- * غزل 211 *
1-دوش می آمد و رُخساره برافروخته بود
تاکُجا بازدلِ غَمزَده ای سوخته بود
2-رَسمِ عاشق کُشی و، شیوة شهرآشوبی
جامه ای بود،که برقامَتِ او دوخته بود
3-جانِ عُشّاق، سِپَندِ رُخِ خود میدانست
و آتشِ چِهره بِدین کار بَراَفروخته بود
جانِ عُشّاق، سِپَندِ رُخِ خود میدانست
و آتشِ چِهره به این کار بَراَفروخته بود
گرچه میگُفت که زارَت بِکُشَم، میدیدم
که نَهانی نَظَرَش با منِ دلسوخته بود
4-گرچه میگُفت که زارَت بِکُشَم، میدیدم
که نَهانش نَظَری با منِ دلسوخته بود
5-کُفرِ زُلفَش رَهِ دین میزد و، آن سَنگین دل
در پِی اش، مَشعَلی از چِهره برافروخته بود
کُفرِ زُلفَش رَهِ دین میزد و، آن سَنگین دل
در پِی اش، مَشعَله از چِهره برافروخته بود
دل بسی خون به هَم آورد، ولی دیده بریخت
اَلله اَلله که تَلَف کرد و که اندوخته بود؟
6-دل بسی خون به کَف آورد، ولی دیده بریخت
اَلله اَلله که تَلَف کرد و که اندوخته بود؟
7-یار مَفروش به دنیا که بَسی سود نکرد
آنکه یوسف به زَرِ ناسَرِه بفروخته بود
8-گُفت و خوش گفت، برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قَلب شِناسی، زِکه آموخته بود؟
وزن غزل 211: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات (بحر رمل مثمن مخبون مقصور)
1-دوش می آمد و رُخساره برافروخته بود
تاکُجا بازدلِ غَمزَده ای سوخته بود
موضوع بیت:تجلی(تجلی جمالی روی محبوب)
مضمون بیت: معشوق جفاکار
معنی واژگان:دوش: ديشب/ رخساره: چهره/ برافروخته: گلگون و آتشناک (نشانه ي شادي و سرمستي و گاهي هم نشانه ي خشم و غضب، که در اينجا مورد اول بيشتر قابل توجه است)/ تا: تا ببينيم/ غمزده: دچار غم، محزون.
آرایه ها:تناسب در برافروخته و سوخته
واج آرایی: تکرار آواي «s» و «z»وحرف«خ»
معنی بیت: دیشب می خرامید و مهر رویش پرتو افکن بود، نمی دانم که باز دیگر کجا در دل گرفتار عشقی آتش در زده بود.
……………….
2-رَسمِ عاشق کُشی و، شیوة شهرآشوبی
جامه ای بود،که برقامَتِ او دوخته بود
موضوع بیت: تجلی (تجلی جمالی قامت محبوب)
مضمون بیت: معشوق عاشق کش شهر آشوب
معنی واژگان:رسم: شيوه، روش/ عاشق کشي: کشتن عاشقان با رفتار خويش/ شيوه: روش/ شهرآشوبي: به آشوب کشيدن شهري با زيبايي خويش/ جامه اي که بر قامت کسي دوخته باشند: آن کار را در عهده ي توانايي او دانستن/ دوخته بود: بجای دوخته شده بود بکار رفته است.
آرایه ها: تناسب در رسم و شيوه /تناسب در عاشق کشي و شهر آشوبي / تناسب در جامه و قامت و دوختن
واج آرایی: تکرار حرف «ش» و«ب»و آواي «t» و «d»
معنی بیت: آئین کشتن مهرورزان و طریقة فتنه انگیزی در کشور دلها گویی قبایی زیبنده است که بر قد و بالای او دوخته شده بود.
…………………..
3-جانِ عُشّاق، سِپَندِ رُخِ خود میدانست
و آتشِ چِهره بِدین کار بَراَفروخته بود
موضوع بیت: تجلی تجلی جمالی روی محبوب)
مضمون بیت: جان عاشقان و چهره ي معشوق
معنی واژگان:سپند: اسفند، دانه هايي که براي بلاگردان و مقابله با چشم زخم بر آتش مي ريزند/ برافروخته بود: براي آتش شعله ور کرده بود و براي چهره گلگون و آتشناک کرده بود/ در اين بيت «اين کار» يعني فداکردن عاشقان براي مقابله با چشم زخم چهره ي خويش
قواعد: آتش چهره: اضافه ي تشبيهي است که چهره به آتش تشبيه شده است.
آرایه ها: تناسب در سپند و آتش و برافروختن / تناسب در رخ و چهره برافروختن
واج آرایی:تکرار آواي «آ» و حروف «ن» و «د»و«خ»
معنی بیت: جان بی دلان را برای دفع چشم زخم از جمال خودسپند می شمرد و آتش رخسار را برای سوختن جان عشاق روشن کرده بود.
………………..
4-گرچه میگُفت که زارَت بِکُشَم، میدیدم
که نَهانش نَظَری با منِ دلسوخته بود
موضوع بیت: تجلی (تجلی جلالی و جمالی محبوب)
مضمون بیت: معشوق بيرحم و مهربان!
معنی واژگان:زار: به زاري و خواري/ نهانش: در نهان او را، در باطن او را/ نظر: مقصود توجه و نظر لطف آميز و مهربانانه/ دل سوخته: عاشق محروم و حرمان زده
آرایه ها: تناسب در ديدن و نظر /تناسب در زار و دلسوخته
واج آرایی:تکرار حروف«ن»وآوای«ای»
معنی بیت: اگرچه بر زبانش می رفت که به تلخی و سختی جانت را می ستانم ولی آشکارا از چهرة وی نمایان بود که پنهانی نظر عنایتی با من سوخته دل دارد.
………………….
5-کُفرِ زُلفَش رَهِ دین میزد و، آن سَنگین دل
در پِی اش، مَشعَلی از چِهره برافروخته بود
موضوع بیت: تجلی (تجلی جلالی زلف و جمالی روی محبوب)
مضمون بیت: زلف و چهره ي معشوق
معنی واژگان: ره زدن: دزديدن و سلب کردن/ سنگين دل: سنگدل، بيرحم/ مشعل: چراغ/ زلف نشانه ي کثرت و چهره نشانه ي وحدت است، از کثرت به وحدت رسيدن
قواعد: کفر زلف: اضافه ي تشبيهي است که زلف به کفر (= مظهر سياهي و تاريکي) تشبيه شده است / کفر زلف: تشبیه صریح
آرایه ها: کفر زلف: به ایهام مراد و مقصود زلف کافر کیش و عاشق کش یار است/تضاد در کفر و دين / نوعی جناس در سنگين و دين /تناسب در مشعل با برافروختن
واج آرایی: تکرار حرف «ر»و«ف»
معنی بیت: زلف کافر کیش او از سیه دلی دین و دل عاشقان را به یغما می برد و آن محبوب سنگدل چراغ طلعت خویش را در قفای گیسو روشن کرده بود تا مددگار آن رهزن باشد.
…………………..
6-دل بسی خون به کَف آورد، ولی دیده بریخت
اَلله اَلله که تَلَف کرد و که اندوخته بود؟
موضوع بیت:دل(دل مرکز همۀ خوبی ها )
مضمون بیت: اشک و خون/ دل و ديده
معنی واژگان:بسي: بسيار/ به کف آورد: به دست آورد، ذخيره کرد/ الله الله!: شگفتا! به خدا ببينيد!
قواعد: الله الله: از اصوات یا شبه جمله است برای بیان شگفتی
آرایه ها: تناسب در بسي و به کف آوردن و اندوختن / تضاد در به کف آوردن و ريختن / تضاد در اندوختن و تلف کردن
واج آرایی:تکرار حروف «ل» و آواي «t» و «d»
معنی بیت: دل خون بسیار اندوخت امّا دیده آن را بر خاک ریخت و پراگند؛ شگفتا که فراهم آوردة این را آن بر باد داد.
…………………
7-یار مَفروش به دنیا که بَسی سود نکرد
آنکه یوسف به زَرِ ناسَرِه بفروخته بود
موضوع بیت: دنیا و بی اعتباری آن
مضمون بیت: معشوق حقيقي بالاتر از همه دنيا
معنی واژگان:يار: مقصود معشوق حقيقي است/ به دنيا: در مقابل دنيا/ زر ناسره: طلاي ناخالص، دينار کم بها/ اشاره است به فروختن برادران حضرت يوسف (ع) او را به کاروانيان در مقابل «ثمني بخس» (= آيه ي 20 از سوره ي يوسف)
آرایه ها: تناسب در فروختن و سود و زر /تضاد در مفروش و بفروخته
واج آرایی: تکرار حروف «ب» و «ي»و«س»و«ف»و«ر»
معنی بیت: یار عزیز را به بهای تمام دنیا از دست مده، چه آنکه یوسف را به زر قلب و یا پشیزی چند فروخت، هرگز نفعی نبرد؛ بسی در اینجا قید است برای نفی به معنی هرگز و ابداً؛ سعدی گوید:
دوست بدنیا و آخرت نتوان داد
صحبت یوسف به از دراهم معدود
………………
8-گُفت و خوش گفت، برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قَلب شِناسی، زِکه آموخته بود؟
موضوع بیت:اولیای الهی (ولی عارف اهل بصیرت است)
مضمون بیت: خرقه ي تزوير و ريا
معنی واژگان:خوش: خوب و بجا/ خرقه: پوشش صوفيان و زاهدان/ يارب: در اينجا در مقابل تعجب به کار رفته است/ قلب شناسي: شناخت کالاي تقلبي و رياکارانه/ طنزي لطيف در رياکار و متقلب بودن صوفيان و زاهدان زمانه قلب در اين بيت ايهامي دارد يعني اشاره به انديشه هاي دروني و قلب هم دارد/
آرایه ها: تکرار ملیح گفت/تناسب در گفت و آموخت
واج آرایی:تکرار حرف «ب»وآوای«z»
معنی بیت: گفت و سخنی دلپذیر گفت که ای حافظ بشتاب و دلق ریایی را در آتش افکن. پروردگارا، این گونه شناخت زرناسره را از که فرا گرفته بود؟ مقصود به ایهام این است که بشناسایی دل که گویی چون زرناسره بود و از کمال خلوص بهره نداشت از کجا پی برده بود.
………………..