- غزل 98
هر آن خجسته نظر، كز پى سعادت رفت به كُنجِ ميكده و خانه ارادت رفت
ز رطلِ دُرد كشان كشف كرد سالکِ راه رموزِ غيب كه در عالم شهادت رفت
بيا و معرفت از من شنو كه در سخنم ز فيضِ روحِ قُدُس، نكته سعادت رفت
مَجُو زِ طالعِ مولودِ من بجز رندى كه اين معامله با كَوكَبِ وِلادت رفت
ز بامداد، به طرزِ دگر بر آمدهاى وظيفه مِىِ دوشين، مگر زيادت رفت؟
مگر به معجزه كوشد طبيبِ عيسى دَمْ چرا كه كارِ من خسته، از عيادت رفت
هزار شكر كه حافظ ز راهِ ميكده دوش به كُنجِ زاويه طاعت و عبادت رفت
خواجه در اين غزل در مقام آن است كه بگويد: تنها چيزى كه بشر را به سعادت ابدى نايل مىسازد، مراقبه و ياد و ذكر و توجّه به حضرت محبوب است. مىگويد :
هر آن خجسته نظر، كز پى سعادت رفت به كُنجِ ميكده و خانه ارادت رفت
اى آنكه در پى سعادت ابدى و وصال دوست مىباشى! بايد آن را به مراقبه و ارادت و توجّه به او بدست آرى؛ كه: «يا أباذَرٍّ! … إحْفَظِ اللّهَ، يَحْفَظْکَ؛ إحْفَظِ اللّهَ، تَجِدْهُ أمامَکَ»[1] : (اى ابوذر! … خدا را ]در نظر خود[ نگاهدار، تا او تو را نگاه دارد، خدا را ]در
نظر خويش[ حفظ كن، تا او را جلوى خود بيابى.) و به گفته خواجه در جايى :
مَردمِ ديده ما جز به رُخت ناظر نيست دل سر گشته ما غير تو را ذاكر نيست
بسته دام بلا باد چو مرغِ وحشى! طاير سِدره اگر در طلبت طاير نيست
سر پيوند تو تنها، نه دلِ حافظ راست كيستآن كَشْسَرِپيوند تو در خاطر نيست[2]
ز رطلِ دُرد كشان كشف كرد سالکِ راه رموزِ غيب كه در عالم شهادت رفت
كنايه از اينكه: عاشق سالک زمانى مىتواند در اين عالَم، معانى غيبيّهاى را كه در عالم شهودِ «وَأشْهَدَهُمْ عَلى أنُفُسِهِمْ»[3] : (آنان را بر خودشان گواه گرفت.) نهفته است
مشاهده نمايد، و به اسرارى كه در آن تماشاگاه، ديده (با ديده دل) آگاه شود، كه پيمانهاى از شراب مشاهداتى را كه دُرد كشان در اين جهان نوشيدهاند، بنوشد؛ و هنگامى آن برايش حاصل مىشود، كه به مراقبه شديد حضرت معشوق بپردازد و همواره رضا و خشنودىاش را طالب باشد؛ كه: «فَمَنْ عَمِلَ بِرضاىْ، الزِمُهُ ثَلاثَ خِصالِ: … وَأسْمِعُهُ كَلامى وَكَلامَ مَلائِكَتى، وَاُعَرِّفُهُ سِرّىَ الّذى سَتَرْتُهُ عَنْ خَلْقى.»[4] : (پس هر كسى به
خشنودى من عمل كند ]و اعمالش بر اساس رضاى من باشد[، سه خصلت همراه او نموده ]و بدو عنايت مىكنم[: … و كلام خود و سخن فرشتگانم را به او مىشنوانم، و راز ]ويژه[ خويش را كه از آفريدگانم مستور داشتهام، به او مىشناسانم.)
و ممكن است منظور خواجه از «دُرد كشان»، انبياء و اوصياء (عليهم السّلام) باشد ]زيرا آنان از شراب ته نشين و صاف مشاهدات برخودارند[ بخواهد بگويد : سالک راهى كه اَزَلش را فراموش نموده بود، در اثر تبعيّت از آن بزرگواران و راهنماييهايشان ديگر بار در اين عالم با آن آشنايى حاصل نمود و بدان راه يافت در جايى در تقاضاى اين معنى از آن بزرگواران مىگويد:
اى صبا! نكهتى از خاك درِ يار بيار ببر اندوه دل و مژده دلدار بيار
نكته روح فزا، از دَهَن يار بگوى نامه خوش خبر از عالمِ اسرار بيار
روزگارى است كه دل، چهره مقصود نديد ساقيا! آن قدحِ آينه كردار بيار
شكر آن را كه تو در عشرتى اى مرغ چمن! به اسيرانِ قفس، مژده گلزار بيار[5]
لذا مىگويد :
بيا و معرفت از من شنو كه در سخنم ز فيضِ روحِ قُدُس، نكته سعادت رفت
اى آنان كه مقصد و عهد ازلى خويش را فراموش نمودهايد! بياييد از منى كه دُرد
كشانم راهنمايى نمودهاند، معرفت و كلام حقّ را بياموزيد، زيرا از فيض بركات آنان كه به رُوح القُدُس راه دارند، اين سعادت به من عنايت شده؛ و يا اينكه بياييد و نكتههاى سعادتمندى و شناسايى حضرت دوست را كه روح القدس به زبان من جارى ساخته، بشنويد و به عمل آريد تا زندگى تازه به شما عنايت شود. در جايى ديگر نيز مىگويد :
سالها دل طلبِ جام جَمْ از ما مىكرد آنچه خود داشت ز بيگانه تمنّا مىكرد
گوهرى كز صدفِ كَون و مكان بيرون بود طلب از گمشدگانِ لبِ دريا مىكرد
بيدلى در همه احوال خدا با او بود او نمى ديدش و از دور خدايا! مىكرد
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد دگران هم بكنند آنچه مسيحا مىكرد[6]
مَجُو زِ طالعِ مولودِ من بجز رندى كه اين معامله با كَوكَبِ وِلادت رفت
رسم و راه من، رندى و چشم پوشيدن از غير محبوب است، بلكه غير او را نديدن و گفتنِ «أيَكُونُ لِغَيْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَکَ، حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؟! مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ إلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيْکَ؟!»[7] : (آيا براى غير تو آن چنان ظهورى است كه براى تو نيست
تا آن آشكار كننده تو باشد؟! چه هنگام غايب بودهاى تا محتاج آن باشى كه راهنمايى بر تو رهنمون شود.) مىباشد آن را با طالعِ ولادت با خود داشتم، ولى تعلّقات عالم طبيعت سبب شد كه به فراموشىاش بسپارم؛ حال كه بدان راه يافتهام، بر آن خواهم بود، و با آن نيز خواهم رفت و غير از اين رويّه را اختيار نخواهم كرد؛ كه: «أللّهُمَّ! إنّى أسألُکَ إيْمانآ لا أجَلَ لَهُ دُوْنَ لِقآئِکَ، أحْيِنى ما أحْيَيْتَنى عَلَيْهِ، وَتَوَفَّنى إذا تَوَفَّيْتَنى ]عَلَيْهِ[، وَابْعَثْنى إذا بَعَثْتَنى عَلَيِه.»[8] : (خداوند! همانا از تو درخواست مىنمايم ايمانى را كه سر آمدى جز
ملاقاتت نداشته باشد، تا زمانى كه مرا زنده نگاه داشتهاى بر آن زنده بدار، و هر گاه ]جان[ مرا كاملا گرفتى ]بر آن[ گير، و هنگامى كه ]در قيامت[ بر انگيختگىام بر آن بر انگيز.) و به گفته خواجه در جايى :
رندى آموز و كَرَم كن، كه نه چندين هنر است حَيوانى كه ننوشد مِىْ و انسان نشود
گوهر پاك ببايد كه شود قابلِ فيض ورنه هر سنگ و گِلى، لؤلؤ و مرجان نشود
هر كه در پيش بُتان بر سر جان مىلرزد بى تكلّف، تنُ او لايق قربان نشود
ذرّه را تا نبود همّتِ عالى حافظ! طالب چشمهخورشيدِ درخشان نشود[9]
ز بامداد، به طرزِ دگر بر آمدهاى وظيفه مِىِ دوشين،مگر زيادت رفت؟
محبوبا! چه شده از بامداد به گونهاى دگر مىبينم، برايم جلوه نمودهاى و عناياتت را افزون از شب گذشته مشاهده مىكنم. در جايى مىگويد :
ساقى اندر قَدَحم، باز مِىِ گلگون كرد در مِىِ كهنه ديرينه ما، افيون كرد
ديگران را مِىِ ديرينه، برابر مىداد چون بهاين دلشده خستهرسيد، افزون كرد
اين قدح، هوش مرا جمله به يكبار ببرد اين مى اينبار،مرا پاك ز خود بيرون كرد
دل حافظ، كه ز افسونِ لبت بىخود بود چشمجادوى تواش، بار دگر افسون كرد[10]
و ممكن است «زيادت» مخفف «از يادت» باشد، يعنى: محبوبا! امروز با بى عنايتى به من نظر دارى مگر محبّتها و لطفهايى را كه در شب گذشته با خواجهات داشتى، از نظر انداختهاى. در جايى مىگويد :
دگر به صيد حَرَم تيغ بر مكش زنهار! وز آنچه با دل ما كردهاى، پشيمان باش
كمال دلبرى و حُسن، در نظر بازى است به جلوه نظر از مادرانِ دوران باش
خموش حافظ! و از جورِ يار ناله مكن تو را كه گفت كه بر روى خوب، حيران باش؟![11]
پس از اينم :
مگر به معجزه كوشد طبيبِ عيسى دَمْ چرا كه كارِ من خسته، از عيادت رفت
فراق غم عشقم، جز به اعجاز و خرق عادت طبيب عيسى دم (استاد) چاره نخواهد شد «چرا كه كار من خسته از عيادت رفت» و محتمل است مراد از «طبيب عيسى دم»، حضرت معشوق باشد و بخواهد بگويد: «رُؤْيَتُکَ حاجَتى، وَجِوارُکَ طَلِبَتى، وَقُرْبُکَ غايَةُ سُؤْلى، … وَعِنْدَکَ دَوآءُ عِلَّتى، وَشِفاءُ غُلَّتى، وَبَرْدُ لَوْعَتى، وَكَشْفُ كُرْبَتى؛ فَكُنْ أنيسى فى وَحْشَتى .. وَلا تَقْطَعْنى عَنْکَ، وَلا تُبْعِدنى مِنْکَ. يا نَعيمى وَجَنَّتى! وَيا دُنياىَ وَآخِرَتى!»[12] :
(ديدارت تنها حاجتم و جوارت خواستهام، و نزديكى و قربت نهايت خواهشم مىباشد … و داروى بيمارىام، و بهبودى سوز و تشنگى درونم، و خنكى آتش باطنىام، و بر طرف شدن ناراحتى سختم تنها در نزد توست؛ پس در تنهايىام انيس و يار من باش … و مرا از خود جدا مفرما، و از درگاهت دور منما. اى نعمت و خوشى و بهشت من! و اى دنيا و آخرت من!)
و ممكن است مقصود از بيت اين باشد كه: محبوبا! فنايم عنايت فرمودهاى، و به نيستىام رهنمون گشتهاى، ديگر پس از اين شهود، كار من خسته از عيادت رفته، كمال بعد از آن را نيز از تو مىخواهم، كه به معجزه و يا عنايت خاصّ بايد حاصل شود. البّته اين معنى با معناى اوّلى كه در بيت گذشته شد، مناسب است. و گويا
خواجه به اين عنايت دست يافته كه مىگويد :
هزار شكر كه حافظ ز راهِ ميكده دوش به كُنجِ زاويه طاعت و عبادت رفت
خدا را شكر و هزاران شكر! كه خواجه را به جهت مراقبه كامل و تمكّن در فنا، شب گذشته به مقام بقاء راه دادند و «به كُنج زاويه طاعت و عبادت رفت»؛ كه: «إلهى! وَاجْعَلْنى مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَأجابَکَ، وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ، فَناجَيْتَهُ سِرّآ وَعَمِلَ لَکَ جَهْرآ»[13] :
(بارالها! مرا از آنانى قرار ده كه ندايشان كردى و اجابتت نمودند، و به آنها نظر افكندى و در برابر جلال و عظمتت مدهوش گشتند، سپس در باطن با آنها مناجات كردى و آشكارا و در ظاهر براى تو عمل نمودند.)
[1] ـ بحار الانوار، ج 77، ص89.
[2] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 106، ص 108.
[3] ـ اعراف: 172.
[4] ـ وافى، ج 3، باب مواعظ اللّه سبحانه، ص40.
[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 292، ص 228.
[6] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 205، ص 171.
[7] ـ اقبال الاعمال، ص349.
[8] ـ اقبال الاعمال، ص75.
[9] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 240، ص 196.
[10] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 280، ص 221.
[11] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 327، ص 251.
[12] ـ بحار الانوار، ج94، ص184.
[13] ـ اقبال الاعمال، ص 687.