- غزل 23
بيا كه قصرِ اَمَل، سخت سُسْت بنياد است بيار باده، كه بنيادِ عمر بر باد است
غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگِ تعلّق پذيرد، آزاد است
نصيحتى كُنَمت، ياد گير و در عمل آر كه اين حديث ز پير طريقتم ياد است :
مجو درستى عهد از جهانِ سُسْتْ نهاد كه اين عجوزه، عروسِ هزار داماد است
چهگويمتكه بهميخانه،دوش مست وخراب سروش عالمِ غيبم، چه مژدهها دادهاست :
كه اى بلندْ نظر، شاهبازِ سدره نشين! نشيمنِ تو، نه اين كُنج محنت آباد است
تو را ز كنگره عرش مىزنند صفير ندانمت كه در اين دامگه، چهافتادهاست؟
غم جهان مخور و پند من مبر از ياد كه اين لطيفه نغزم، ز رهروى ياد است :
رضا به داده بده، وز جبين گِرِه بگشاى كه بر من و تو، دَرِ اختيار نگشاده است
نشان مهر و وفا نيست در تبسّم گل بنال بلبل بيدل، كه جاى فرياد است
حسد چه مىبرى اى سست نظم! بر حافظ قبول خاطر و لطف سخن، خدا داد است
خواجه در اين غزل پس از اينكه چند نصيحت مشفقانه به سالكين نموده، نصايحى را كه از سروش عالم غيبى به گوش جانش شنيده ياد آور شده، مىگويد :
بيا، كه قصرِ امل، سخت سُست بنياداست بيار باده، كه بنيادِ عمر بر باد است
اى سالك! در اين چند روز عالم ناپايدار از باده گرفتن و ذكر دوست و مراقبه جمال يار غفلت مورز؛ كه: «ألذِّكِرُ مُجالَسَةُ المَحْبُوبِ.»[1] : (ياد ] خدا [، همنشينى با محبوب مىباشد.)
و نيز: «أحَقُّ مَنْ ذَكَرْتَ مَنْ لا يَنْساکَ.»[2] : (سزاوارترين كسى كه بايد به يادش باشى، كسى است كه هرگز فراموشت نمىكند.) و همچنين: «فِى الذِّكْرِ حَياةُ القَلْبِ.»[3] : (زندگانى دل
در ياد ] خدا [ مىباشد.) و ديگر اينكه: «إنَّ لِلذِّكْرِ أهْلاً أخَذُوهُ مِنَ الدُّنْيا بَدَلاً…»[4] : (همانا براى ذكر اهلى است كه آن را به جاى دنيا برگزيدهاند.)، و از آرزوهايى كه پايه آن بر هيچ و پوچ نهاده شده است بپرهيز كه : «إيّاکَ وَالثِّقَةَ بِالآمالِ، فَإنَّها مِنْ شِيَمِ الحَمْقى.»[5] : (مبادا به
آرزوها اطمينان پيدا كنى، كه اين از خُلق و خوى كودنان و بىخردان مىباشد.) و همچنين: «قَصِّرِ الأمَلَ، فَإنَّ العُمْرَ قَصيرٌ وَافْعَلِ الخَيْرَ، فَإنَّ يَسيرَهُ كَثيرٌ.»[6] : (آرزو را كوتاه كن،
كه عمر كوتاه است؛ و عمل خير انجام ده، كه اندكش بسيار است.)
غلامِ هِمّتِ آنم كه زيرِ چرخ كبود ز هرچه رنگِ تعلّق پذيرد آزاد است
اى من غلام همّت آن كس كه ا ز تعلّقات عالم طبيعت و بندگى آن آسوده خاطر گشته! كه «ألدُّنْيا مُطَلَّقَهُ الأكْياسِ.»[7] : (دنيا، طلاق داده شده و رها شده زيركان است.) و
نيز: «إيّاکَ أنْ تَبيعَ حَظَّکَ مِنْ رَبِّکَ وَزُلْفَتَکَ لَدَيْهِ بِحَقيرٍ مِنْ حُطامِ الدُّنْيا.»[8] : (مبادا بهرهمندى از
پروردگار و قرب و منزلت در پيشگاهش را به سرمايه اندك و ناچيز دنيا بفروشى.) و همچنين: «إنَّ السُّعَدآءَ بِالدُّنيْا غَداً، هُمُ الهارِبُونَ مِنْهَا اليَوْمَ.»[9] : (بدرستى كه آنان كه فردا به
وسيله دنيا نيكبخت مىشوند، هم آنانند كه امروز از آن مىگريزند.)
و ممكن است مراد خواجه از بيت، انبياء و اولياء : و يا اساتيد باشند.
