَسُولِ اللهِ فيكُمْ، وَمُقيمُكُمْ عَلى حُدُودِ دينكُمْ، وَداعيكُمْ إِلَى جَنَّةِ الْمَأْوى.»[6]   :

(من جانشين رسول خدا در ميان شما، و برپا كننده شما بر احكام دينتان و دعوت كننده شما به بهشت هميشگى مى‌باشم.) و نيز: «إِنَّما مَثَلى بَيْنَكُمْ كالسِّراجِ فِى الظُّلْمَةِ، يَسْتَضيئُ بِها مَنْ وَلَجَها.»[7]  : (به درستى كه مَثَل من در ميان شما مانند چراغ در تاريكى است كه هر كس در تاريكى وارد شود، از روشنايى آن استفاده مى‌نمايد.) و همچنين فرمود: «إِنّا لَنُنافِسُ عَلَى الْحَوْضِ، وَإِنّا لَنَذُودُ عَنْهُ أَعْدآئَنا وَنَسْقى مِنْهُ أَوْلِيآئَنا…»[8]  : (همانا ما با رغبت بر حوض ] كوثر  [سبقت جسته، و دشمنانمان را از آن دور نموده و دوستانمان را سيراب مى‌كنيم…) و نيز فرمود: «أَنَا قَسيمُ النّارِ، وَخازِنُ الجِنانِ، وَصاحِبُ الحَوْضِ، وَصاحِبُ الأَعْرافِ.»[9]: (من، تقسيم كننده آتش جهنّم و كليد دار بهشتها، و صاحب حوض ] كوثر [، و صاحب اعراف ] جايگاهى مشرف بر اهل بهشت و جهنّم  [مى‌باشم.)

ز عطرِ حورِ بهشت، آن زمان برآيد بوى         كه خاك ميكده ما، عبيرِ جيب كند

گويا مى‌خواهد بگويد: بهشت و مظاهرش، آن زمان جلوه‌گرى دارند و نيز حوران بهشتى آن زمان عطر از گريبانشان استشمام مى‌شود، كه گَرْدى از تجلّيات و عطر معشوق ما بر آنها نشيند.

كنايه از اينكه: تجلّيات واقعى بهشتى و حوران و عطر و جمالشان، وقتى براى اهلش ظاهر مى‌شود، كه دوست از طريق آنها و با آنها برايشان تجلّى نمايد. جمال ظاهرى ايشان، نمونه و گوشه‌اى از آن تجلّيات است، كه: (أَوَلَمْ يَكْفِ بَرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍ شَهيدٌ؟ أَلا إِنَّهُمْ فى مِرْيَةٍ مِنْ لِقآءِ رَبِّهِمْ! أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ مُحيطٌ!)[10] : (آيا براى حقّ بودن پروردگارت همين بس نيست كه او بر هر چيز مشهود است؟ آگاه باش كه آنها از ملاقات پروردگارشان در شكّاند! آگاه باش كه او بر هر چيزى احاطه دارد!)

كليد گنج سعادت، قبولِ اهل دل است         مباد كس كه در اين‌نكته شكّ و ريب كند!

هيچ شكّ و ترديدى در اين نيست كه سالك وقتى به سعادت ابدى مى‌رسد و درب معنويّات به روى او گشوده مى‌گردد، كه اهل دل (انبياء و اولياء : و برجستگان) او را پذيرفته باشند و در زير نظرشان تربيت شود؛ كه: «أَلشَّفيعُ جَناحُ الطّالِبِ.»[11]  : (شفاعت كننده، بال طالب است.) و همچنين: «إِسْتَجيبُوا لاَِنْبِيآءِ اللهِ، وَسَلِّمُوا لاَِمْرِهِمْ، واعْمَلُوا بِطاعَتِهِمْ، تَدْخُلُوا فى شَفاعَتِهِمْ.»[12]  : (دعوت پيامبران الهى را بپذيريد، و تسليم فرمانشان باشيد، و به پيروى از ايشان عمل نماييد، تا در شفاعتشان در آييد.) و همچنين: «جاوِرِ الْعُلَمآءَ، تَسْتَبْصِرْ.»[13]  : (با علما مجاورت نما، تا ديده باطنى‌ات روشن شود.) و يا: «عَلَيْکَ بِطاعَةِ مَنْ يَأْمُرُکَ بِالدّينِ، فَإِنَّهُ يَهْديکَ وَيُنْجيکَ.»[14] : (پيوسته در اطاعت كسى باش كه تو را به دين امر مى‌نمايد، زيرا او تو را راهنمايى نموده و نجات مى‌دهد.) و نيز: «هُدِىَ مَنْ سَلَّمَ مَقادَتَهُ إِلَى اللهِ وَرَسُولِهِ وَوَلىِّ أَمْرِهِ.»[15] : (كسى كه اختيار راهبريش را به خدا و رسول و ولىّ امرش بسپارد هدايت شده است.) لذا مى‌گويد :

شبانِ وادى ايمن، گهى رسد به مراد         كه چند سال به جان، خدمتِ شُعَيْب كند

در اين بيت خواجه گفتار گذشته خود را با اشاره به تمثيل حضرت موسى و شعيب : بيان كرده و مى‌گويد: همچنان كه حضرت موسى 7 به مراد عالم طبع خود نرسيد، مگر با چندين سال چوپانى كردن براى حضرت شعيب 7،[16]  سالك طريق هم نمى‌تواند به مقصد معنوى خود راه يابد، مگر با پيروى و خاكسارى در مقابل برجستگان عالم. در جايى مى‌گويد :

هر آن خجسته نظر، كز پى سعادت رفت         به كُنج ميكده و خانه ارادت رفت

ز رطل دُرْد كشان كشف كرد،سالکِ راه         رموز غيب،كه در عالَم شهادت رفت[17]

و در جاى ديگر هم مى‌گويد :

گذار بر ظلمات است، خضرِ راهى‌جو         مباد كآتش محرومى آبِ ما ببرد[18]

و ممكن است بيت مورد بحث، اشاره به بيانى باشد كه در ذيل بيت غزل بعد مى‌آيد. كه :

ز آتش وادى ايمن نه منم خرّم و بس         موسى اينجا به اميد قبسى مى‌آيد

ز ديده خون بچكانَد فسانه حافظ         چو ياد عهد شباب و زمان شيب كند

اى دوستان و اهل طريق! اگر از گفتار و قلم خواجه، سخنان آتشين و خونين مشاهده مى‌كنيد، بدين جهت است كه او از جوانى و پيرى خود ياد مى‌كند. مى‌نگرد كه جوانى‌اش در اشتياق ديدار دوست بسر آمده، و چون به ديدارش نايل‌شده گرفتار جذبات جلال وجمالش گرديده‌است.گاهى دوست به‌دست هجرش مى‌سپارد، و گاهى به دامن وصلش مى‌نوازد. چه مى‌تواند بكند؟ جز آنكه آتش درونى‌اش را در قالب گفتارش بيان نمايد و آبى بر آن بپاشد. نمى‌داند در نتيجه معشوق با او چه خواهد كرد. به گفته خواجه در جايى :

ترسم كه اشك در غم ما، پردهْدر شود         وين رازِ سر به مُهر به عالم سَمَر شود

خواهم شدن به ميكده، گريان و دادخواه         كز دست غم خلاص، دل آنجا مگر شود

اين سركشى كه در سَرِ سَرْوِ بلند توست         كِىْ با تو دستِ كوته ما در كمر شود؟[19]

[1] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب الجهل، ص 52 .

[2]

[3] ـ غرر و درر موضوعى، باب الجهل، ص 53 .

[4] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 172، ص 149 .

[5] ـ به حديث جامع الرّواة، ج 1، ص 417 رجوع شود.

[6] ـ غرر و درر موضوعى، باب علىّ(ع)، ص 273 .

[7] ـ غرر و درر موضوعى، باب علىّ(ع)، ص 274 .

[8] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب علىّ(ع)، ص 273 .

[9]

[10] ـ فصّلت : 53 و 54 .

[11] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب الشّفاعة، ص 176 .

[12]

[13] ـ غرر و درر موضوعى، باب العلم، ص 268 .

[14] ـ غرر و درر موضوعى، باب الهداية، ص 421 .

[15] ـ غرر و درر موضوعى، باب الهداية، ص 422 .

[16] ـ به آيات 22 تا 29 سوره قصص رجوع شود.

[17] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 98، ص 101 .

[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 126، ص 120 .

[19] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 149، ص 134 .

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا