- غزل 64
عيبِ رندان مكن اىزاهدِ پاكيزه سرشت! كه گناه دگرى، بر تو نخواهند نوشت
من اگر نيكم اگر بد، تو برو خود را باش هركسى آن دِرْوَدَ عاقبِ كار، كه كشت
همه كس طالب يارند، چه هشيار و چه مست همه جا خانه عشقاست، چه مسجد چهكنشت
سر تسليمِ من و خاكِ دَرِ ميكدهها مدّعüى گر نكند فهمِ سخن، گو: سر و خشت
نااميدم مكن از سابقه، از روز ازل تو چهدانىكه پسِ پرده، كه خوباست و كه زشت
نه من از خانه تقوى بدر افتادم و بس پدرم نيز بهشتِ ابد از دست بهشت
بر عمل تكيه مكن خواجه! كه در روز ازل تو چه دانى قلمِ صُنع، به نامت چه نوشت
گر نهادت همهايناست، زهى پاك نهاد! ور سرشتت همه ايناست، زهى پاك سرشت!
باغ فردوس لطيف است، و ليكن زنهار تو غنيمت شمر اين سايه بيد و لبِ كشت
حافظا! روز اجل، گر به كف آرى جامى يكسر از كوى خرابات، برندت به بهشت
خواجه در ابيات اين غزل خطابش با زاهد مىباشد. اعتراض زاهد به عارف و عارف به زاهد، به حساب مرتبه نازله و رفيعه ايمان آن دو است وگرنه هر دو در حد مرتبه ايمانى خود محترمند. مىگويد :
عيبِ رندان مكن اى زاهدِ پاكيزه سرشت! كه گناه دگرى، بر تو نخواهند نوشت
من اگر نيكم اگر بد، تو برو خود را باش هركسى آن دِرْوَدَ عاقبِ كار، كه كشت
اى زاهدى كه طينتت پاكيزه است، و تنها اعمال و حسناتت را به طمع رسيدن به نعمتهاى اخروى انجام مىدهى! كه: «قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ ـتَبارَکَ وَتَعالى ـ طَلَبَ الثَّوابِ، فَتِلْکَ عِبادَةُ الاُْجْرآءِ.»[1] : (گروهى خداوند ـتبارك و تعالى ـ را بهخاطر رسيدن به پاداش نيكو
مىپرستند، پس اين گونه عبادت، پرستش مزدبگيران است.) از ما رندان كه كارهاى خود را بهجهت دوست داشتن حضرت محبوب انجام مىدهيم و از دنيا و آخرت چشم پوشيدهايم، عيب مگير. اگر اين نزد تو گناه است، «برو خود را باش» كه بدى ما به تو زيانى نمىرساند؛ زيرا هر كسى كاشته خود را درو مىكند كه: «قَوْمٌ عَبَدُوا اللهِ ـعَزَّوَجلَّ ـ حُبّآ لَهُ، فَتِلْکَ عِبادَةُ الاْحْرارِ، وَهَى أفْضَلُ الْعِبادَةِ.»[2] : (گروهى خداوند ـعزّوجلّ ـ
را بهخاطر دوستى و محبّت او مىپرستد، پس اينگونه عبادت، پرستش آزادگان مىباشد كه برترين عبادت است.)
نتيجه چنين عبادتى آن است كه فرمود: «أعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصّالِحينَ مالاعَيْنٌ رَأَتْ، وَلااُذُنٌ سَمِعَتْ، وَلا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ.»[3] : (براى بندگان صالح و شايستهام چيزهايى آماده
نمودهام كه نه چشمى آن را ديده، و نه گوشى شنيده، و نه بر دل بشرى خطور نموده است.) و فرمود: «يا أيَّتُها النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجعى إلى رَبِّکِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً، فَادْخُلى فى عِبادى، وَادْخُلى جَنَّتى »[4] : (اى نفس مطمئن و روان آسوده! بهسوى پروردگارت بازگشت نما در
حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خرسند است، آنگاه درميان بندگان خاصّ من وارد شده، و در بهشت مخصوصم درآى.)
همهكس طالب يارند، چه هشيار و چهمست همهجا خانه عشق است، چه مسجد چه كنشت
آرى عالم و جاهل، عارف و عامى، بلكه همه ذرّات عالم، دانسته و ندانسته او را مىجويند و به او عشق مىورزند كه: «إبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدآءً، وَاخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِيَّتِهِ اخْتِراعآ، ثُمَّ سَلَکَ بِهِمْ طَريقَ إرادَتِهِ، وَبَعَثَهُمْ فى سَبيلِ مَحَبَّتِهِ.»[5] : (با قدرت و نيروى خويش
مخلوقات را نوآفرينى فرمود، و بر طبق خواست خويش بهگونه ويژهاى ] از نيستى محض [ بيافريد، سپس آنها را در طريق ارادهاش روان گردانيد، و در راه محبّت و دوستى خود برانگيخت.) ولى اهل غفلت توجّه خود ندارند.
در واقع مسجديان و كنيسائيان به فطرت توحيد خلق شدهاند و او را مىطلبند و همه متوجّه حضرت حق سبحانه مىباشند؛ كه: «فِطْرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها،
لاتَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ»[6] : (سرشت خدايى كه همه مردم را بر آن آفريد، آفرينش خدا
دگرگونى پذير نيست.) آنان كه ديده دلشان گشوده است، در مسجد باشند و يا كنيسا، فرقى براى خود نمىبينند؛ كه: «فَأيْنَما تُوَلُّوا، فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ»[7] : (پس به هر كجا كه روى
كنيد، همانجا روى ] و اسماء و صفات [ خداوند است.)؛ ولى آنان كه ديده دل و نور ايمان ندارند، توجّه به توجّهشان ندارند. اگر آنان را آگاهى دهند و گويند: «مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاْرْضَ، لَيَقُولُنَّ: اللهُ»[8] : (كيست كه آسمانها و زمين را آفريد؟ بىگمان خواهند
گفت: خداوند.) خواجه هم مىگويد: «همه كس طالب يارند، چه هشيار و چه مست» و مىخواهد زاهد را آگاهى دهد؛ لذا مىگويد :
سر تسليمِ من و خاكِ دَرِ ميكدهها مدّعüى گر نكند فهمِ سخن،گو: سر و خشت
اى زاهد! من سر تسليم به در خانه انبياء و اولياء : نهادهام و از اين طريق گمشده خود را پيدا كرده، و به تمام معارف و حقايق الهى آشنايى حاصل خواهم كرد؛ كه: «بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللهُ مَعالِمَ دينِنا.»[9] : (تنها به دوست داشتن و پيروى شما،
خداوند نشانههاى دينمان را به ما آموخت.) ايشان : داراى كمالاتى الهى مىباشند كه هر كسى به آنان پيوست، به قرب جانان راهنمايىاش خواهند كرد؛ كه: «مَنْ أرادَ اللهَ بَدَأَ بِكُمْ، وَمَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ، وَمَنْ قَصَدَهُ، تَوَجَّهَ بِكُمْ.»[10] : (هركس خدا را خواست، به] وسيله [ شما آغاز نمود، و هر كه او را به يگانگى خواند، از شما پذيرفت، و آنكه آهنگ او را نمود، به شما روى كرد.)
آنكه نمىتواند اين سخن را باور كند، بايد با خشت بر سر او كوبيد تا بفهمد.
و ممكن است مراد خواجه از مصرع دوّم اين باشد: كه چنين سرى جز براى خاك شدن بهكار ديگرى نمىآيد.
و يا آنكه: چنين سرى براى مردن و بر خِشتِ لَحَد قرار گرفتن سزاوار است، باز با اين بيان اشاره به نادانى زاهد كرده؛ لذا مىگويد :
نااميدم مكن از سابقه، از روز ازل تو چه دانى كه پسِ پرده، كه خوب است و كه زشت
اى زاهد و اى كسى كه نمىتوانى عشق ورزى مرا به دوست ببينى! از سابقهاى كه در ازل با او داشتم نااميدم مكن؛ كه :«وَأشْهَدَهُمْ عَلى أنْفُسِهِمْ: ألَسْتُ بِرَّبِكُمْ؟!»[11] : (و
ايشان را بر خودشان گواه گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟) حضرت حقّ را نه تنها من، كه تو نيز «بَلى، شَهِدْنا»[12] : (بله، گواهى مىدهيم.) گفتى، و اكنون نمىدانى و از آن معنى بىخبرى و نمىتوانى خود را بازشناسى. به گفته خواجه در جايى :
هر كه شد محرم دل، در حرم يار بماند وآنكه اين كار ندانست، در انكار بماند
جز دلم كو ز ازل تا ]به [ ابد عاشق اوست جاودانكس نشنيدم كه در اين كار بماند[13]
و نيز در جايى مىگويد :
هر كه را با خطِ سبزت سَرِ سودا باشد پاى از اين دايره بيرون ننهد تا باشد[14]
و نيز مىگويد :
هرگزم مهر تو از لوحِ دل و جان نرود هرگز از ياد من آن سَرْوِ خرامان نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند تا ابد سر نكشد وز سر پيمان نرود[15]
نه من از خانه تقوى بدر افتادم و بس پدرم نيز بهشتِ ابد از دست بهشت
اى زاهد! تنها من نيستم كه عشق كمالات و قرب به محبوبم، از عبادات قشرى و توجّه به بهشت و نعمتهاى آن بازداشته، كه آدام ابوالبشر 7 نيز از بهشت براى تكميل اختيارى خود و فرزندانش دست شست، و به اين عالم قدم نهاد؛ كه: «فَقُلْنَا أهْبِطُوا مِنْها جَميعآ، فَإمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّى هُدىً، فَمَنْ تَبِعَ هُداىَ، فَلاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ، وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ »[16] :
(گفتيم: همگى از آنجا ] =بهشت [ فرود آييد، پس اگر رهنمونى از جانب من بهسوى شما آمد، پس هركس از راهنمايى من پيروى نمايد، نه ترس و بيمى بر آنان خواهد بوده، و نه محزون و اندوهگين خواهند شد.)؛ زيرا حضرت محبوب فرموده بود كه: «إنّى جاعِلٌ فِى الاْرْضِ خَليفَةً »[17] : (براستى كه جانشينى براى خود در زمين قرار مىدهم.) در جايى
نيز مىگويد :
زاهد اگر به حور و قصور است اميدوار ما را شرابخانه، قصوراست و يار، حور[18]
و در جايى نيز مىگويد :
نصيب من چو خرابات كرده است إله در اين ميانه، بگو زاهدا! مرا چه گناه؟
كسى كه در ازلش جامِ مِىْ نصيب افتاد چرا به حشر كنند اين گناه از او در خواه؟
تو خرقه را زِ براى ريا همىپوشى كه تا به زرق برى بندگانِ حق از راه
غلامِ همّت رندانِ بىسرو پايم كه هر دو كَوْن نيارزد به پيششان يك كاه[19]
و ممكن است بخواهد بگويد: پدر من آدم ابوالبشر 7 بهشت ابدى را (كه پس از اين عالم به آن خواهد رسيد) براى رسيدن به كمال و منزلت روحانى و حقيقى
خويش ناديده گرفت و به آن توجّه ننمود، من چگونه تنها به آن عنايت داشته باشم و از مقام تعليم اسماء و خلافت خويش با عبادات و تقواىِ لبّى بهرهمند نگردم. به گفته خواجه در جايى :
من دوستدارِ روى خوش و موىِ دلكشم مدهوشِ چشم مست و مىِ صاف بىغشم
من آدم بهشتىام امّا در اين سفر حالى اسيرِ عشقِ جوانان مَهْوَشم
بخت ار مدد كند كهكشم رَخْت سوىِ دوست گيسوىِ حور، گَرْد فشاند ز مَفْرَشم[20]
و در جايى نيز مىگويد :
در عيشِ نقد كوش، كه چون آبخور نماند آدم بهشت روضه دار السّلام را[21]
بر عمل تكيه مكن خواجه! كه در روز ازل تو چه دانى قلمِ صُنع، به نامت چه نوشت
آرى، بشر از راه عبادت و بندگى حضرت محبوب، به قرب ذاتى و اسماء و صفاتى او نايل مىگردد؛ كه: «ما تَقَرَّبَ إلَىَّ عَبْدٌ بِشَىْءٍ أحَبَّ إلَىَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ، وَإنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبَّهُ؛ فَإذا أحْبَبْتُهُ، كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذى يَبْصُرُ بِهِ، وَلِسانُهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ، وَيَدَهُ الَّتى يَبْطِشُ بِها.»[22] : (هيچ بندهاى به چيزى دوست داشتنىتر از
آنچه بر او واجب نمودهام، به من نزديكى نجست، براستى كه او با اعمال مستحبّ به سوى من نزديكى مىجويد تا اينكه او را به دوستى مىگيرم؛ پس هرگاه دوستدار او شدم، گوش او مىشوم كه بدان مىشنود، و چشم او كه بدان مىبيند، و زبانش كه بدان سخن مىگويد، و دستش كه بدان مىگيرد.)
ولى نبايد برعمل خويش تكيه كند؛ زيرا عمل به تنهايى نمىتواند او را به حق سبحانه واصل گرداند. اخلاص در عمل است كه بنده را به كمال نايل مىسازد، و
تكيه بر عمل خود خلافِ اخلاص است؛ كه: «ألاْخْلاصُ مِلاکُ الْعِبادَةِ.»[23] : (اخلاص،
ملاك و مايه استوارى عبادت مىباشد.) و يا: «ألْعَمَلُ كُلُّهُ هَبآءٌ ما اُخْلِصَ فيهِ.»[24] : (عمل
همهاش ] همانند [ گرد ] تباه [ است، مگر آنچه كه در آن اخلاص ورزيده شود.) و نيز : «آفَةُ الْعَمَلِ تَرْکُ الاْخْلاصِ.»[25] : (آفت و آسيب عمل، ترك اخلاص در آن مىباشد.) خواجه هم مىگويد: «بر عمل تكيه مكن.»
امّا مراد وى از مصرع دوّم، شايد اين باشد كه: در عين اينكه به عمل امر شدهاى و نتيجه هم از عمل گرفته مىشود، ولى جز آنچه كه در ازل برايت نوشته شده از مقامات و كمالات و نعمتهاى بهشتى، برخوردار نخواهى گرديد، خداوند هم محكوم اعمال تو نخواهد شد.
و ممكن است مصرع دوّم اشاره به طينت علّيّينى و سجّينى داشته باشد؛ كه : «قُلْتُ لاِبى عَبْدِ اللهِ: جُعِلْتُ فِداکَ! مِنْ أىِّ شَىْءٍ خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ طينَةَ الْمُؤْمِنِ؟ فَقالَ: مِنْ طينَةِ الاْنْبِيآءِ، فَلَمْ تَنْجَسْ أبَدآ.»[26] : (به ابىعبدالله ] امام صادق 7 [ عرض كردم: فدايت شوم!
خداوند ـعزّ وجلّ ـ سرشت مؤمن را از چه چيز آفريده؟ فرمود: از سرشت پيامبران ] : [، لذا هيچگاه نجس و پليد نمىشود.)؛ خواجه نيز در بيت بعد مىگويد :
گر نهادت همه اين است، زهى پاك نهاد! ور سرشتت همه اين است، زهى پاك سرشت!
اگر سراسر نهاد و خميره وجود تو از طينت علّيّين است، آفرين بر نهاد و سرشت پاك تو باد كه عمل نيز به آن ضميمه شده و به قرب جانان راهنما مىگردد.
بخواهد با اين بيت و بيت گذشته اشاره به زاهد كند و بگويد: اگر تو را نصيبى از شراب تجلّيات نيست، علّت آن است كه قلم تقدير آن را به نامت ننوشته، و اگر مرا
نصيب گشته، تقدير ازلىام چنين بوده. تنها عمل كارهاى نمىباشد. به گفته خواجه در جايى :
در ازل هر كو به فيضِ دولت ارزانى بود تا ابد جامِ مرادش همدمِ جانى بود
خلوت ما را فروغ از عكسِ جام باده باد زآنكه كُنجِ اهلِ دل بايد كه نورانى بود
بىچراغِ جامْ در خلوت نمىآرم نشست وقتِ گل، مستورىِ مستان زنادانى بود
مجلس انس و بهار و بحثِ عشق اندر ميان جامِ مِىْ نگرفتن از جانان، گران جانى بود[27]
باغ فردوس لطيف است، و ليكن زنهار تو غنيمت شمر اين سايه بيد و لبِ كشت
اى زاهد! اگر چه باغ فردوس لطيف، و رسيدن به آن مطلوب مىباشد، ولى بايد اين چند روزه دنيا را غنيمت شمرد و از آن براى كمالات معنوى و قرب جانان و حيات طيّبه «قَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً »[28] : (پس او را به زندگانى پاكيزه زنده
مىگردانيم.)بهرهمند گرديد.
زيرا هر چه پس از اين عالم به ما داده مىشود، نتيجه آنچه راست كه در دنيا تهيّه مىنماييم؛ كه: «وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أجْرَهُمْ بِأحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ »[29] : (و مسلمآ پاداش آنان را به
نيكوتر از آنچه انجام مىدادند خواهيم داد.) و نيز: «إنّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جنّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً، خالِدينَ فيها، لايَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً»[30] : (براستى كسانى كه ايمان
آورده و اعمال شايسته انجام دهند، بهشتهاىِ فردوس، جايگاه فرود آمدن ايشان خواهد بود، در حالى كه جاودان در آنجا بوده و هرگز آرزو نمىكنند كه از آنجا ] به جاى ديگر [ انتقال داده شوند.) و نيز: «وَالَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ… وَنُدْخِلُهُمْ ظِلّاً
ظَليلاً»[31] : (و كسانى را كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام دهند، در بهشتهايى…
داخل، و در سايه جاودانى ] رحمت خداوند [ وارد مىنماييم.)
خواجه با اين بيت هم پس از آن همه گفتار به زاهد، در مقام دعوت وى به طريقه خويش است. چنانكه در جايى مىگويد :
صوفى! بيا كه آينه صاف است جام را تا بنگرى صفاىِ مِىِ لعلْ فام را
رازِ درون پرده ز رندان مست پرس كاين حال نيست زاهدِ عالى مقام را[32]
و در جايى نيز مىگويد :
نوش كن جامِ شراب يكى منى تا بدان بيخِ غم از دل بركنى
چون ز جام بىخودى رطلى كشى كم زنى از خويشتن لافِ منى
دل به مِىْ در بند تا مردانهوار گردن سالوس و تقوى بشكنى
خيز و جهدى كن چو حافظ، تا مگر خويش را در پاىِ معشوق افكنى[33]
حافظا! روز اجل، گر به كف آرى جامى يكسر از كوى خرابات، برندت به بهشت
آرى، آن كس كه شراب لقاء و وصال الهى را بنوشد و به مقام فنايش نايل سازند و منزلت مخلَصيّت (به فتح لام) نصيبش گردد، اگرچه در آخرين لحظات عمرش باشد، ديگر در عالم قيامت احضار نخواهد شد؛ كه: «فَإنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إلّا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصينَ »[34] : (پس براستى كه همه آنان جز بندگان مُخَلص و پاك ] به تمام وجودِ [
خداوند احضار خواهند شد.) و خداوند درباره آنان فرموده است: «لايَذُوقُونَ فيüهَا
الْمَوْتَ إلاَّ الْمَوْتَةَ الاُْولى »[35] : (در آنجا ديگر مرگ را نخواهند چشيد، مگر همان مرگ
نخستين.)، و بدون هيچ توقّفى در مواقف قيامت به بهشت مىروند؛ كه: «قالَ النَّبىُّ 9: … فَيَقُولُ الْجَبّارُ لِلْمَلائِكَةِ الَّذينَ مَعَهُمْ: اُحْشُرُوا أوْلِيائى إلَى الْجَنَّةِ، فَلا تُوقِفُوهُمْ مَعَ الْخَلائِقِ…»[36] : (پيامبر اكرم 9 فرمود: … پس خداوند با جبروت به فرشتگانى كه با آنها
هستند، مىفرمايد: دوستانم را به سوى بهشت روانه ساخته و گرد آوريد، و آنها را با مردمان متوقّف نكنيد.)
خواجه در بيت ختم گرچه صورتآ به خود خطاب مىكند، ولى نظرش به زاهد است. بخواهد بگويد :
صوفى! بيا كه خرقه سالوس بركشيم وين نقشِ زرق را خطِ بطلان بهسر كشيم
نذر فتوحِ صومعه در وجهِ مِىْ نهيم دلقِ ريا به آب خرابات بركشيم
بيرون جهيم سرخوش و از بزمِ مدّعى غارت كنيم باده و دلبر به بَرْ كشيم
كارى كنيم ور نه خجالت برآورد روزى كه رختِ جان به جهان دگر كشيم[37]
[1] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص45، از روايت 2.
[2] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص45، از روايت 2.
[3] ـ الجواهر السنيّة، ص359.
[4] ـ فجر : 27 ـ 30.
[5] ـ صحيفه سجاديه، دعاى اول.
[6] ـ روم : 30.
[7] ـ بقره : 115.
[8] ـ لقمان : 25.
[9] و 5 ـ بحارالانوار، ج102، ص132.
[11] و 2 ـ اعراف : 172.
[13] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 263، ص210.
[14] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 267، ص213.
[15] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 268، ص213.
[16] ـ بقره : 38.
[17] ـ بقره : 30.
[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 295، ص230.
[19] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 518، ص372.
[20] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 450، ص329.
[21] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 9، ص44.
[22] ـ اصول كافى، ج2، ص352.
[23] ـ غرر و درر موضوعى، باب الاخلاص، ص91.
[24] و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب الاخلاص، ص92.
[26] ـ اصول كافى، ج2، ص3.
[27] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 193، ص163.
[28] ـ نحل : 97.
[29] ـ نحل : 97.
[30] ـ كهف : 107 ـ 108.
[31] ـ نساء : 57.
[32] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 9، ص44.
[33] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 592، ص424.
[34] ـ صافات : 127 ـ 128.
[35] ـ دخان : 56.
[36] ـ بحارالانوار، ج7، ص172، روايت 2.
[37] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 424، ص312.