- غزل 219
صوفى نهاد دام و سر حقه باز كردبنياد مكر با فلك حقه باز كرد
بازىّ چرخ بشكندش بيضه در كلاه زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد
ساقى بيا كه شاهد رعناى صوفيان ديگر بجلوه آمد و آغاز ناز كرد
اين مطرب از كجاست كه ساز عراق ساخت و آهنگ بازگشت ز راه حجاز كرد
اى دل بيا كه ما به پناه خدا رويم زآنچه آستين كوته و دست دراز كرد
صنعت مكن كه هر كه محبت نه راست باخت عشقش بروى دل در محنت فراز كرد
اى كبك خوش خرام كه خوش ميروى بناز غرّه مشو كه گربه عابد نماز كرد
فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده رهروى كه عمل بر مجاز كرد
حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل ما را خدا ز زهد و ريا بىنياز كرد
صوفى، نهاد دام و سر حُقّه باز كرد بينادِ مكر، با فلك حُقّه باز كرد
بازىّ چرخ بشكندش بيضه در كلاه زيرا كه عرضِ شعبده با، اهلِ راز كرد
از قسمتى از اين غزل ظاهر مىشود كه: در زمان خواجه كسانى بودهاند كه راه خدا و سلوك را وسيله جاه و مقام و غيره قرار مىدادهاند، و منظور از «صوفى» در اين غزل آنان باشند، چنانكه مضامين ابيات آينده نيز بر آن دلالت دارد.
خلاصه آنكه مىخواهد بگويد: صوفى و سالكى كه هنوز قدمى در طريق دوست نپيموده، مىخواست با چند كلمهاى كه ياد گرفته دامى بنهد و اشخاص را به خود متوجّه سازد، غافل از اينكه، چنين عملى در مقابل روزگار و فلكى كه هر روز، كارش حيلهگرى و فريبندگى و به خود مشغول ساختن بندگان خداست، ناچيز است.
و سرانجام، روزى عمل ناشايست او بر ملا شده و معلوم خواهد شد كه هيچ نداشته و همه ادّعا بوده؛ كه: «مَنْ مَكَرَ، حاقَ بِهِ مَكْرُهُ.»[1] : (هر كس نيرنگ و فريب دهد،
فريب او بر خودش فرو مىآيد.) ، و نيز: «مَنْ مَكَرَ بِالنّاسِ، رَدَّ اللهُ سُبْحانَهُ مَكْرَهُ فى عُنُقِهِ.»[2] : (هر كس مردم را فريب دهد، خداوند سبحان مكر و فريب او را به گردن ]= خود[ او بر مىگرداند.) از آن گذشته، چنين كردارى در مقابل اهل سرّ و اساتيد،
رسوايى ديگرى را دربر دارد كه نمىگذارد آنان به راهنمايى خود ادامه دهند.
و ممكن است منظور از «صوفى»، پشمينه پوش و زاهد قشرى بوده، و سخن خواجه در اين دو بيت و بعضى ابيات آينده ناظر به او باشد.
ساقى! بيا، كه شاهد رعناى صوفيان ديگر به جلوه آمد و آغاز ناز كرد
خواجه در اين بيت و بيت آينده اظهار اشتياق به ديدار دوست نموده و مىگويد: اى دوست! جلوهاى كردى و سپس با نازت پرده بر رخسار افكندى. بيا و باز جلوهاى كن كه همراه با نياز ترا خريداريم.
و ممكن است منظور از «ساقى»، استاد باشد كه از او براى دوام يافتن جلوه حضرت دوست استمداد مىطلبد؛ يعنى، اى استاد طريق! محبوب مىخواهد مرا از ديدارش محروم كند، بفريادم رس و راهنمايم باش، و بگو چه بايد كرد تا همواره قابليّت ديدارش را داشته باشم؟ لذا باز مىگويد :
اين مطرب از كجاست، كه ساز عراقساخت وآهنگ بازگشت، ز راه حجاز كرد؟[3]
اين چه نفحات و نسيمهايى است كه از جانب دوست مىوزد و ما را گاهى به وجد آورده و گاهى در بازگشت، به قبض و بىحالى مبتلا مىسازد؟
اى دل! بيا، كه ما به پناه خدا رويم ز آنچه آستينِ كوته و دست دراز كرد
كنايه از اينكه: اى سالكى كه سلوك را اسباب فريفتن مردم و جاه و مقام خود قرار دادهاى! و يا اى زاهد! بيا به خدا پناهنده شويم و از گذشته خود توبه نماييم و در پيشگاه دوست يك رنگ باشيم.
و يا مىخواهد به خود خطاب كرده و بگويد: عمرى را به غفلت بسر بردى و از مقصد اصلى خلقت بازماندى، و بندگى شيطان و نفس نگذاشت در صراط عبوديّت قرار گيرى. بيا از اين پس خود را در صراط بندگى قرار ده و به عهد عبوديّت ازلى خود عمل نما؛ كه: (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ ـ يا بَنىآدَمَ!ـ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ، إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ؛ وَأَنِ اعْبُدُونى، هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ )[4] : (اى فرزندان آدم! آيا با شما پيمان
نبستم كه شيطان را بندگى ننماييد. زيرا او دشمن آشكار شماست؛ و مرا بندگى كنيد، كه اين راه راست و صراط مستقيم مىباشد؟!) و نيز: «أَفِقْ ـ أَيُّهَا السّامِعُ! ـ مِنْ سَكْرَتِکَ، وَاسْتَيْقِظْ مِنْ غَفْلَتِکَ، وَاخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِکَ.»[5] : (اى شنونده! از مستى به هوش
آى، و از غفلت بيدار شو، و شتاب و عجلهات را كم نما.)
صنعت مكن، كه هر كه محبّت نه راست باخت عشقش به روى دل، دَرِ محنت فراز كرد
اى سالك غافل! بيا از روى صدق و راستى، به دوست محبّت ورز، نه آنكه براى جلب توجّه ديگران، سخن از عشق و محبّت او گويى، ولى آثار محبّت در ظاهر و باطنت نباشد؛ زيرا هر كه چنين باشد، جز محنت و بلا از جانب معشوق نمىبيند؛ كه: «إِنَّ الصّادِقَ لَمُكْرَمٌ جَليلٌ، وَإِنَّ الكاذِبَ لَمُهانٌ ذَليلٌ.»[6] : (همانا راستگو همواره
گرامى و بزرگوار، و دروغگو پست و خوار مىباشد.) و نيز: «أَلصِّدْقُ عِمادُ الإِسْلامِ، وَدِعامَةُ الإِيمان.»[7] : (راستگويى و راستى، ستون اسلام و پايه ايمان است.)
و ممكن است خطاب بيت، چون بيت گذشته با خود باشد.
اى كبكِ خوش خرام! كه خوش مىروى به ناز غَرّه مشو، كه گربه عابد نماز كرد
اى سالكى كه به محض رسيدن به مرحلهاى از سلوك و باز شدن درى از معنويّات به رويت، به خود مىبالى و مىخرامى كه اين منم چنين و چنان شدهام، و غرور تو را فرا گرفته! غرّه مشو؛ كه شيطان در كمينگه است، و گفته (وَلاَُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ )[8] : (و حتمآ همه را گمراه خواهم نمود.) تو را هم از اين طريق مىفريبد.
زودتر به فكر اصلاح خود برآ، و آن، توجّه به دوست در تمام حالات و بازگشت به عهد عبوديّت است؛ كه: (إِنَّ عِبادى لَيْسَ لَکَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ، إِلّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الغاوينَ )[9] : (هرگز تو بر بندگانم چيرگى و تسلطى نخواهى داشت، مگر گمراهانى
كه از تو پيروى كنند.)
فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده، رهروى، كه عمل بر مجاز كرد
اى سالك! چون قيامت برپا شود و پرده از كار همه برداشته گردد؛ كه(يَوْمَ تُبْلَى السَّرآئِرُ)[10] : (روزى كه اسرار درونى آشكار مىشود.) معلوم خواهد شد چه
كسى در طلب محبوب بر طريق صدق بوده، و چه كسى بيراهه مىرفته و غير او را دوست مىگرفته؛ كه: (وَيَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ: يا لَيْتَنِى! اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً، يا وَيْلَتى! لَيْتَنى لَمْ أَتَّخِذْ فُلانآ خَليلاً، لَقَدْ أَضَلَّنى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جآئَنى. وَكانَ الشَّيْطانُ لِلإِنسانِ خَذُولاً)[11] : (و روزى كه شخص ستمگر دستش را گزيده و مىگويد: اى
كاش! با رَسول ]خدا [همراه مىشدم. واى بر من! اى كاش فلانى را دوست
نمىگرفتم! كه مرا از ياد حق باز داشت پس از آنكه يادش نصيبم گشت. و شيطان، انسان را بسيار خوار كننده است.) و نيز: (أَلاَْخِلّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلّا الْمُتَّقينَ )[12] : (دوستان ]دنيا[، در آن روز ]قيامت [ دشمن همديگر هستند، مگر اهل
تقوى.)
حافظ! مكن ملامتِ رندان، كه در ازل ما را خدا ز زهد و ريا، بىنياز كرد
اى خواجه! اين همه سالكين و رندان پا بست به هواهاى نفسانى را ملامت مكن، خدا را شاكر باش كه در ازل تو را از طريقه زهد خشك و ريا و دو رويى در سلوك بىنياز نمود و از روى صدق و راستى بر (وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟!)[13] : (و آنان را بر نَفْسهايشان گواه گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟!)
گفتى: (بَلى، شَهِدْنا)[14] : (بله، گواهى مىدهيم.) و نيز بر تحمّل عرض امانت، تن دردادى و ديوانه وار آن را پذيرفتى؛ كه: (إِنّا عَرَضْنَا الأَمانَةَ عَلَى السّمواتِ وَالأَرْضِ وَالجِبالِ… وَحَمَلَهَا الإِنْسانُ؛ إِنَّهُ كانَ ظَلُومآ جَهُولاُ)[15] : (ما امانت را بر آسمانها و زمين و
كوهها عرضه داشتيم… و انسان آن را حمل نمود؛ زيرا او بسيار ستمگر و نادان بود.)
ايشان هم اگر چون تو بودند، چنين نمىكردند؛ دست از ملامت ايشان بكش و به كار خود مشغول باش؛ كه: «لَوْ عَلِمَ النّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اللهُ ـتَبارَکَ وَتَعالى ـ هذَا الخَلْقَ، لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَدآ.»[16] : (اگر مردم مىدانستند كه خداوند ـتبارك و تعالى ـ اين خلق را چگونه
آفريده، هرگز هيچ كسى، ديگرى را سرزنش نمىنمود.)
[1] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب المكر، ص 366.
[3] ـ مطربها در نواختن و شروع و رجوع ترتيبى داشتهاند: عراقى مىنواختند و حجازى بر مىگشتند؛ و يابر عكس. حافظ هم با اين تعبير به معنى فوق اشاره مىكند.
[4] ـ يس : 60 ـ 61.
[5] ـ غرر و درر موضوعى، باب الغفلة، ص 296.
[6] ـ غرر و درر موضوعى، باب الصّدق، ص 201.
[7] ـ غرر و درر موضوعى، باب الصّدق، ص 200.
[8] ـ حجر : 39.
[9] ـ حجر : 42.
[10] ـ طارق : 9.
[11] ـ فرقان : 27 ـ 29.
[12] ـ زخرف : 67.
[13] و 4 ـ اعراف : 172.
[15] ـ احزاب : 72.
[16] ـ اصول كافى، ج 2، ص 44، روايت 1.