نصيحتى كُنَمَت، يادگير و در عمل آر كه اينحديث، ز پيرِ طريقتم ياد است :
مَجُو درستىِ عهد از جهانِ سست نهاد كه اين عجوزه، عروسِ هزار داماد است
اى سالك! نصيحتى از استاد طريقتم به ياد است، با تواش مىگويم، يادگير و جامه عمل به آن بپوشان مىفرمود: تا چند دل به دنياى نا پايدار دادن؟ «كه اين عجوزه، عروسِ هزار داماد است» و در عقد كسى نمىماند؛ كه: «ألدُّنْيا ظِلٌّ زآئِلٌ[10] :
(دنيا، سايهاى ناپايدار مىباشد.) و نيز: «ألدُّنْيا تَغُزُّ وَتَضُرُّ وتَمُرُّ[11] : (دنيا، فريب داده و
آسيب رسانده و مىگذرد.) و همچنين: «ألرَّغْبَةُ فِى الدُّنْيا تُوجِبُ المَقْتَ.»[12] : (ميل و رغبت
به دنيا، موجب دشمنى شديد ] خداوند [ مىباشد.) و همچنين: «ألدُّنيْا ظِلٌّ الغَمامِ وَحُلْمُ المَنامِ.»[13] : (دنيا، بسان سايه ابرى و رويايى در خواب مىباشد.) و يا اينكه: «ألدُّنيْا غُرُورٌ
حآئِلٌ، وَسَرابٌ زآئِلٌ، وَسِنادٌ مآئِلٌ.»[14] : (دنيا، فريبى گذران، و سرابى ناپايدار، و تكيهگاهى كج است.)
چهگويمت؟ كه بهميخانه دوش، مست و خراب سروشِ عالم غيبم، چه مژدهها داده است :
كه اى بلند نظر! شاهبازِ سِدْرِهْ نشين نشيمن تو، نه اين كُنجِ محنت آباد است
تو را ز كنگره عرش مىزنند صفير ندانمت كه در اين دامگه، چه افتادهاست؟
شب گذشته، كه با دوست انس و اُلفتى داشتم و مست مشاهدات و خراب تجلّياتش بودم، با گوش دل پيامها از او شنيدم كه مىفرمود: اى آن كه در بلندى همّت و نظر به منزلتهاى دنيوى و اُخروى قانع نيستى و مقام سدرة المنتهايت مقصد و مقصود است، توجّه داشته باش به غمخانه و عالم پست طبيعت دل نبندى؛ كه : (فَما مَتاعُ الحَيوةِ الدُّنْيا فِى الآخِرَةِ إلّا قَليلٌ )[15] : (پس بهره و كالاى زندگانى دنيا در برابر
آخرت جز اندكى بيش نيست.) و نيز: «لا تَرْغَبْ فيما يَفْنى، وَخُذْ مِنَ الفَنآءِ لِلبَقآءِ.»[16] : (در
آنچه كه نيست و نابود مىشود، دل مبند، و از ] دار [ نيستى براى ]دار[ هستى و پايندگى بهره برگير.)؛ زيرا: «تو را ز كنگره عرش مىزنند صفير.»؛ كه: «إنَّ لَكُمْ نِهايَةً فَانْتَهُوا إلى نِهايَتِكُمْ، وَإنَّ لَكُمْ عَلَماً فَانْتَهُوا بِعَلَمِكمْ.»[17] : (براستى كه براى شما فرجام و پايانى است پس
خود را به آن برسانيد، و بدرستى كه براى شما نشانه و راهنما و پرچمى است پس ] بكوشيد تا [ به آن برسيد.) و نيز: «إنَّكُمْ إنْ رَغِبْتُمْ إلَى اللهِ، غَنِمْتُمْ وَنَجَوْتُمْ.»[18] : (براستى كه
اگر به خدا دل بنديد، رستگار گشته و رهايى مىيابيد.) و همچنين: «طُوبى لِمَنْ سَعى فِى فَكاکِ نَفْسِهِ قَبْلَ ضيقِ الأنْفاسِ وَشِدَّةِ الإبْلاسِ!»[19] : (خوشا به حال كسى كه پيش از تنگى
نَفَسها و سختى حزن و تحيّر و نوميدى ] آخر عمر [ در آزادى نَفْس خويش بكوشد!.)
