• غزل  56

گل دربَرْ و مِىْ در كف و معشوقه به كام است         سلطان جهانم به‌چنين روز غلام است

گو شمع ميآريد در اين جمع، كه امشب         در مجلس ما، ماهِ رُخِ دوست تمام است

در مذهب ما، باده حلال است، وليكن         بى‌روى تو اى سرو گل اندام! حرام است

گوشم همه بر قولِ نِىْ و نغمه چنگ است         چشمم همه بر لعلِ لب و گردش جام است

در مجلس ما عطر ميآميز، كه جان را         هر لحظه ز گيسوىِ تو خوشبوى، مشام‌است

از چاشنىِ قند مگو هيچ و ز شكّر         زآنرو كه مرا با لبِ شيرين تو كام است

تا گنجِ غَمَت در دلِ ويرانه مقيم است         پيوسته مرا كُنجِ خرابات مقام است

از ننگ چه گويى؟ كه مرا نام زننگ است         وز نام چه پرسى؟ كه مرا ننگ زنام است

ميخواره و سرگشته و رنديم و نظرْباز         وآن‌كس كه چو ما نيست دراين شهر،كدام‌است

با محتسبم عيب نگوييد، كه او نيز         پيوسته چو ما، در طلبِ شرب مدام است

حافظ ! منشين بى مى و معشوق زمانى         كايّامِ گل و ياسمن و عيد صيام است

خواجه در عدّه‌اى از غزليّات خود ازآن جمله اين غزل (در بيت ختم) بر اهميّت ماه صيام و روز عيد آن اشاره مى‌فرمايد. خطبه رسول الله 9 اشاره به ضيافت و كرامت و نظر رحمت داشتن حضرت محبوب به بندگانش دارد، كه: «وَهُوَ شَهْرٌ دُعيتُمْ فيهِ إلى ضِيافَةِ اللهِ، وَجُعِلْتُمْ فيهِ مِنْ أهْلِ كَرامَةِ اللهِ… يَنْظُرُ اللهُ ـعَزَّوَجَلَّ ـ فيها بِالرَّحْمَة الى عِبادِهِ.»[1] : (و آن ماه، ماهى است كه درآن به ميهمانى خدا دعوت شده و مشمول تكريم

خداوند قرار گرفته‌ايد… خداوند ـ عزّوجلّ ـ درآن ماه با نظر رحمت به بندگانش مى‌نگرد.)، و در حديث آمده كه: «كُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ هُوَ لَهُ إلاَّ الصِّيامَ فَهُوَ لى وَأَنَا اُجْزى بِهِ.»[2]  :

(تمام اعمال فرزند آدم براى اوست، مگر روزه كه براى من است و من خود پاداش آن هستم.) ـ بنابر اينكه فعل متكلّم «اُجْزى» مجهول خوانده شود ـ، و نيز حديثى دلالت بر عظمت روز عيد صيام براى مؤمنين دارد، كه فرمود 9: «إذا كانَ أوَّلُ يَوْمٍ مِنْ شَوّالٍ، نادى مُنادٍ: أيُّهَا المُؤْمِنُونَ! اُغْدُوا إلى جَوائِزِكُمْ.»[3]  : (وقتى روز اوّل ماه شوّال فرا مى‌رسد،

مناديى صدا برمى‌آورد: اى مؤمنان! سَرِ صبح ] روز عيد [ به سوى جايزه‌هايتان بشتابيد.) سپس حضرت باقر 7 به جابر فرمود: «ياجابِرُ! جَوائِزُ اللهِ لَيْسَتْ كَجوائِزِ هؤُلآءِ المُلُوکِ.» : (اى جابر! جوايز و پاداشهايى خداوند بسان جوايز و بخششهاى اين پادشاهان نيست.) و پس ازآن فرمود: «هُوَ يَوْمُ الجَوائِزِ.»[4]  : (آن روز، روز جايزه و پاداش مى‌باشد.) و همچنين در

