• غزل  139

به حسنِ خُلق و وفا كس به يارِ ما نرسدتو را در اين سخن انكارِ كار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند         كسى به حسن و ملاحت، به يارِ ما نرسد

به حقِّ صحبت ديرين كه هيچ محرمِ راز         به يارِ يك جهتِ حق گذارِ ما نرسد

هزار نقد به بازارِ كائنات آرند         يكى، به سكّه صاحب عيارِ ما نرسد

دريغ قافله عمر كانچنان رفتند         كه گردشان به هواى ديارِ ما نرسد

هزار نقش بر آيد ز كلكِ صُنع و يكى         به دلپذيرىِ نقشِ نگارِ ما نرسد

دلا! ز طعنِ حسودان مرنج و ايمن باش         كه بد به خاطرِ امّيدوارِ ما نرسد

چنان بزى، كه اگر خاكِ ره شوى كس را         غبارِ خاطرى از رهگذارِ ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم كه شرحِ قصّه او         به سمع پادشهِ كامكارِ ما نرسد

بعيد نيست كه خواجه تمامى اين غزل را در مدح رسول الله  9 سروده باشد، لذا ما بيانات خود را به آن بزرگوار اختصاص مى‌دهيم. مى‌گويد :

به حسنِ خُلق و وفا كس به يارِ ما نرسد         تو را در اين سخن انكارِ كار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند         كسى به حسن و ملاحت، به يارِ ما نرسد

اى آنان كه پيروى از اديان گذشته مى‌نمائيد! بياييد آن كس را كه پيشينيان (انبياء 🙂 مژده آمدن او را مى‌دادند پيروى كنيد؛ زيرا اوست آن كه خداوند درباره‌اش مى‌فرمايد: «وَاِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ.»[1] : (و براستى كه تو بر خوى و سرشت

بزرگى استوار هستى.) و اوست كه به كمال وفاى عهد عبوديّت نايل شده كه: «اِجْعَلْ شَريفَ صَلَواتِکَ وَنَوامِىَ بَرَكاتِکَ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَرَسُولِکَ الْخاتِمِ لِما سَبَقَ… حافِظآ لَعَهْدِکَ.»[2]  :

(درودهاى با ارزش و بركتهاى بالنده‌ات را بر حضرت محمّد، بنده و فرستاده‌ات بفرست، هم او كه خاتم ]پيامبران[ گذشته و حافظ پيمان تو بود.) و در حديث آمده كه : «وَمابَرَأَ اللّهُ بَرِيَّةً خَيْرآ مِنْ مُحَمَّدٍ 9.»[3] : (و خداوند، مخلوقى بهتر از حضرت محمد (ص)

نيافريده است.)

بنابراين، بخواهد بگويد: هيچ كسى از پيدايش عالم تا پايان، چه آدم7 و چه ساير انبياء : به مرتبه رسول اللّه 9 در تمام جهات و كمالات معنوى نيامده و كسى را نشايد در اين امر انكار ما نمايد و از نظر خلقتى اگرچه انبياء و اولياء : صاحب حسن و جمال بوده‌اند و حضرت يوسفى7 در ميان آنان بوده است، ولى هرگز در حسن و ملاحت به منزلت رسول اللّه9 نرسيده‌اند؛ كه: «كانَ يُوسُفُ 7 أَحْسَنَ، وَلكِنَّنى أَمْلَحَ.»[4]  در جايى مى‌گويد :

آن سيه چَرده كه شيرينى عالم با اوست         چشم ميگون، لبِ خندان، دل خرّم با اوست

گرچه شيرين دهنان پادشهانند، ولى         آن سليمان زمان است كه خاتَم با اوست

روى، خوب است و كمالِ هنر و دامنِ پاك         لاجرم، همّتِ پاكانِ دو عالم با اوست

خالِ مشكين كه بر آن عارضِ گندم گون‌است         سرِّ آن دانه كه شد رهزنِ آدم با اوست[5]

به حقِّ صحبت ديرين كه هيچ محرمِ راز         به يارِ يك جهتِ حق گذارِ ما نرسد

سوگند به صحبت ديرينه‌اى كه ميان ما و رسول اللّه 9 در ازل انجام پذيرفت؛ كه: «اِنَّ اللّهَ – عَزَّوَجَلَّ – لَمّا خَرَجَ ذُرِّيَّةَ آدَمَ مِنْ ظَهْرِهِ لِيَأْخُذَ عَلَيْهِمُ الْميثاقَ بِالرُّبوبِيَّةِ لَهُ، وَبِالنُّبُوَّةِ لِكُلِّ نَبِىٍّ، فَكانَ اَوَّلَ مَنْ اَخَذَ عَلَيْهِمُ الْميثاقَ بِنُبُوَّتِهِ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللّهِ.»[6] : (همانا هنگامى كه

خداوند – عزّوجلّ – فرزندان حضرت آدم ] 7[ را از پشت او بيرون آورد تا از آنان براى پروردگارى خود، و پيامبرى تمام پيامبران پيمان بگيرد، نخستين كسى كه بر پيامبرى او پيمان گرفت حضرت محمد بن عبدالله ] 9[ بود.)

هرگز هيچيك از محرمان راز الهى (انبياء و اولياء 🙂 در مقام بندگى و اداء حق آن، به مرتبه والاى يار يك جهت ما (رسول اللّه 9) نرسيده‌اند، تنها اوست كه
تجلّى اعظم پروردگار مى‌باشد؛ كه: «الّلهُمَّ! اِنّى اَسْأَلُکَ بِالتَّجَلِّى الأَعْظَمِ…»[7] : (بار خدايا!

به حق تجلّى اعظمت ]پيامبر اكرم ص[ از تو مسئلت دارم.) و اوست كاملترين آن بزرگواران در اداى بندگى؛ كه: «وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدآ عَبْدُهُ وَسَيِّدُ عِبادِهِ.»[8] : (و گواهى

مى‌دهم كه حضرت محمد ] 7[ مسلّمآ بنده خدا و سرور بندگان خداست.)

هزار نقد به بازارِ كائنات آرند         يكى، به سكّه صاحب عيارِ ما نرسد

اگر چه خداوند نقدينه‌ها و جواهرات بسيارى از انسانهاى با معنويّت (انبياء و اوصيائشان 🙂 را به بازار و عرصه وجود آورده؛ امّا هيچ يك از آنها به مرتبه يار صاحب عيار ما (رسول اللّه 9) در كمالات نمى‌رسند. اوست كه خداوند عيار كاملش زده و در آخر آنان به عرصه وجودش آورده؛ كه: وَما «كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ، وَلكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ.»[9] : (و حضرت محمد ] 9 [پدر هيچكدام از

شماها نيست، بلكه فرستاده خدا و خاتم پيامبران مى‌باشند.) و اوست كه به منزلت مقام محمود مشرّف گرديده؛ كه: «عَسى اَنْ يَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقامآ مَحْمُودآ.»[10] : (اميد است

پروردگارت تو را به مقام پسنديده‌اى بر انگيزد.) و اوست كه گذشتگان از انبياء مژده قدومش را مى‌داده‌اند؛ كه: «وَ اِذْ قالَ عيسىَ بْنُ مَرْيَمَ: يا بَنى اِسْرائيلَ! اِنّى رَسُولُ اللّهِ اِلَيْكُمْ … وَمُبَشِّرآ بِرَسُولٍ يَأْتِى مِنْ بِعدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ.»[11] : (و ]به يادآور [هنگامى را كه حضرت عيسى

بن مريم فرمود: اى بنى اسرائيل! براستى كه فرستاده خدا به سوى شما هستم … و بشارت مى‌دهم كه پيامبرى بعد از من خواهد آمد كه نام او «احمد» است.)؛ و نيز اوست
كه فضائل خاصّى را (كه آيات ديگر به آن مشير است) داراست.

دريغ قافله عمر كانچنان رفتند         كه گردشان به هواى ديارِ ما نرسد

هزار نقش بر آيد ز كلكِ صُنع و يكى         به دلپذيرىِ نقشِ نگارِ ما نرسد

انبياء و اولياء : كه عمر بشرند و براى تربيت و هدايت آنان زحمات بسزايى را تحمّل نمودند، همه رفتند و دست ما از دامن ايشان كوتاه شد و از بركات وجودشان محروم مانديم؛ ولى خداوند به پيامبرى مفتخرمان نموده كه آنچه همه خوبان داشتند او دارد؛ كه: «هُوَ الَّذى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدينِ الْحَقِّ، لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ، وَلَوْكَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.»[12] : (اوست خدايى كه رسول خويش را همراه با هدايت و دين حق گسيل

داشت، تا بر تمام اديان چيره‌اش سازد، هر چند مشركان نپسندند.) و نيز: «وَما اَرْسَلْناکَ اِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ.»[13] : (و تو را نفرستاديم مگر اينكه رحمت براى عالميان باشى.) وبه گفته

خواجه در جايى :

اى پيك پى خجسته! چه نامى فُديüتُ لَک؟!         هر گز سياه چَرده نديدم بدين نمك

خوبان سزد كه بر درت آيند جملگى         وآنگاه خاكِ پاى تو بوسند يك به يك

صورتگرانِ چين اگر آن چهره بنگرند         نقشِ نگارخانه چين را كنند حك[14]

دلا! ز طعنِ حسودان مرنج و ايمن باش         كه بد به خاطرِ امّيدوارِ ما نرسد

چنان بزى، كه اگر خاكِ ره شوى كس را         غبارِ خاطرى از رهگذارِ ما نرسد

اى رسول گرامى! از اينكه پيروان اديان گذشته آزارمان مى‌دهند و نمى‌توانند متابعت نمودن ما را از تو ببينند، آزرده خاطر مباش[15]  كه ما نيز نخواهيم رنجيد؛ زيرا

همان گونه كه تو به تبليغ رسالت و نرنجيدن از مخالفتها مأمور بودى، ما نيز بايد چنين باشيم.

و ممكن است خطاب به خود كرده و بگويد: اى خواجه! تو با خلائق و يا امّت رسول اللّه 9 چون او به نظر رحمت بنگر؛ كه: «وَما جَعَلْناکَ إِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ.»[16] : (و ما

واقعآ تو را رحمت براى عالميان قرارداديم.) و همچون آب حيات باش و از ايشان مرنج، بلكه اگر خاك زير پاى ايشان شدى آزارت به آنان نرسد و رنجش خاطر پيدا نكنى، كه: «أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِجَميعِ النّاسِ وَالاِحْسانِ اِلَيْهِمْ.»[17] : (ترحّم و مهربانى به همه

مردم و نيكى به آنان را شعار قلب خويش ساز.) و همچنين: «اَبْلَغُ ما تُسْتَدَرُّ بِهِ الرَّحْمَةُ أَنْ تُضْمِرَ لِجَميعِ النّاس الرَّحْمَةَ.»[18] : (رساترين چيزى كه رحمت خداوند بدان جلب مى‌شود، اين است كه نسبت به همه مردم در دل ترحّم كنى.) و: «مَنْ لَمْ يَرْحَمِ النّاسَ، مَنَعَهُ اللّهُ رَحْمَتَهُ.»[19] : (هر كس به مردم رحم نكند، خداوند رحمت خود را از او باز مى‌دارد.)

بسوخت حافظ و ترسم كه شرحِ قصّه او         به سمع پادشهِ كامكارِ ما نرسد

ممكن است روى سخن خواجه در اين بيت با رسول اللّه9 باشد و بخواهد حضرتش را با اين بيان واسطه ميان خود و حق سبحانه قرار دهد، تا قصه عشق و محبّت وى را به حضرت دوست بازگو نمايد و هجرانش پايان يابد. بخواهد بگويد :

صبا! ز منزلِ جانان گذر دريغ مدار         وز او به عاشقِ مسكين، خبر دريغ مدار[20]

و بگويد :

كه بَرَد به نزدِ شاهان ز منِ گدا پيامى؟         كه به‌كوى مى فروشان، دوهزار جم به جامى

شده‌ام خراب و بدنام و هنوز اميدوارم         كه به همّتِ عزيزان برسم به نيكنامى[21]

و ممكن است روى سخن خواجه در تمام يا اكثر ابيات اين غزل با حضرت محبوب باشد اگر چه توضيح آن مشكل به نظر مى‌رسد.

[1] ـ قلم: 4.

[2] ـ نهج البلاغه: خطبه 72.

[3] ـ بحارا الانوار، ج 16، ص 368، روايت 76.

[4] . بحار الانوار، ج16، ص408، روايت 1.

[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 31، ص 58.

[6] ـ اصول كافى، ج 2، ص 8، روايت 2.

[7] ـ مصباح كفعمى، ص 535.

[8] ـ بحار الانوار، ج 16، ص 382، روايت 96.

[9] ـ احزاب: 40.

[10] ـ اسراء: 79.

[11] ـ صف: 6.

[12] ـ توبه: 33.

[13] ـ انبياء: 107.

[14] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 369، ص 277.

[15] ـ به سوره مائده، آيه 67 و 68 مراجعه شود.

[16] ـ انبياء: 107.

[17] و 4 و 5 ـ غرر و درر موضوعى، باب الرحمة، ص 133.

[18]

[19]

[20] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 300، ص 233.

[21] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 586، ص 420.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا