- غزل 83
حاصلِ كارگهِ كَوْن و مكاناين همه نيست باده پيش آر، كه اسبابِ جهان اين همه نيست
از دل و جان،شَرَفِ صُحْبتِ جانان غرضاست همه آن است وگرنه، دل و جان اين همه نيست
مِنَّتِ سِدْره طوبى، ز پىِ سايه مكش كه چو خوش بنگرى اىسَرْوِ روان!اينهمه نيست
دولت آن است،كه بىخونِ دل آيد بهكنار ورنه با سعى و عمل، باغ جَنان اين همه نيست
پنج روزى كه در اين مرحله، مُهلت دارى خوش بياساى زمانى، كه زمان اين همه نيست
بر لبِ بحرِ فنا، منتظرم اىساقى! فرصتى دان،كه ز لب تا بهدهان اين همه نيست
زاهد! ايمن مشو از بازىِ غيرت، زنهار! كه رَهِ صومعه تا ديرِ مغان، اين همه نيست
دردمندى چو منِ سوخته زار و نَزار ظاهرآ حاجت تقرير و بيان،اينهمهنيست
از تهتُّك مكن انديشه و چون گُل خوش باش زآنكه تمكينِ جهانِ گذران،اينهمه نيست
نامِ حافظ رَقَم نيك پذيرفت، ولى پيشِ رندان، رَقَم سود و زيان اين همه نيست
خواجه در اين غزل، نصايحى را به خود و راهيان طريق حضرت دوست نموده و مىگويد:
حاصلِ كارگهِ كون و مكان اين همه نيست باده پيش آر، كه اسباب جهان اين همه نيست
اى خواجه! و يا اى سالک! تو را در اين دارالتّجاره دنيا براى تكامل نفس خويش و رسيدن به مدارج قربِ دوست آوردهاند، آن را مغتنم شمار، و با ياد و توجّه به او، از عمر گرانمايه خود استفاده كن؛ كه: «إنَّ عُمْرَکَ مَهْرُ سَعادَتِکَ، أنْ أنْفَذْتَهُ فى طاعَةِ رَبّکَ»[1] :
(بدرستى كه عمر تو كابين سعادت و خوشبختى توست، اگر آن را در طاعت و عبادت پروردگارت سپرى و صرف نمايى.) و نيز: «إنَّ أوْقاتَکَ أجزاءُ عُمْرِکِ، فَلا تَنْفُدْ لَکَ وَقتآ إلّا فيما يُنجيکَ»[2] : (براستى كه اوقات تو جزء جزء عمر توست، پس هيچ وقتى را جز در آنچه مايه نجات توست، صرف مكن.)؛ تا از تعلّقات به اسباب جهان رهايى يابى، و از مشاهدات و انس با حضرتش بهرهمند گردى؛ زيرا دنيا و كارگاه عالم طبيعت ارزش آنكه سرمايه كوتاه عمر را صرف آن كنى، ندارد، كه: «أللّهُمَّ! وَلا تَجْعَلِ الدُّنيا أكبَرَ هَمِّنا، وَلا مَبْلَغَ عِلْمِنا»[3] : (خداوند! دنيا را بزرگترين همّ و غم و نهايت آگاهى و دانش ما قرار مده.)
به گفته خواجه در جايى :
مزرعِ سبزِ فلك ديدم و داسِ مَهِ نو يادم از كِشته خويش آمد و هنگام دِرو
گفتم: اى بخت! بخسبيدى و خورشيد دميد گفت: با اين همه از سابقه نوميد مشو
تكيه بر اختر شبگرد مكن، كاين عيّار تاج كاووس ربُود و كَمَرِ كيخسرو
هر كه در مزرع دل، تخم وفا سبز نكرد زرد رويى كِشد از حاصِل خود، گاهِ دُرو[4]
زيرا :
از دل و جان، شَرَفِ صُحبت جانان غرض است همه آن است وگرنه، دل و جان اين همه نيست
حضرت محبوب، دل و جان به بشر عنايت نموده، تا به وسيله آن، با بندگى خالصانه به مقام قربش راه يابد و با او انس گيرد؛ وگرنه اين دو را بدون مصاحبت حضرت حق ارزشى نيست كه: «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنسَ إلّا لِيَعْبُدُونِ»[5] : (و جنّ و انس را
نيافريدم مگر براى آنكه مرا بپرستند.) و يا: «وَما خَلَقْنَا السّمآءَ وَالأرْضَ وَما بَيْنَهُما لاعِبينَ»[6] : (و ما آسمان و زمين و تمام آنچه كه ميان آن دو وجود دارد را، از روى بازى و
بىهدف نيافريديم.) و نيز: «وَما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَالأرضَ وَما بَيْنَهُما إلّا بِالْحَقِّ»[7] : (و ما
آسمانها و زمين و تمام آنچه كه ميان آن دو وجود دارد را جز به حقّ نيافريديم.) و همچنين: «اَفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقناكُمْ عَبَثآ، وَأنَّكُمْ إلَيْنا لا تُرْجَعُون»[8] : (پس آيا چنين مىپنداريد
كه شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما بازگردانده نمىشويد؟!.)
و به گفته خواجه در جايى:
مرغدلم طايرى است، قدسى عرش آشيان از قفس تن ملول، سير شده از جهان
از در اين خاكدان، چون بپرد مرغ ما باز نشيمن كند، بر سرِ آن آشيان
چون بپرد زين جهان، سدره بود جاى او تكيه گه بازِ ما، كنگره عرش دان
عالم علوى بود، جلوه گهِ مرغ ما آبخور او بود، گُلشنِ باغ جنان[9]
مُنَّتِ سدره طوبى، ز پىِ سايه مكش كه چو خوش بنگرى اىسروِ روان! اينهمه نيست
بشر، به اقتضاى طبيعت مادّىاش، خوشگذرانى در دو عالم و لذّت نفس را مىطلبد، و لذا به «لَهُمْ ما يَشآؤونَ فيها»[10] : (براى آنان هرچه بخواهند، در آنجا ]=
بهشت[ فراهم است.) عالَم ديگر نظر دارد، و به «وَلَدَيْنا مَزيدٌ»[11] : (و آنچه نزد ماست،
افزونتر است.) اش عنايت ندارد، تا در طلب آن از طريقش برآيد، و نمىداند كه :
«لَهُمْ ما يَشآوونَ» در برابر «وَلَدَينا مَزيدٌ» به حساب نمىآيد.
خواجه هم مىخواهد به خود و سالكين بگويد: چرا چون زاهد، اعمال خود را براى رسيدن به سايه سدره و طوبى انجام دهيم، و از «اُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ»[12] : (براى
آنان روزى مشخّصى وجود دارد.) و يا: «فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَليکٍ مُقتَدِرٍ»[13] : (در جايگاه
صدق و راستى نزد پادشاه توانا و مقتدر.) غفلت كنيم؟
بهشت و نعمتهاى آن در برابر چنان مقاماتى كمترين ارزش را دارد. علاوه بر اينكه از نعمتهاى ظاهرى آن نيز برخوردار خواهيم شد؛ كه: «وَعَدَ اللّهُ الْمُؤمِنينَ وَالْمُؤمِناتِ جَنّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الأنْهارُ خالدينَ فيها، وَمَساكِنَ طيّبَةً فى جَنّاتِ عَدْنٍ، وَرِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أكبَرُ، ذلِکَ هُوَ الْفَوزُ العَظيمُ»[14] : (خداوند به مردان و زنان مؤمن بهشتهايى را نويد
داده كه از زير ]درختان[ آن جويها روان است، در حالى كه جاودانه در آنجا خواهند بود، و ]نيز [جايگاههاى پاكيزهاى در بهشتهاى عدن و جاودان، و خشنوديى از جانب خداوند بزرگتر ]از اين دو[ است، اين همان رستگارى بزرگ مىباشد.) و به گفته خواجه در جايى :
به جانِ پير خرابات و حقّ صحبت او كه نيست در سرِ من، جز هواى خدمت او
بهشت اگرچه نه جاىِ گنهكاران است بيار باده كه مستظهرم به رحمت او
چراغ صاعقه آن شراب، روشن باد! كه زد به خرمن من، آتش محبّت او[15]
دولت آن است كه بىخونِ دل آيد به كنار ور نه با سعى و عمل، باغ جَنان اين همه نيست
بهشت و نعمتهاى آن با كوشش و عمل بدست مىآيد، امّا «وَلَدَيْنا مَزيدٌ» و «وَرِضْوانَ مِنَ اللهِ أكبَرُ»[16] فضيلت و كرامتى است از حضرت دوست بر كسانى كه در
اين عالم، خلوص در بندگى داشتهاند و آن در مقابل علم نيست؛ پس سزاوار آن است كه اى خواجه! ذكر و توجّه به او را اختيار نمايى، و در پى رضايتش بوده باشى، به بهشت و نعمتهايش؛ كه: «ومِنَ النّاسِ مَنْ يَشرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ»[17] : (و
برخى از مردم، نَفْس خويش را در طلب خشنودى خداوند مىفروشد.) و يا: «أجْدَرُ الأشياءِ بِصِدْقِ الإيمانِ، ألرِّضا وَالتَّسْليمُ»[18] : (سزاوارترين و زيبندهترين چيزها به راستى
ايمان، خشنودى و تسليم ]در برابر قضاى پروردگار[ مىباشد.) و نيز: «رَأسُ الطّاعَةِ ألرّضا»[19] : (برترين طاعت و عبادت، خشنودى ]به قضاى الهى[ است.) و همچنين : «رضىَاللّهِ سُبْحانَهُ أقْرَبُ غايةٍ تُدرَکُ»[20] : (خشنودى خداوند سبحان نزديكترين غايت و فرجامى است كه مىتوان بدان رسيد.) و به گفته خواجه در جايى :
ما آزمودهايم در اين شهر بختِ خويش بايد برون كشيد از اين ورطه رَختِ خويش
از بس كه دست مىگزم و آه مىكشم آتش زدم چو گُل،به تن لَخْتْ لَخْتِخويش
خواهى كه سخت و سُستِجهان بر تو بگذرد بگذر زعهدِ سست وسخنهاى ِسخت خويش[21]
لذا باز مىگويد :
پنج روزى كه در اين مرحله مهلت دارى خوش بياساى زمانى كه زمان اين همه نيست
اى خواجه! مهلتى را كه در اين چند روزه دنيا دادهاندت، به ياد و ذكر و توجّه به حضرت دوست و بندگى خالصانه او بپرداز، تا مورد عنايتهاى خاصّ وى در دو جهان قرار گيرى، با غم و غصّه كم و زياد و راحتى و ناراحتى و فقر و غناى آن سرمايه عمر را از دست مده، و بدان كه تمامى امور در دست با كفايت و به مشيّت و خواسته اوست، و بى اذنش كسى را چيزى نرسد و مانع نشود؛ كه: «يا أباذَرٍّ! ألا اُعَلِّمُکَ كَلِماتٍ يَنْفَعُکَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِنَّ؟ قُلْتُ: بَلى، يا رَسُولَ اللّهِ! قالَ: إحْفَظِ اللّهَ يَحْفَظْکَ؛ إحْفَظِ اللّهَ، تَجِدْهَ أمامَکَ، تَعَرَّفْ إلَى اللّهِ فِى الرَّخآءِ، يَعْرِفْکَ فِى الشِّدّةِ، وَإذا سَأَلْتَ، فَاسْألِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَإذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللّهِ؛ فَقَدْ جَرَى الْقَلَمُ بِما هُوَ كآئِنٌ إلى يَوْمِ الْقِيامَةِ؛ فَلَوْ أنّ الْخَلْقَ كُلَّهُمْ جَهَدوا أنْ يَنْفَعُوکَ بِشَىءٍ لَمْ يَكتُبْ لَکَ، ما قَدَرُوا عَلَيْهِ، وَلَوْ جَهَدُوا أنْ يَضُرُّوکَ بِشَىْء لَمْ يَكْتُبْهُ اللّهُ عَلَيْکَ، ما قَدَرُوا عَلَيْهِ، فَإنِ اسْتَطَعْتَ أنْ تَعْمَلَ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ بِالرِّضى فِى اليَقينِ، فَافْعَلْ، وَإنْ لَمْ تَسْتَطِعْ، فَإنَّ فِى الصَّبْرِ عَلى ما تَكْرَهُ خَيْرآ كَثيرآ، وَإنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ، وَالْفَرَجَ مَعَ الْكَرْبِ، وَإنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْرآ»[22] :
(اى ابوذر! آيا سخنانى به تو نيآموزم كه خداوند – عزّ وجلّ – به وسيله آنها به تو نفع رساند؟ ]مىگويد :[ عرض كردم: بله، اى رسول خدا! فرمود: خدا را ]در نظر و دلت[ نگاه دار، تا تو را ]از خطا و معصيت[ نگاه دارد. خدا را نگاه دار، تا او را در پيشاپيش ]و راهنماى[ خويش بيابى. خود را در ]حال[ فراخى و خوشى به ]درگاه[ خداوند بشناسان ]و به دعا و عبادت او مشغول باش[، تا او را در ]حال[ سختى و رنج بشناسد. و هرگاه ]چيزى[ خواستى، ]تنها[ از خداوند – عزّ وجلّ بخواه، و هر هنگام كه يارى مىجويى، ]تنها[ از خداوند يارى جوى؛ زيرا قلم ]قضاى الهى[ به آنچه كه تا روز قيامت پديد خواهد آمد جارى و روان گشته، پس اگر همه مخلوقات بكوشند چيزى را كه خدا براى تو ننوشته به تو رسانند، نخواهند توانست، و اگر تلاش نمايند به چيزى كه خداوند عليه تو ننوشته، به تو ضرر و آسيب رسانند، قادر نخواهند بود؛ پس اگر توانستى كه عملت براى خداوند – عزّوجلّ – بر اساس رضا و خشنودى در يقين و باور ]به او [باشد، ]چنين[كن، و اگر نتوانستى، بىگمان در شكيبايى بر آنچه نمىپسندى، خير فراوانى است، و براستى كه يارى و كمك ]خداوند[ همراه صبر و شكيبايى است، و گشايش با ]تحمّل [سختى است و همانا همراه با هر سختى و رنجى، آسانى و راحتى است.)
بر لبِ بحر فنا منتظرم اى ساقى! فرصتى دان كه ز لب تا به دهان اين همه نيست
از اين بيت استفاده مىشود: كه خواجه را كمال فنا دست داده، و در پى بقاء باللّه بوده. مىگويد: محبوبا! حال كه مرا با تجلّيات خود فانى ساختى، انتظار دارم كه از لبت (كه نوع ديگرى از تجلّيات توست)، آب حيات ابدىام بخشى، تا باقى به تو گردم، و در عين اينكه با همهام، بىآنكه توجّه به همه داشته باشم، از مشاهداتت بىبهره نباشم؛ كه: «إلهى! أمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إلَى الآثارِ، فَارْجِعْنى إلَيْکَ بِكِسْوَةِ الأنْوارِ وَهِدايَةِ الإسْتِبْصارِ، حَتّى أرْجِعَ إلَيْکَ مِنْها، كَما دَخَلْتُ إلَيْکَ مِنْها، مَصُونَ السِرِّ عَنِ النَّظَرِ إلَيْها، وَمَرْفُوعَ الْهِمّةِ عَنِ الإعْتِمادِ عَلَيْها؛ إنَّکَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ.»[23] : (بار الها! ]پس از آنكه مرا به مشاهده
انوارت مفتخر نمودى[ امر فرمودى باز به آثار و مظاهرت بازگشت نموده و به آنها توجّه داشته باشم، پس به پوشيدن جامه ]مشاهده[ انوارت و به راهنمايى كه در آن بصيرت را از تو وام گيرم، به سوى خودت باز گردان، تا همان گونه كه از طريق آثار به انوارت راه يافتم. ]پس از توجّه به آثار باز[ از اين راه به تو باز گردم، در حالى كه باطنم از نظر و توجّه ]استقلالى[ دادن به مظاهر معصون و محفوظ باشد، و همّت و انديشهام از تكيه نمودن و بستگى به آنها بلندتر باشد، كه تو بر هرچيز توانايى.) و نيز: «إلهى! وَاجْعلْنى مِمَّن نادَيْتَهُ فَاجابَکَ، وَلا حظْتَهُ فَصَعِقَ لِجلالِکَ، فَناجَيْتَهُ سِرّآ، وَعَمِلَ لَکَ جَهْرآ»[24] : (بار الها! مرا از آنانى
قرارده كه ندايشان كردى و اجابتت نمودند و به آنها نظر افكندى و در برابر جلال و عظمتت مدهوش گشتند، سپس در باطن با آنها مناجات كردى و آشكارا و در ظاهر براى تو عمل نمودند.)
و ممكن است (به قرينه ابيات قبل و بعد) مراد خواجه از بيت، تقاضاى فنا و وصال باشد. بخواهد با اين بيان تمنّاى آن را بنمايد و بگويد :
برگ نوا تبه شد و سازِ طَرَب نماند اى چنگ؛ ناله بركش و اىدف! خروش كن
ساقى! كه جامت از مى صافى تُهى مباد! چشم عنايتى به منِ دُرد نوش كن
سر مست در قباى زَرْ افشان چو بگذرى يك بوسه، نذرِ حافظِ پشمينه پوش كن[25]
زاهد! ايمن مشو از بازىِ غيرت، زنهار! كه رَهِ صومعه تا ديرِ مغان اين همه نيست
اى زاهدى كه دست از صومعه و جايگاه عبادت و زهد خشك خود بر نمىدارى، و از خانقاهيان و اعمال آنان بيزارى مىجويى! ميان اينان و تو فاصلهاى از نظر خدا پرستى نيست، تنها در نيّت عمل با يكديگر اختلاف سليقه داريد، عبادات تو براى رسيدن به نعمتهاى بهشتى است، و به شرك خفىآلوده مىباشد؛ ولى عبادات ايشان از روى عشق و محبّت به دوست مىباشد، وگرنه هر دو از بهشت و نعمتهاى آن استفاده مىكنيد؛ پس بيا و از صومعه و انكار آن قدمى فراتر گذار، و به اخلاص در عمل بپرداز، كه غيرت حضرت دوست قبول نمىكند كسى دم از غير او زند، و بدان چون از اين جهان چشم پوشى و بروى، از كردار خود نادم، و «رَبِّ! ارْجِعُونِ لَعَلّى أعْمَلُ صالِحآ فيما تَرَكْتُ»[26] : (پروردگارا! مرا بازگردان، اميد آنكه در
آنچه ]از اموال[ ترك گفتم، عمل صالح و شايسته انجام دهم.) خواهى گفت، و جواب «كَلّا! إنَّها كَلِمَة هُوَ قآئِلُها»[27] : (هرگز، آن كلمهاى است كه او گوينده آن است ]و ارزش شنيده
شدن را ندارد.[) خواهى شنيد.
و ممكن است مراد خواجه از بيت اين باشد كه: زهدا! از غيرت حضرت محبوب ايمن مباش، كه روزى از عبادات قشرى و شرك آميزت جدا سازد، و از صومعه به دير مغانت رهنمون شود.
دردمندى چو من سوخته زار و نزار ظاهرآ حاجت تقدير و بيان اين همه نيست
محبوبا! از حال و ناراحتيهاى روزگار هجرانم آگاهى، و نيازى به آنكه شرح دهم ندارد. عنايتى و ترحّمى به اين شكسته دل و سوخته زار بفرما؛ كه: «إلهى! كَسْرى لايَجْبُرُه إلّا لُطْفُکَ وَحَنائُکَ … وَغُلَّتى لا يُبَرِّدُها إلّا وَصْلُکَ، وَلَوْعَتى لايُطفِئُها إلّا لِقآؤُکَ، وَشَوقى إلَيْکَ لايَبُلُّهُ إلّا النَّظَرُ إلى وَجْهِکَ، وَقَرارى لايَقِرُّ دُونَ ذُنُوّى مِنْکَ»[28] : (معبودا! شكستم را جز لطف و
مهربانىات درمان نمىكند … و سوز و حرارت درونىام را جز وصالت فرو نمىنشاند و آتش باطنىام را جز لقايت خاموش نمىكند، و به شوقم به تو، جز نظر به روى ]اسماء و صفات[ ات آب نمىپاشد، و قرارم جز به نزديكى به تو آرام نمىگيرد.) به گفته خواجه در جايى:
اى كه در كُشتن ما هيچ مدارا نكنى! سود و سرمايه بسوى و محابا نكنى
دردمندان غمت، زَهْرِ هَلال دارند قصد اين قوم خطر باشد، هين تا نكنى!
رنج ما را كه توان بُرد به يك گوشه چشم شرط انصاف نباشد كه مداوا نكنى[29]
از تهتّك مكن انديشه و چون گل خوش باش زآنكه تمكين جهانِ گذران اين همه نيست
اى خواجه! اگر به صحيح بودن راه و روش خود يقين دارى، سرزنش دشمنانت را به خود راه مده، و چون گُل خوش و بر افروخته باش، زيرا زندگى در اين جهان چند روزى بيش نيست، و منزلگاه ابديّت سراى ديگر است؛ كه: «إنّا لِلّهِ، وَانّا إلَيْهِ راجِعُونَ»[30] : (همانا ما از آن خدائيم و به سوى او باز مىگرديم.) و نيز: «وَإنّا إلى رَبّنا
لَمُنْقَلِبُونَ»[31] : (و حتمآ ما به سوى پروردگارمان باز مىگرديم.) و يا: «يا أيُّهَا الإنْسانُ! إنَّکَ
كادِحٌ إلى رَبِّکَ كَدْحآ، فَمُلاقيهِ»[32] : (اى انسان! بىگمان تو با تلاش و كوشش ويژهاى به سوى
پروردگارت مىروى، پس او را ملاقات خواهى نمود.) و پس از اين عالم، بد خواهانت بر اشتباه خود پى خواهند برد. به گفته خواجه در جايى :
دل بدان رودِ گرامى، چه كنم گر ندهم؟ مادرِ دَهْر، ندارد پسرى بهتر از اين
ناصحم گفت: كه جز غم چه هنر دارد عشق؟ گفتم:اىخواجه غافل! هُنرى بهتر از اين[33]
نامِ خافظ رَقَمِ نيك پذيرفت ولى پيشِ رندان، رَقَم سود و زيان اين همه نيست
اى دوستان! اگر چه نامم بر سر زبانها افتاده و همه مرا در گفتارم مىستايند، ولى اين ستودنها نزد رندان بىارزش مىباشد، من از خود چه دارم كه بدان ببالم، و يا از نداشتنش آزرده خاطر شوم. سخن محبوب من اين است كه: «ما أصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِى الأرْضِ وَلا فى أنْفُسِكُمْ إلّا فى كتابٍ مِنْ قَبْلِ أنْ نَبْرَأَها، إنَّ ذلِکَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ، لِكَىْ لا تَسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ؛ وَاللهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُختالٍ فَخُورٍ»[34] : (هيچ مصيبتى در زمين و در
وجود خودتان به شما نمىرسد، مگر پيش از آنكه آن را ]در اين عالَم[ بيافرينيم، در كتابى ثبت است، همانا اين بر خداوند آسان است، ]اين حقيقت را بازگو نموديم[ تا بر آنچه از دستتان مىرود ناراحت نگشته، و به آنچه خداوند به شما عطا مىفرمايد، خوشحال و شادمان نگردى، ]زيرا [خداوند، خودخواه و خودپسندِ بسيار به خود بالنده را دوست نمىدارد.)
[1] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب العمر، ص276.
[3] ـ اقبال الاعمال، ص 700.
[4] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 501، ص 362.
[5] ـ ذاريات: 56.
[6] ـ انبياء: 16.
[7] ـ دخان: 38.
[8] ـ مومنون: 115.
[9] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 482، ص 350.
[10] ـ ق: 35.
[11] ـ ق: 35.
[12] ـ صافات: 41.
[13] ـ قمر: 55.
[14] ـ توبه: 72.
[15] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 495، ص 358.
[16] ـ توبه: 72.
[17] ـ بقره: 207.
[18] و 5 و 6 ـ غرر و درر موضوعى، باب الرضا، ص138.
[21] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 345، ص 262.
[22] ـ بحار الانوار، ج77، ص89 – 90.
[23] ـ اقبال الاعمال، ص349.
[24] ـ اقبال الاعمال، ص 687.
[25] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 462، ص 338.
[26] ـ مؤمنون: 99.
[27] ـ مؤمنون: 100.
[28] ـ بحار الانوار، ج 94، ص 149 – 150.
[29] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 534، ص 383.
[30] ـ بقره: 156.
[31] ـ زخرف: 14.
[32] ـ انشقاق: 6.
[33] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 485، ص 351.
[34] ـ حديد: 23.