غمِ جهان مخور و پندِ مبر از ياد كه اين لطيفه نغزم ز رهروى ياد است :
رضا به داده بده، وز جبين گره بگشاى كه بر من و تو، دَرِ اختيار نگشاده است
اى سالك! از رهرو و استاد طريقى اين سخن را به ياد دارم، و تو نيز آن را به خاطر بدار. مىفرمود: غمِ داشته و نداشته جهانِ فانى را مخور و پيشانى درهم مكش و راضى به داده دوست باش؛ زيرا اختيار كردن ما (كه اى كاش فلان امر چنين مىشد و فلان چنين نمىشد)، خلاف عبوديّت است و «بر من و تو درِ اختيار نگشاده است»؛كه :«رأْسُ طاعَةِ اللهِ الصَّبْرُ وَالرِّضا عَنِ اللهِ فيما أحَبَّ العَبْدُ أوْ كَرِهَ، وَلا يَرْضى عَبْدٌ عَنِ اللهِ فيما أحَبَّ أوْكَرِهَ، إلّا كانَ خَيْراً لَهُ فيما أحَبَّ أوْكَرِهَ.»[20] : (بالاترين طاعت خدا، شكيبايى و
خشنودى از خداست در آنچه بنده دوست داشته باشد و يا بدش بيايد. و هيچ بندهاى ـ در آنچه دوست بدارد و يا بدش بيايد ـ از خداوند خرسند و خشنود نمىگردد، مگر اينكه ـ در آنچه دوست بدارد و يا بدش بيايد ـ براى او خير و خوبى است.) و نيز: «لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللهِ 9 يَقُولُ لِشَىءٍ قَدْمَضى: لَوْكانَ غَيْرُهُ.»[21] : (رسول خدا ـ
درود و رحمت خدا بر او و خاندانش باد! ـ هرگز در باره چيزى كه گذشته بود نمىفرمود: اى كاش: غير آن مىشد.)
نشانِ مِهر و وفا نيست در تبّسمِ گل بنال بلبل بىدل، كه جاى فرياد است
اى سالك! به حالات، مكاشفات و كمالات خود دل نبند و اى عارف! به تجلّيات پراكنده دوست كه دوام ندارد دل خوش مكن؛ زيرا مشاهداتى كه در پىاش وصال، و حالى كه بعد از آن مقام نباشد، اشك ريختن و ناليدن بر آن سزاوارتر است.
و ممكن است بخواهد بگويد: اگر روزى حضرت محبوب به خود راهت داد و وصالت حاصل شد، بدان دل خوش مكن؛: زيرا ممكن است باز هجرانى را در پى داشته باشى، پس همانگونه كه در ايّام فراق مىناليدى، چون ديدارت حاصل شد باز بنال. در جايى مىگويد :
بلبلى، برگِ گلى خوش رنگ در منقار داشت واندر آن برگ و نوا خوش نالههاى زار داشت
گفتمش:در عين وصل، اين ناله و فرياد چيست؟ گفت: ما را، جلوه معشوق، در اين كار داشت
يار اگر ننشست با ما، نيست جاى اعتراض پادشاه كامران بود، از گدايان عار داشت
در نمىگيرد نياز وعجزِ ما با حُسن دوست خرّم آن كز نازنينان، بختِ برخوردار داشت[22]
حسد چه مىبرى اى سست نظم، بر حافظ قبولِ خاطر و لطف سخن، خدا داد است
خواجه در بيت ختم، اشعار عارفانه خود را ستوده و علّت مورد توجّه قرار گرفتنش را لطف خدا دانسته. در جايى مىگويد :
حافظ، از مشربِ قسمت، گلهبىانصافى است طبعِ چون آب و غزلهاى روان ما را بس[23]
و در جايى ديگر مىگويد :
شعرِ حافظ، همه بيت الغزلِ معرفت است آفرين بر نَفَسِ دلكش و لطف سخنش![24]
و در جايى نيز مىگويد :
قيمت دُرّ گرانمايه ندانند عوام حافظا! گوهرِ يكدانه مده جز به خواص[25]
و در جايى هم مىگويد :
آب حيات حافظا! گشته خَجِل ز نظم تو كس به هواى دلبران، شعر نگفته زين نمط[26]
[1] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب الذكر، ص123.
[3] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب ذكر الله، ص124.
[5] ـ غرر و درر موضوعى، باب الأمل، ص18.
[6] ـ غرر و درر موضوعى، باب الأمل، ص20.
[7] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّنيا، ص106.
[8] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدنيا، ص107.
[9] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدنيا، ص108.
[10] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدنيا، ص105.
[11] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدنيا، ص106.
[12] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدنيا، ص106.
[13] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب الدنيا، ص107.
[15] ـ توبه : 38.
[16] ـ غرر و درر موضوعى، باب الترغيب الى الآخرة والعمل الصّالح، ص144.
[17] ـ غرر و درر موضوعى، باب الترغيب الى الآخرة والعمل الصّالح، ص140.
[18] ـ غرر و درر موضوعى، باب الترغيب الى الآخرة والعمل الصّالح، ص140.
[19] ـ غرر و درر موضوعى، باب الترغيب الى الآخرة والعمل الصّالح، ص143.
[20] ـ اصول كافى، ج2، ص60، روايت1.
[21] ـ اصول كافى، ج2، ص63، روايت13.
[22] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل80، ص90.
[23] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل326، ص251.
[24] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل349، ص265.
[25] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل353، ص267.
[26] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل356، ص269.