- غزل 123
از سر كوى تو هر كو به ملالت برودنرود كارش و آخر بهخجالت برود
سالک از نور هدايت طلبد راه بهدوست كه بهجائى نرسد گر به ضلالت برود
گِرُوى آخر عمر از مى و معشوقه بگير حيفِ اوقات كه يكسر بهبَطالت برود!
اى دليلِ دل گمگشته! خدا را مَدَدى كه غريب ار نبرد ره، بهدلالت برود
حكم مستورى ومستى همه بر خاتمتاست كس ندانست كه آخر بهچه حالت برود
كاروانى كه بود بدرقهاش لطف خدا به تجمّل بنشيند، به جلالت برود
حافظ! از چشمه حكمت بهكف آور جامى بو كه از لوحِ دلت، نقش جهالت برود
خواجه در اين غزل در مقام توجّه دادن خود و سالكين به اهميّت طريقه سلوك الى اللّه است، و براى پا بر جا بودن و استقامت در اين راه، از حضرت دوست استعانت جسته و مىگويد :
از سر كوى تو هر كو به ملالت برود نرود كارش و آخر بهخجالت برود
آرى، آنان كه در پى ديدار حضرت دوست مىباشند را صبر و تحمّل بايد، تا بر تمامى ناملايمات و امورى كه بهاى ديدار اوست فايق آيند و از ناگواريهاى ايّام ملول و آزرده خاطر نگردند؛ كه: «وَلا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنآ قَليلا … وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا أَجُرَهُمْ بِأَحُسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.»[1] : (و پيمان خود با خدا را به بهاى اندك مفروشيد … و مسلّمآ
كسانى را كه صبر پيشه كنند به بهتر از آنچه عمل مىكردند پاداش خواهيم داد.)
بنابراين، اگر سائلى اين چنين نباشد، با دستى تهى و خجالت زده و شرمسار از كوى دوست برگشته و سرانجام به جايى نخواهد رسيد و حضرت دوست هم او را نخواهد پذيرفت؛ كه: «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ، ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها؟»[2] : (و چه كسى
ظالمتر از كسى كه آيات و نشانههاى پروردگارش را به يادش مىآورند ولى او از آنها روى بر مىگرداند؟!) و نيز: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرى، فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكآ.»[3] : (و هر كس از ياد من
روى گرداند، مسلّمآ زندگانى تنگ و سختى براى او خواهد بود.) خواجه هم مىگويد : «از سر كوى تو هر كو به ملالت برود …» در جايى مىگويد :
جان فداى تو كه هم جانى و هم جانانى هر كه شد خاكِ درت، رست ز سر گردانى
سرسرى از سر كوى تو نيارم برخاست كارِ دشوار نگيرند بدين آسانى
خام را طاقت پروانه دلْ سوخته نيست نازكان را نرسد شيوه جان افشانى[4]
و در جايى خبر از استوارى در راه خدا داده و مىگويد :
منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن منم كه ديده نيالودهام به بد ديدن
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم كه در طريقت ما، كافرى است رنجيدن[5]
سالک از نور هدايت طلبد راه بهدوست كه بهجائى نرسد گر به ضلالت برود
آرى، كسانى مىتوانند در راه دوست قدم استوار دارند كه با عنايت و راهنماييهاى او سير نمايند؛ كه: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ، يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بإِيمانِهِمْ.»[6] : (براستى كسانى را كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام دهند،
پروردگارشان به واسطه ايمانشان هدايت مىفرمايد.) و همچنين: «فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصُموا بِهِ، فَسَيُدْخِلُهُمْ فى رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ، وَيَهْديهِمْ إِلَيْهِ صِراطآ مُسْتَقيمآ.»[7] : (پس امّا
كسانى كه به خدا ايمان آورده و به او چنگ زنند، بزودى خداوند آنان را در رحمت و تفضّلى از ناحيه خود داخل نموده، و در راه راست به سوى خود رهنمون مىگردد.)
بنابراين، امكان ندارد سالك براى رسيدن به ديدار حضرت دوست جز به نور حقّ و فرامينى كه او دستور داده قدم بردارد؛ زيرا با هوا و هوس و خشنودى خويش
كسى به قرب او راه نخواهد يافت، كه: «وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللهِ، إِنَّ اللّه لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ.»[8] : (و چه كسى گمراهتر از كسى كه بدون هدايتى از سوى
خداوند، از هوا و هوس خويش پيروى نمايد؟! براستى كه خداوند مردمان ستمكار را هدايت نمىفرمايد.) خواجه نيز مىگويد: «سالك از نور هدايت طلبد راه به دوست…»
گِرُوى آخر عمر از مى و معشوقه بگير حيفِ اوقات كه يكسر بهبَطالت برود!
گويا خطاب خواجه در اين بيت با خويش بوده، مىگويد: اوقات و فرصتهاى پايان عمر خويش را غنيمت شمر و مراقب باش تا دمى و نَفَسى باقى است با اُنس و مراقبه و مشاهده جمال دوست باشى؛ كه: «إِحْفَظْ عُمْرَکَ مِنَ التَّضْييعِ لَهُ فى غَيْرِ الْعِبادَةِ وَالطّاعاتِ.»[9] : (عمر خود را از تلف كردن در غير بندگى و اطاعت خدا حفظ كن.) و
همچنين: «إِنَّ عُمْرَکَ مَهْرُ سَعادَتِکَ إِنْ أَنْفَذْتَهُ فى طاعَةِ رَبِّکَ.»[10] : (عمر تو، كابين خوشبختى توست اگر آن را در اطاعت پروردگارت صرف نمايى.) و نيز: «مَنْ أَفْنى عُمْرَهُ فى غَيْرِ ما يُنْجيهِ، فَقَدْ أَضاعَ مَطْلَبَهُ.»[11] : (هر كس عمرش را در غير آنچه مايه نجات اوست صرف كند، مطلوب حقيقى خود را از دست داده است.) و يا: «لا يَعْرِفُ قَدْرَ ما بَقِىَ مِنْ عُمْرِهِ إِلّا نَبِىٌ أَوصِدّيقٌ.»[12] : (ارزش باقيمانده عمر را كسى جز پيامبر يا صدّيق نمىشناسد.)
زيرا لحظهاى از مشاهده دوست برخوردار بودن با تمامى عمر برابرى مىكند، و بلكه به تمام عمر از دست شده، حيات تازهاى مىبخشد؛ كه: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»[13] : (شب قدر از هزار ماه برتر است.) و به گفته خواجه در جايى :
اين يك دو دم كه دولتِ ديدار ممكناست درياب كامِ دل، كه نه پيداست كار عمر[14]
و نيز در جايى مىگويد :
هر وقتِ خوش كه دست دهد مغتنم شمار كس را وقوف نيست كه انجام كار چيست
پيوند عمر، بسته به مويى است، هوش دار غمخوار خويش باش،غم روزگار چيست؟[15]
اى دليلِ دل گمگشته! خدا را مَدَدى كه غريب ار نبرد ره، بهدلالت برود
اى معشوق بىهمتا و اى راهنماى سرگشتگان! در اين پايان عمرم عنايتى فرما تا دل سرگشتهام با توجّه به حضرتت از عالم طبيعت و دار غربت دنيا جدايى حاصل نمايد، زيرا در راه بندگى تو همرازى ندارم و چنانچه تو راهنماى من به خود نشوى، چه كسى مرا به تو رهنمون مىگردد؟ چرا كه :
جز آستان توام در جهان پناهى نيست سرِ مرا بجز اين در، حواله گاهى نيست
چرا ز كوى خرابات روى برتابم كز اين بِهْام به جهان هيچ رسم و راهى نيست
چنين كه در همه سو، دام راه مىبينم بِهْ از حمايت لطف توام پناهى نيست[16]
و ممكن است منظور خواجه از بيت فوق اين باشد كه با مشاهدهات، دل و خيالات و خواطر خود را از دست دادم و با تو اُنسى حاصل نموده و در تو فانى شدم، در اين غربت سرا عنايتى و مددى فرما تا به عالم بالاتر (بقاء) نيز راه يابم و دل از دست رفتهام به من باز گردد و در ميان كثرات در عالم وحدت بسر برم. بخواهد بگويد: «إلهى! وَاجْعَلْنى مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَأَجابَکَ، وَلا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ، فَنا جَيْتَهُ سِرّآ وَعَمِلَ لَکَ جَهْرآ.»[17] : (بار الها! مرا از آنانى قرار ده كه ندايشان كردى و اجابتت نمودند، و
به آنها نظر افكندى و در برابر جلال و عظمتت مدهوش گشتند، سپس در باطن با آنها مناجات كردى و آشكارا و در ظاهر براى تو عمل نمودند.)
حكم مستورى و مستى همه بر خاتمت است كس ندانست كه آخر بهچه حالت برود
آرى، آنان كه طريقه بندگى و يا قرب و اُنس با حضرت حقّ سبحانه را اختيار نمودهاند، بعضى در ابتداء مستور و هشيارند، و بعضى مست و عاشق. در آخر كار بايد مست را از مستور باز شناخت، كه: «كُلُ مَخْلُوقٍ يَجْرى إلى ما لا يَدْرüى.»[18] : (تمام
مخلوقات به سوى چيزى كه آگاهى از آن ندارند، روانند.)
خواجه هم مىخواهد بگويد: سر انجامِ سالک و مريد طريق و زاهد را بايد نگريست، زيرا پايان كار هر كس ملاك است؛ كه: «مِلاکُ الأُمُورِ، حُسْنُ الْخَواتِمِ.»[19] : (مُلاك امور، حُسن عاقبت آنهاست.) و به گفته خواجه در جايى :
مستور و مست هر دو چو از يك قبيلهاند ما دل به عشوه كه دهيم، اختيار چيست؟
زاهد، شرابِ كوثر و حافظ، پياله خواست تا در ميانه، خواسته كردگار چيست[20]
امّا :
كاروانى كه بود بدرقهاش لطف خدا به تجمّل بنشيند، به جلالت برود
با اين بيان بخواهد بگويد اگر چه حكم مستورى و مستى به سر انجام و پايان امر هر كسى بستگى دارد، امّا كسانى توفيق الهى شامل حالشان خواهد شد كه با تقوى و اعمال صالح، لطف و عنايت حضرت دوست را به خود توجّه دهند؛ كه: «أَلتَّوْفيقُ مِنْ جَذَباتِ الرَّبِّ»[21] : (توفيق، از جذبهها و كششهاى پروردگار مىباشد.)
و سر انجام در اين دنيا و پس از اين عالم در نعمتهاى مشاهدات و عيش و عزّت و مقام رفيع الهى قرار خواهند گرفت؛ كه: «مَنْ عَمِلَ صالِحآ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُ نْثى، وَ هُوَ مُوْمِنٌ، فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً، وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.»[22] : (هر كس از مرد و زن در
حاليكه مؤمن باشد، عمل شايسته انجام دهد، مسلّمآ او را به زندگانى پاكيزه زنده نموده، و حتمآ آنان را به نيكوتر آنچه انجام مىدهند پاداش خواهيم داد.) و نيز: «إِنَّ الْمُتَّقينَ فى جَنّاتٍ وَنَهَرٍ فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليکٍ مُقْتَدِرٍ.»[23] : (براستى كه تقوى پيشگان در باغها و
بهشتها و جويهايى در جايگاه صدق و حقيقت، نزد پادشاه مقتدر مىباشند.) و به گفته خواجه در جايى :
دل من به دورِ رويت ز چمن فراغ دارد كه چو سرو پاى پند است و چو لاله داغ دارد
شبِ تيره چون سرآرم رَهِ پيچ پيچ زُلفت مگر آنكه شمعِ رويت به رَهَم چراغ دارد[24]
حافظ! از چشمه حكمت بهكف آور جامى بو كه از لوحِ دلت، نقش جهالت برود
خواجه در بيت ختم خطاب به خود كرده و مىگويد: بر آن باش تا از چشمههاى حكمت الهى «وَمَنْ يُوْتَ الْحِكْمَةَ، فَقَدْ أُوْتِىَ خَيْرآ كَثيرآ.»[25] : (و به هر كس حكمت داده شد،
مسلّمآ خير فراوانى بدو عنايت شده است.) بهرهمند گردى، تا از صفحه دلت نقش جهالت كه موجب خستگى و ملالت خاطرت شده، زدوده گردد، زيرا «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ، تَمَلُّ كَما تَمَلُّ الأَبْدانُ، فَابْتَغُوا لَها طَرآئِفَ الْحِكَمِ.»[26] : (براستى چنانكه تن شما خسته
مىگردد، اين دلهايتان نيز خسته مىشود، پس حكمتهاى ظريف و گزيده را براى آنها
بجوييد.) و به گفته خواجه در جايى :
عارف از پرتوِ مى، راز نهانى دانست گوهر هر كس از اين لعل، توانى دانست
شرح مجموعه گل، مرغ سحر داند وبس كه نه هر كو ورقى خواند، معانى دانست
اى كه از دفتر عقل، آيت عشق آموزى! ترسم ايننكته بهتحقيق ندانى دانست[27]
[1] ـ نحل: 95 و 96.
[2] ـ سجده: 22.
[3] ـ طه: 124.
[4] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 552، ص 395.
[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 483، ص 350.
[6] ـ يونس: 9.
[7] ـ نسا: 175.
[8] ـ قصص: 50.
[9] و 3 و 4 ـ فهرست موضوعى غرر و درر، باب العمر، ص 276.
[12] ـ فهرست موضوعى غرر و درر، باب العمر، ص 277.
[13] ـ قدر: 3.
[14] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 291، ص 228.
[15] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 52، ص 73.
[16] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 65، ص 81.
[17] ـ اقبال الاعمال، ص687.
[18] و 2 ـ فهرست موضوعى غرر و درر، باب العاقبة، ص 254.
[20] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 52، ص 73.
[21] ـ فهرست موضوعى غرر و درر، باب التوفيق، ص 409.
[22] ـ نحل: 97.
[23] ـ قمر: 55.
[24] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 175، ص 151.
[25] ـ بقره: 269.
[26] ـ نهج البلاغة، حكمت 91 و 197.
[27] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 82، ص 91.