دعاى بعد از نماز عيد فطر آمده كه: «وَ اقْلِبْنى مِنْ وَجْهى هذا، وَقَدْ عَظَّمْتَ فيهِ جائِزَتى، وَأجْزَلْتَ فيهِ عَطِيَّتى، وَكَرَّمْتَ فيه حِبائى.»[5] : (و مرا ازاين راه در حالى كه جايزه و پاداش

بزرگ، و بخشش فراوان، و عطاى گرامى به من عنايت فرمودى، برگردان.) نيز در دعاى قنوت نماز عيد، عطايايى كه به بندگان خالصش عنايت فرموده به عنوان عيدى درخواست شده است؛ كه: «أَسْأَلُکَ… أَنْ تُدْخِلَنى فى كُلِّ خَيْرٍ أدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ، وَأنْ تُخْرِجَنى مِنْ كُلِّ سُوءٍ أخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ ـ صَلَواتُکَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ أجْمَعينَ ـ أللّهُمَّ! إنّى أسْأَلُکَ خَيْرَ ما سَأَلَکَ بِهِ عِبادُکَ الصّالِحُونَ، وَأعُوذُ بِکَ ]فيه [ مِمَّا اسْتَعاذَ ]مِنْ شَرِّ مَا اسْتَعاذَ[ مِنْه عِبادُکَ الصّالِحُونَ ]المُخْلَصُونَ [.»[6]  : (از تو خواستارم… كه مرا در هر خير و خوبى كه محمّد

و آل محمد را داخل نمودى، واردم گردان، و از هر بدى كه محمّد و آل محمد ـ درودها و رحمتهايت بر او و بر آنان، همگى باد!ـ را ازآن خارج نمودى، بيرونم فرما. بارخدايا! براستى كه خواهان تمام خير و خوبى‌اى هستم كه بندگان شايسته‌ات از تو درخواست نموده‌اند، و به تو پناه مى‌آورم از تمام ]از بدىِ [ آنچه كه بندگان شايسته ]يا: پاك به تمام وجود[ ات به تو پناه آورده‌اند.) معلوم مى‌شود خواجه را جوائز عيد نصيب گشته و به گوشه‌اى از خيرات محمّد و آل محمّد 9 و صالحين، و شهود حضرت محبوب كه از بهترين و والاترين جوائز الهى است، دست يافته كه مى‌گويد :

گل در بر و مِىْ دركف و معشوقه به كام است         سلطان جهانم به چنين روز غلام است

آرى، مقام خلافت الهى را، راه يافتگان به فنا و مقام مخلصيَّت (به فتح لام) نايل خواهند شد، و اين همان مقام سلطنت الهى است كه به ايشان داده مى‌شود، و مى‌توانند در زمين و زمان تصرّف كنند؛ كه: «عَبْدى! أطِعْنى، أجْعَلْکَ مَثَلى، أنَا حَىٌّ لا أمُوتُ، أجْعَلُکَ حَيّاً لاَتمُوتُ، أَنَا غَنِىٌّ لا أفْتَقِرُ، أجْعَلُکَ غَنِيّاً لا تَفْتَقِرُ، أنَا مَهْما اَشآءُ يَكُونُ، أجْعَلُکَ مَهْما تَشآءُ يَكُونُ.»[7] : (]اى [ بنده من! ازمن اطاعت نما تا تو را نمونه خويش گردانم، من زنده اى

هستم كه مرگ را بر من راهى نيست، تو را نيز زنده‌اى مى‌گردانم كه هرگز نمى‌ميرى؛ من بى‌نيازى هستم كه هرگز نيازمند نمى‌شوم، تو را نيز آنچنان غنى مى‌نمايم كه هرگز نيازمند نشوى، من هرچه بخواهم موجود مى‌شود، تو را نيز آنچنان مى‌گردانم كه هرچه بخواهى موجود مى‌شود.) و نيز: «وَما تَقَرَّبَ إلَىَّ عَبْدٌ بِشَىْءٍ أحَبَّ إلَىَّ مِمَّا افَتَرَضْتُ عَلَيْهِ، وَإنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبَّهُ؛ فَإذا أحْبَبْتُهُ، كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذى يَبْصُرُ بِهِ، وَلِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ، وَيَدَهُ الَّتى يَبْطِشُ بِها.»[8] : (و هيچ بنده‌اى به چيزى محبوبتر و دوست داشتنى‌تر در

نزد من، ازآنچه كه براو واجب نموده‌ام، تقرّب و نزديكى نجست، و براستى كه بنده با عمل مستحبّى به من نزديكى مى‌جويد تا اينكه دوستش بدارم، و هرگاه دوستش داشتم، گوش او مى‌شوم كه بدان مى‌شنود، و چشم او كه به وسيله آن مى‌بيند، و زبانش كه به واسطه آن سخن مى‌گويد، و دستش كه به آن مى‌گيرد.) ناچار اينان كسانى هستند كه شهود حضرت حقّ و تجلّيات اسماء و صفاتى او را دارا گشته و از جوائز عيد فطر بقدر منزلتشان برخوردارند. خواجه هم مى‌گويد :

گل‌دربر و مى در كف ومعشوقه به‌كام‌است         سلطان جهانم به چنين روز غلام است

چرا چنين نباشد آن كس كه از ضيافت الهى در ماه رمضان استفاده كامل را برده و رضايت حضرتش را در تمام حركات و سكناتش بدست آورده.

گو: شمع ميآريد دراين جمع، كه امشب         در مجلس ما، ماهِ رُخ دوست تمام است

هنگامى مجلس ما، عاشقان حضرت دوست، به چراغ و شمع نيازداشت كه او ما را مفتخر به جوائز روز عيد و ديدار خود ننموده بود؛ ولى اكنون كه ماه جمال او در نهايت تجلّى برايمان نور افشانى مى‌كند، احتياجى به شمع و غيرآن نداريم، شايد با اين بيان بخواهد بگويد: تا وقتى براى شناخت دوست و پى‌بردن به اسرار ملكوت سماوات و زمين به علم و برهان نياز داشتيم كه يار به تمام معنا از راه موجودات و با آنان براى ما جلوه نكرده بود، حال كه ديدارش به ظهور كامل با خود و مظاهر نصيبمان گشته نيازى به علم و برهان نداريم؛ كه: «أنْتَ الَّذى لا إلهَ غَيْرُکَ، تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَىْءٍ، فَما جَهِلکَ شَىْءٌ، وَأنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ إلَىَّ فى كُلِّ شَىْءٍ، فَرَأَيْتُکَ ظاهِراً فى كُلِّ شَىْءٍ.»[9]  :

(تويى كه معبودى جز تو نيست، خود را به همه‌چيز شناساندى، پس هيچ چيز به تو جاهل نشد. و تويى كه خود را در هر چيز به من شناساندى، تا تو را آشكار در هر چيز مشاهده نمودم.) و همچنين: «إلهى! بِکَ هامَتِ القُلُوبُ الوالِهَةُ، وَعَلى مَعْرِفَتِکَ جُمِعَتِ العُقُولُ المُتَبايِنَةُ؛ فَلا تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ إلّا بِذِكْراکَ، وَلاَ تَسْكُنُ النُّفُوسُ إلّا عِنْدَ رُؤْياکَ. أنْتَ المُسَبَّحُ فى كُلِّ مَكانٍ، وَالمَعْبُودُ فى كُلِّ زَمانٍ، وَالمَوْجُودُ فى كُلِّ أوانٍ، وَالمَدْعُوُّ بِكُلِّ لِسانٍ، وَالمُعَظَّمُ فى كُلِّ جَنانٍ.»[10]  : (بارالها! دلهاى واله و حيران، پا بست عشق و محبّت توست، و عقول مختلف

بر معرفت و شناسايى تو متّفقند؛ لذا دلها جز به يادت اطمينان نمى‌يابند، و جانها جز هنگام ديدارت آرام نمى‌گيرند. تويى كه در هر جايى به پاكى ياد شده، و در هر زمانى مورد پرستش قرار مى‌گيرى، و در هر هنگام و وقتى وجوددارى، و به تمام زبانها خوانده شده، و در تمام دلها بزرگ شمرده مى‌شوى.)

در مذهب ما باده حلال است، وليكن         بى‌روى تو اى سرو گل اندام! حرام‌است

خلاصه بخواهد بگويد: در صورتى بر ما عاشقان حضرت محبوب، باده گرفتن از مظاهر عالم جهت ديدن روى او حلال است كه آنها راهنماى به تجلّيات حضرتش باشند؛ كه: «إلهى! تَرَدُّدى فِى الآثارِ يُوجِبُ بُعْدَ المَزارِ.»[11]  : (معبودا! بازگشت و توجّهم به آثار

و مظاهرت موجب دورى ديدارت مى‌شود.) و نيز: «إلهى! أمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إلَى الآثارِ، فَارْجِعْنى إلَيْکَ بِكِسْوَةِ الأنْوارِ وَهِدايَةِ الإسْتِبْصارِ، حَتّى أرْجِعَ إلَيْکَ مِنْها كَما دَخَلْتَ إلَيْکَ مِنْها، مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إلَيْها وَمَرْفُوعَ الهِمَّةِ عَنِ الإعْتِمادِ عَلَيْها، إنَّکَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ.»[12]  :

(معبودا! خود امر فرمودى كه به آثار و مظاهرت بازگشت نمايم، پس مرا با پوششى از انوار و هدايتى كه دلم بدان روشن شود، به سوى خود بازگردان، تا همان‌گونه كه از طريق مظاهر به سوى تو وارد شدم، از طريق آنها به سويت رجوع نمايم، در حالى كه درون و باطنم از نگريستن ]استقلالى  [به آنها مصون و محفوظ مانده، و همّتم از اعتماد و تكيه برآنها برداشته شده باشد، بدرستى كه تو بر هرچيز توانايى.)

و گرنه، «بى‌روى تو اى سَرْوِگُل اندام! حرام است»؛ كه: «أسْتَغْفِرُکَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِکَ، وَمِنْ كُلِّ راحَةٍ بِغَيْرِ اُنْسِکَ، وَمِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِکَ.»[13]  : (از هر لذّتى به غير يادت، و از

هر راحتى و آسايشى به غير انس و آشنايى با تو، و از هر شادمانى اى به غير قرب و نزديكى‌ات آمرزش مى‌طلبم.)؛ لذا پس از گرفتن باده تجلّياتِ حضرت معشوق در روز عيد، ديگر :

گوشم همه بر قول نى و نغمه چنگ است         چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

گوش من جز نغمه دلرباى حضرت دوست را نمى‌شنود، و چشمم همواره بر لب شيرين و حيات بخشش مى‌باشد تا شايد هر لحظه از جام تجلّيات و گفتار روح نوازش بهره‌مند گردم؛ كه: «إلهى! تَناهَتْ أبْصارُ النّاظِرينَ إلَيْکَ بِسَرائِرِ القُلُوبِ، وَطالَعَتْ أصْغَى السّامِعينَ لَکَ نَجِيّاتِ الصُّدُورِ، فَلَمْ يَلْقَ أبْصارَهُمْ رَدٌّ دُونَ ما يُريدُونَ. هَتَكْتَ بَيْنَکَ وَبَيْنَهُمْ حُجُبَ الغَفْلَةِ، فَسَكَنُوا فى نُورِکَ، وَتَنَفَّسُوا برَوْحِکَ.»[14]  : (معبودا! ديدگان آنان كه به سوى تو ناظرند،

به رازهاى دلها رسيده و آنان كه به ]فرامين [ تو بيشتر گوش سپرده‌اند، نجواهاى سينه‌ها را شنيده، پس جز آنچه اراده نمودند به چشم ]دل [ شان برخورد ننموده. حجابهاى غفلت ميان خود و ايشان را دريدى، تا در نورت جاى گزيده، و به رحمتت گشايش يافتند.)

درمجلس ما عطر مياميز، كه جان را         هرلحظه زگيسوى تو خوشبوى، مشام است

پس از تجلّى محبوب، مجلس ما چه نيازى به عطر ظاهرى دارد؟ مشام جانمان هر لحظه از استشمام بوى او از ملكوت مظاهر بهره‌مند مى‌باشد و از مشاهده‌اش لذّت مى‌برد؛ كه: «إلهى! وَإنَّ كُلَّ حَلاوَةٍ مُنْقَطِعَةٌ، وَحَلاوَةُ الإيمانِ بِکَ تَزْدادُ حَلاوَتُها، إتِّصالاً بِکَ.»[15] : (معبودا! و براستى كه هر شيرينى‌اى منقطع و گسستنى است، و تنها شيرينى

ايمان به تو، به جهت پيوستگى به تو، حلاوتش افزون مى‌شود.)

از چاشنىِ قند مگو هيچ وزشكّر         زآن رو كه مرا با لبِ شيرين توكام است

پس ازاين ديدار، در نزد من از شيرينى قند و شكر سخن مگوييد؛ زيرا ازآن زمان كه كام از لب حيات بخش و شيرين دوست برگرفتم و از گفتار روح پرور و مشاهده جمالش بهره‌مند گشتم، هيچ چيز ديگرى در كام من لذيذ و شيرين نمى‌آيد؛ كه : «إلهى! ما ألَذَّ خَواطِرَ الإلْهامِ بِذِكْرِکَ عَلَى القُلُوبِ! وَما أحْلَى المَسيرَ إلَيْکَ بِالأوْهامِ فى مَسالِکِ الغُيُوبِ! وَما أطْيَبَ طَعْمَ حُبِّکَ! وَما أعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِکَ!»[16]  : (معبودا! چه لذّت بخش است

خواطرى را كه با يادت بر دلها الهام مى‌نمايى! و چه شيرين است با افكار و انديشه‌ها در راههاى غيبى به سوى تو راه پيمودن! و چقدر طعم محبّتت خوش، و شربت قربت گواراست!)

تا گنجِ غمت در دل ويرانه مقيم است         پيوسته مرا كُنجِ خرابات مقام است

محبوبا! تا گنج غم عشقت پس از ويرانى از تعلّقات و توجّه به غير تو دردلم جاى گرفت، همواره با خرابات و خراباتيان همنشين شدم و از مجالست با زُهّاد و صومعه نشينان (كه جز به عبادات قشرى نمى‌پردازند و به بهشت و نعمتهاى آن، و يا ترس از آتش جهنّم توجّه دارند) دورى گزيدم وروى به عبادات لُبّى آوردم و اخلاص در عمل را پيشه گرفتم تا تنها تو در نظرم باشى؛ كه: «قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ خَوْفاً، فَتِلْکَ عِبادَةُ العَبيدِ؛ وَقَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ ـ تَبارَکَ وَتَعالى ـ طَلَبَ الثَّوابِ، فَتِلْکَ عِبادَةُ الاُجَرآءِ؛ وَقَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ حُبّاً لَهُ، فَتِلْکَ عِبادَةُ الأحْرارِ، وَهِىَ أفْضَلُ العِبادَةِ.»[17]  : (گروهى خداوند ـ عزّوجلّ ـ را

از روى ترس مى‌پرستند، كه اين عبادت بردگان است؛ و گروهى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ را براى رسيدن به ثواب پرستش مى‌كنند، كه اين عبادت مزدبگيران مى‌باشد؛ و گروهى خداوند ـ عزّوجلّ ـ را از روى دوستى و محبّت عبادت مى‌كنند، كه اين عبادت آزادگان، و بهترين عبادت مى‌باشد.)، اينجا بود كه مرا پذيرفتى و از عنايات روز عيد برخوردار نمودى، پس ازاين، طريقى ديگر را اختيار نخواهم كرد. و به گفته خواجه در جايى :

منم كه گوشه ميخانه خانقاه من است         دعاى پير مغان ورد صبحگاه من است

مرا گداى تو بودن زسلطنت خوشتر         كه ذُلّ جور و جفاى تو عزّ و جاه من است

مگر به تيغ اجل خيمه بركنم، ورنه         رميدن از در دولت نه رسم و راه من است

ازآن زمان كه براين آستان نهادم روى         فراز مسند خورشيد، تكيه گاه من است[18]

ازننگ چه گويى؟ كه مرا نام زننگ است         وزنام چه پرسى؟ كه مرا ننگ زنام است

معشوقا! تا زمانى از ننگ و نام عاشقى برخود مى‌ترسيدم و نام زهد و تقواى قشرى را پذيرفته بودم كه گنج غم عشقت دردلم جاى نداشت؛ اكنون كه آن را اختيار نمودم و به ديدارت نايلم ساختى، ترسى از ننگ و نام ندارم؛ كه: «ألْحَقُّ أَحَقُّ أنْ يُتَّبَعَ.»[19]  : (حقّ، سزاوارتر و شايسته تربه پيروى است.) و نيز: «إلْزَمُوا الحَقَّ، تَلْزَمْكُمُ

النَّجاةُ.»[20]  : (پيوسته ملازم و همراه حق باشيد، تا نجات و رهايى همواره ملازم و همراه شما باشد.) و همچنين: «أفْضَلُ الأعْمالِ لُزُومُ الحَقِّ.»[21]  : (برترين و با فضيلت‌ترين اعمال، پيوسته با حقّ بودن است.) و نيز: «فِى لُزُومِ الحَقِّ تَكُونُ السَّعادَةُ.»[22]  : (سعادت و خوشبختى

تنها در ملازمت و پيوسته با حقّ بودن حاصل مى‌شود.) و همچنين: «إلهى! ]أللّهُمَّ![… وَاقْشَعْ عَنْ بَصآئِرِنا سَحابَ الإرْتِيابِ، وَاكْشِفْ عَنْ قُلُوبِنا أغْشِيَةَ المِرْيَةِ وَالحِجابِ.»[23]  : (معبودا!

]بارخدايا![… و ابر شكّ و دودلى را از جلوديدگان ]دل [ مان برطرف نما، و پرده‌هاى شكّ و پوشيدگى و حجاب را از دلهايمان برانداز.)

ميخواره و سرگشته ورنديم و نظرباز         وآن‌كس‌كه چومانيست دراين‌شهركدام‌است؟

پس از نايل شدن به عطيّه الهى در روز عيد، مشاهده مى‌كنم كه تنها من نيستم كه به دوست محبّت مى‌ورزم و توجّه دارم، هر موجودى دانسته و ندانسته به او عشق مى‌ورزد؛ كه: ( وَِللهِ يَسْجُدُ ما فِى السَّمواتِ وما فِى الأرْضِ. )[24]  : (و آنچه در آسمانها و آنچه

در زمين است تنها در برابر خدا سجده و كُرنش مى‌نمايند.) و نيز: ( وَإنْ مِنْ شَىْءٍ إلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ )[25]  : (و هيچ چيز نيست جز آنكه با حمد و

ستايش او، او را تسبيح مى‌گويد، وليكن شما تسبيح آنها را درنمى‌يابيد.) و همچنين : «أنْتَ الَّذى سَجَدَ لَکَ سَوادُ اللَّيْلِ وَنُورُ النَّهارِ وَضَوْءُ القَمَرِ وَشُعاعُ الشَّمْسِ وَدَوِىُّ المآءِ وَحَفيفُ الشَّجَرِ، يااللهُ! لا شَريکَ لَکَ.»[26]  : (تويى كه سياهى شب و روشنايى روز و پرتوماه و درخشش

خورشيد و صداى آب و درخت براى تو سجده و كُرنش مى‌كنند. اى خدا! شريكى براى تو نيست.)؛ زيرا عالم را معشوق و قيّمى جز او نيست و همگى سرگشته نور جمال اويند اگر چه توجّه نداشته باشند؛ كه: ( أللهُ نُورُ السَّمواتِ وَالأرْضِ. )[27]  : (خداوند، نور

آسمانها و زمين است.) ونيز: «بِنُورِ وَجْهِکَ الَّذى أضآءَ لَهُ كُلُّ شَىْءٍ، يانُورُ! ياقُدُّوسُ!»[28]  : (]واز تو

مسئلت دارم  [به نور روى ]و اسماء و صفات  [ات كه همه چيز بدان روشن و نورانى است. اى نور! اى پاك و مقدّس از هر نقص!)

با محتسبم عيب نگوييد، كه او نيز         پيوسته چو ما در طلب شُرْبِ مُدام است

اى دوستان! دراين ديدار بر من روشن شد كه زاهد و ملامت كنندگان ما هم همواره چون ما در طلب مِىِ مشاهداتند و محبّت به او مى‌ورزند، اگرچه توجّه نداشته باشند، لذا بدگويى ازآنان نكنيد، زيرا توجّه به توجّهشان ندارند؛ كه: «ثُمَّ سَلَکَ بِهِمْ طَريقَ إرادَتِهِ، وَبَعَثَهُمْ فى سَبيلِ مَحَبَّتِهِ.»[29]  : (سپس مخلوقات را در طريق خواست

خويش روان گردانيده، و در راه دوستى به خود برانگيخت.)

حافظ! منشين بى مى و معشوق زمانى         كايّام گل و ياسمن و عيد صيام است

اى خواجه! حال كه روزگار بر وفق مرادت گشته و از هر جهت وسائل عيش و عشرت با معشوق تو را فراهم آمده، فرصت را غنيمت شمار و لحظه‌اى بدون او و ياد او مباش؛ كه: «إنْتَهِزُوا فُرَصَ الخَيْرِ، فَإنَّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ.»[30]  : (فرصتهاى خوب را مغتنم

شمرده و به پيشوازش برويد كه آنها مثل گذشتن ابر درگذرند.)، و نيز: «بادِرِ الفُرْصَةَ قَبْلَ أنْ تَكُونَ غُصَّةً.»[31]  : (فرصت را قدر بدان و به سوى آن بشتاب پيش ازآنكه به غصّه و اندوه تبديل شود.) و به گفته خواجه در جايى :

وقت را غنيمت دان آنقدر كه بتوانى         حاصل ازحيات اى جان! يك دم است تا دانى

كام بخشى دوران، عُمر در عوض خواهد         جهد كن‌كه از عشرت، كام‌خويش‌بستانى[32]

[1] ـ وسائل الشّيعة، ج7، ص227، روايت 20.

[2] ـ وسائل الشّيعة، ج7، ص294، از روايت 27.

[3] ـ اقبال الاعمال، ص282.

[4] ـ اقبال الاعمال، ص282.

[5] ـ اقبال الاعمال، ص290.

[6] ـ اقبال الاعمال، ص289.

[7] ـ الجواهر السّنيّة، ص361.

[8] ـ اصول كافى، ج2، ص352، روايت 7.

[9] ـ اقبال الاعمال، ص350.

[10] ـ بحار الانوار، ج94، ص151.

[11] ـ اقبال الاعمال، ص348.

[12] ـ اقبال الاعمال، ص349.

[13] ـ بحار الانوار، ج94، ص151.

[14] ـ بحار الانوار، ج94، ص95ـ96.

[15] ـ بحار الانوار، ج94، ص96.

[16] ـ بحار الانوار، ج94، ص151.

[17] ـ وسائل الشّيعة، ج1، ص45، روايت 1.

[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 40، ص64.

[19] و 2 و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب الحقّ، ص74.

[20]

[21]

[22] ـ غرر و درر موضوعى، باب الحقّ، ص75.

[23] ـ بحار الانوار، ج94، ص147.

[24] ـ نحل : 49.

[25] ـ اسراء : 44.

[26] ـ اقبال الاعمال، ص554.

[27] ـ نور : 35.

[28] ـ اقبال الاعمال، ص707.

[29] ـ صحيفه سجّايّه  7، دعاى 1.

[30] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب الفرصة، ص304.

[31]

[32] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 593، ص424.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا