• غزل  133

بيا كه تُركِ فَلك، خوانِ روزه غارت كردهلالِ عيد به دورِ قدح اشارت كرد

ثواب روزه و حجِّ قبول آن كس بُرد         كه خاك ميكده عشق را زيارت كرد

مقام اصلى ما گوشه خرابات است         خداش خير دهاد آن كه اين عمارت كرد!

نماز در خَمِ آن ابروانِ محرابى         كسى كند كه به خون جگر طهارت كرد

امام شهر كه سجّاده مى‌كشيد به دوش         به خون دخترِ رَزْ جامه را قصارت كرد

فغان كه نرگس جمّاشِ شيخِ شهر امروز         نظر به دُرد كشان از سر حقارت كرد

حديث عشق ز حافظ شنو، نه از واعظ         اگر چه صنعت بسيار در عبارت كرد

عمده نظر خواجه در اين غزل، تجليل و تعريف از روز عيد ماه صيام است و اينكه بهره‌مندى كامل از نتايج اعمال آن ماه در روز عيد چگونه و چه چيز بايد باشد مى‌گويد :

بيا كه تُركِ[1]  فَلك، خوانِ روزه غارت كرد         هلالِ عيد به دورِ قدح اشارت كرد

آرى، ماه صيام ماه ضيافت الهى است، كه: «شَهْرٌ دُعيتُمْ فيهِ اِلى ضِيافَةِ اللّهِ، وَجُعِلْتُمْ فيهِ مِنْ اَهْلِ كَرامَةِ اللّهِ»[2] : (]ماه مبارك رمضان[ ماهى است كه در آن به ميهمانى خدا فرا

خوانده شده و شايسته كرامت خداوند گرديده‌ايد.) و حضرت حقّ سبحانه بندگان خويش را در مقابل روزه‌دارى و عبادات و بندگى مخلصانه، در روز عيد فطر جوائز معنوى مى‌دهد در حديث آمده كه: «اِذا كانَ اَوَّلَ يَوْمٍ مِنْ شَوّالٍ، نادى مُنادٍ: أيُّها المُؤمِنونَ! أُغدوا الى جَوائِزِكُمْ ثُمَّ قالَ يا جابِر جوائِزُ اللّهِ لَيْسَتْ كَجَوائِزِ هؤلاءِ المُلُوکِ. ثُمَّ قالَ: هُوَ يَوْمُ الجَوائِزِ.»[3] : (وقتى روز اوّل شوّال فرا مى‌رسد، مناديى صدا بر مى‌آورد: اى مؤمنان! صبح

كنيد به سوى جايزه‌هايتان سپس فرمود 7 اى جابر! جايزه‌هاى خداوند مثل جوايز پادشاهان نيست! پس فرمود 7 آن روز، روز جايزه است.)

بنابر اين، اهل ايمان و كمال همواره انتظار آن روز را مى‌كشيده و مى‌كشند تا از ضيافت الهى (كه شهود جمال و تجلّيات الهى براى بندگان خاصّش مى‌باشد)
بهره‌مند گردند، خواجه هم مى‌گويد: «بيا كه تُرکِ فَلک، خوانِ روزه غارت كرد …»

در جايى مى‌گويد :

روزه يك سو شد و عيد آمد و دلها برخاست         مِىْ به ميخانه بجوش آمد و مى بايد خواست[4]

و نيز در جايى مى‌گويد :

ساقيا آمدن عيد مبارك بادت         و آن مواعيد كه كردى مرواد از يادت[5]

ثواب روزه و حجِّ قبول آن كس بُرد         كه خاك ميكده عشق را زيارت كرد

امّا كسى به نتيجه روزه و حجّ قبول (كه در بسيارى از دعاهاى آن ماه اشاره دارد) نايل مى‌گردد. كه رخت خود به ميكده عشق افكنده و خاكسار آن درگه گردد و به عبوديّت خالصانه آن ماه پرداخته و حضرت دوست نيز بندگى وى را پذيرفته و به ديدار خود مفتخر كرده باشد، كه در حديث آمده : «اَلصَّوْمُ لى، وَاَنَا أُجْزى بِهِ.»[6] : (روزه

براى من است، و من خود پاداش و جزاى آن هستم.) در جايى مى‌گويد :

دلق گداىِ عشق را گنج بود در آستين         زود به‌سلطنت رسد هر كه بود گداى تو[7]

و نيز در جايى مى‌گويد :

به سرّ جامِ جَمْ آنگه نظر توانى كرد         كه خاك ميكده، كُحْلِ بَصَر توانى كرد

گدايى دَرِ ميخانه طُرفه اكسيرى است         گر اين عمل بكنى، خاك زرْ توانى كرد

گُلِ مرادِ تو آنگه نقاب بگشايد         كه خدمتش چو نسيمِ سحر توانى كرد[8]

لذا مى‌گويد :

مقام اصلى ما گوشه خرابات است         خداش خير دهاد آن كه اين عمارت كرد!

آرى، بشر براى اين عالم آفريده نشده، و بهره‌مندى از امور مادّى را از او نخواسته‌اند، بلكه مى‌توان گفت: اين عالم، راهى براى رسيدن و توجّه به مقام اصلى (كه منزلت شهودِ اخذ ميثاق است) بوده؛ كه :« اِنّا لِلّهِ، وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ.»[9] : (همانا ما از

آن خداييم و به سوى او باز مى‌گرديم.) خواجه هم مى‌گويد: «مقام اصلىِ ما گوشه خرابات است.» خدا خير دهد به كسى (يعنى رسول الله 9) كه ما را راهنمايى به مقام اصلى خود نمود؛ كه: «قُلْ هذِهِ سَبيلى، أَدْعُو اِلَى اللّهِ عَلى بَصيرَةٍ اَنَا وَمَنِ اتّبَعَنى.»[10]  :

(بگو: اين راه من است كه با بصيرت و آگاهى خود و پيروانم را به سوى خدا فرا مى‌خوانم.) در واقع اين بيت اشاره به همان بهره‌مندى از جوائز و ضيافت ماه الهى است.

و ممكن است منظور خواجه از «آن كه اين عمارت كرد» محبوب باشد، يعنى : خدا خير بدهد به كسى كه ما را بر فطرت توحيد بيافريد، كه: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّينِ حَنيفآ، فِطْرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها…»[11] : (پس استوار و مستقيم، روى و تمام وجود خود را به

سوى دين كن، سرشتى كه خداوند مردم را بر آن آفريد… .)

و يا مراد دعوت خداوند اهل ايمان را به پذيرش دعوت خود و رسول 9 باشد، كه: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا! اِسْتَجيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحييكُم.»[12] : (اى كسانى كه ايمان

آورده‌ايد! هنگامى كه خداوند و پيامبر، شما را مى‌خوانند به آنچه كه شما را زنده
مى‌گرداند، بپذيريد و اجابت نماييد.)

و يا پذيرفتن دعوت استاد باشد كه خود فرمود :

به كوى عشق مَنِه بى‌دليل راه، قَدَم         كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد[13]

امّا :

نماز در خَمِ آن ابروانِ محرابى         كسى كند كه به خون جگر طهارت كرد

كسى مى‌تواند به مقام اصلى باز گردد و از ضيافت روز عيد و تجلّيات و مشاهدات و ذكر و مراقبه جمال محبوب بهره‌مند شود، كه در ناملايمات عالم طبع صبر و استقامت داشته، و بر نفس و شيطان و هواها غالب آيد.

و يا بخواهد بگويد: كسى مى‌تواند به مقام اصلى خويش در اين عالم باز گردد و از تجلّيات و مراقبه جمال محبوب بهره‌مند شود، كه با اشك ديدگان (كه از خون دل است) ديده باطن خود را از كثافات معاصى و غفلتها شستشو دهد تا جايگاه دوست گردد، كه: «اَلْبُكاءُ مِنْ خيفَةِ اللّهِ لِلبُعْدِ عَنِ اللّهِ، عِبادَةُ العارِفينَ.»[14] : (گريستن از ترس

]عظمت[ خداوند به جهت دورى از خدا، عبادت عارفان است.) و همچنين: «اَلْبُكاءُ سَجِيَّةُ المُشْفِقينَ.»[15] : (گريستن، عادت و شيوه هراسناكان ]از عظمت پروردگار[

مى‌باشد.) و به گفته خواجه در جايى :

منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز         چه شكر گويمت از كار سازِ بنده نواز!

نيازمند بلا گو، رُخ از غبار مشوى         كه كيمياى مراد است خاكِ كوى نياز

به يك دو قطره كه ايثار كردى اى خواجه!         بسا كه در رخ دولت كنى كرشمه و ناز

طهارت ار نه به خون جگر كند عاشق         به قولِ مفتى عشقش درست نيست نماز

ز مشكلاتِ طريقت عنان متاب اى دل!         كه مرد راه نيانديشد از نشيب و فراز[16]

نه تنها از ماه صيام اهل سير را بهره‌منديهاست كه :

امام شهر كه سجّاده مى‌كشيد به دوش         به خون دخترِ رَزْ جامه را قصارت كرد

اى دوستان بياييد ببينيد آن كسى كه تا به حال مُقتداى جامعه و به قدس و عبادت و تقوى مشهور بود، چون عنايتهاى الهى در ماه صيام شامل حالش شد و به عملهاى پاكيزه موفّقيّت پيدا نمود، توانست از جوائز و ضيافت الهى در روز عيد بهره‌مند گردد و به تجلّيات و مشاهداتى از محبوب نايل آيد و سجّاده و جامه زهد و تقواى خشك را شستشو دهد و به عبادات خالص بپردازد. بخواهد با اين بيان آنان را كه پرهيز از اختيار نمودن طريقه عشّاق حضرت محبوب دارند، نصيحت نمايد تا طريقه رندان را در اختيار نمايند، و بدانند كه هر كس را اختيار اين طريقه نمى‌باشد، سعادت و پاكى خاصّى مى‌خواهد كه امام شهر نصيبش گرديده. در جايى مى‌گويد :

رندى آموز و كرم كن، كه نه چندين هنر است         حيوانى كه ننوشد مى و انسان نشود

گوهر پاك ببايد كه شود قابلِ فيض         ورنه هر سنگ و گِلى، لؤلؤ و مرجان نشود

اسم اعظم بكند كار خود اى دل! خوش باش         كه به‌تلبيس و حِيَل،ديو، سليمان نشود[17]

امّا :

فغان كه نرگس جمّاشِ شيخِ شهر امروز         نظر به دُرد كشان از سر حقارت كرد

شيخ شهر كه بر افكار ديرينه خود باقى مانده بود، نتوانست از ضيافت و جوائز معنوى روز عيد بهره‌اى داشته باشد، و به ما نوشندگان شراب ناب محبّت دوست و اُلفت گرفتگان به او و مشاهداتش همواره با چشم حقارت مى‌نگريست. به گفته
خواجه در جايى :

مرا به رندى و عشق، آن فضول عيب كند         كه اعتراض بر اسرار علم غيب كند

كمالِ صدق و محبّت ببين، نه نقص گناه         كه هر كه بى هنر افتد، نظر به عيب كند[18]

حديث عشق ز حافظ شنو، نه از واعظ         اگر چه صنعت بسيار در عبارت كرد

اى آنكه طالب شنيدن سخنهاى عاشقانه مى‌باشى! بيا آن را از كسى گوش كن كه از باده سرشار روز عيد بهره‌مند گشته، نه از واعظ شهر كه در صنعت‌گرى و سخن پردازى ماهر است.

در جايى مى‌گويد :

حافظ! چو آب لطف ز نظم تو مى‌چكد         حاسد، چگونه نكته‌تواند بر آن گرفت[19]

و مى‌گويد :

دشمن به‌قصد حافظ اگر دم زند، چه‌باك؟         منّت خداى را كه نِيَم شرمسارِ دوست[20]

و مى‌گويد :

نداى عشقِ تو دوشم در اندرون دادند         فضاى سينه‌حافظ هنوز پر ز صداست[21]

و مى‌گويد :

از براى باده مى‌بايد زدن         محتسب را حدِّ بى حدّ و حساب

حافظا! واعظ نصيحت گو مكن         تركِ تُركانِ خطا نَبْوَد صواب[22]

[1] ـ مغول‌هاى غارتگر از تركان بوده‌اند. به اين جهت شعرا براى غارتگرى لفظ ترك را بكار مى‌برند.

[2] ـ اقبال الاعمال، ص 2.

[3] ـ اقبال الاعمال، ص 282.

[4] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 25، ص 54.

[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 72، ص 85.

[6] ـ بحار الانوار، ج96، ص254، روايت 28 وص 255، روايت 31، و 35، وص 258، روايت 41.

[7] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 496، ص 359.

[8] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 132، ص 123.

[9] ـ بقره: 156.

[10] ـ يوسف: 108.

[11] ـ روم: 30.

[12] ـ انفال: 24.

[13] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 233، ص 192.

[14] ـ فهرست موضوعى غرر و درر، باب البكاء، ص 37.

[15] ـ فهرست موضوعى غرر و درر، باب البكاء، ص37.

[16] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 311، ص 241.

[17] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 240، ص 196.

[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 242، ص 197.

[19] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 67، ص 83.

[20] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 36، ص 62.

[21] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 26، ص 55.

[22] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 19، ص 51.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا